یونس سلطانی
شرایط در افغانستان و متناسب بر آن فضای سیاسی در جغرافیای نامبرده به سرعت در حال دگرگونی و تغییر است. حوادث ظاهرآ غیرقابل پیشبینی، سقوط پیهم ولسوالی ها، پیشروی غیرمترقبۀ نیروهای طالبان رقبای سیاسی آن را با شتاب به سوی یک وحدت سیاسی دیگر می کشاند. وحدتی که نه بر پایۀ ایجاد تحول مثبت به نفع اکثریت متضرر از وضعیت جاری و مناسبات حاکم، بلکه برای نجات خود شان از بحران برنامه ریزی شده که نقش مخصوصاً آمریکا در گسترش و یا بر عکس مهار آن کاملاً مشهود است ، به همان سرعتی که شکل می گیرد به همان سرعت هم از هم می پاشد
در این وضعیت همۀ کسانی که در متن واقعیت ها قرار ندارند و مزید بر آن شناخت کافی از فاکتور هایی که نیروهای درگیر را در کنار یا برابر هم قرار میدهند ندارند، در بلاتکلیفی و ابهام قرار میگیرند
هم گسیخته گی اجتماع ناشی از بحران حاکم در جامعه و تحمیل حالتی از اندیویدوالیسم بر آحاد مردم که سبب می گردد افراد به دلیل ناامیدی از نظام و دستگاه های مربوط به آن، به تلاش های فردی برای نجات شان متوسل گردند؛ اما به دلیل نفس اجتماعی بودن معضل و بحران است که مردم ناگزیر می گردند تا راه حلهای اجتماعی و همهگانی را جست وجو نمایند. میگویند: “باید کاری انجام دهیم”، “باید جبهه آزادی خواهانۀ – نه به طالبان- را ایجاد نماییم”
تردیدی در نیت نیک افراد و اشخاصی که در عقب باید های فوق قرار دارند نیست. اما مسأله اساسی برای گذشتن از مشکل چند پهلوی موجود، شناخت از نیروهای دخیل در منازعۀ جاری قدرت میباشد
بارها تجربه شده است که بسیاری از گروه ها و نیروهای حاضر در صحنه جدال قدرت، نه به دلیل تضاد منافع طبقاتی شان بلکه به دلیل منافع شخصی و جناحی شان با همدیگر درگیر شده و یا هم در کنار هم قرار گرفته اند. وقایع سال های اخیر نشان داده است که با وصف مشاجرات ظاهراً خیلی جدی در یک مقطع، زمانی که منافع مشترک آنها ایجاب کرده است تضادهای به ظاهر غیر قابل حل آنها یک شبه رفع شده و در یک صف قرار گرفته اند. از کنار آمدن محقق با غنی یا یاری عطا محمد نور با رشید دوستم میتوان به عنوان نمونه های متأخر نام برد
دراین زد و بند های سیاسی آن چه در غبار تصادمات از نظرها پنهان میماند، پیوند منافع درازمدت طبقاتی آن نیروها است. این بغرنجی و پیچیدهگی گاه حتی تشکل های سیاسی و افرادی که باور دارند برای رسیدن به “جامعۀ انسانی” بایست از مسیر مبارزۀ طبقاتی گذر کرد را نیز در خود فرو برده و علیالرغم تجربیاتی منفی و اسفباری که خود یک دورانی مستقیم در آن دخیل بوده اند، با تبلیغ ملیشه سازی و قرار دادن معجونی از نیروهای متخاصم در برابر هم، که در واقع آجندای اقتصادی و سیاسی مشابهی دارند، میخواهند تکرار تراژیدی، به خصوص اواخر حکومت حزب دموکراتیک خلق به رهبری نجیب را تبلیغ کنند
زمانی که نیروهای اجتماعی، منافع طبقاتی آن ها و در کل موجودیت اجتماعی نیروها در عقب سنگر بندی ها و ائتلافها در تحلیل وقایع در افغانستان از نظر دور نگهداشته شوند، نتایج محتمل آن با وجود ادعای “فرصت شناسی” مدعیان پراگماتیست، چیزی جز ارایۀ راه حل های ذهنی و پاپولیستی نیست. با تآسف این امتداد همان مسیر طی شدهیی است که چپ های بورژوا- ناسیونالیست در آن همچنان سرگردان بوده و درتلاش تحقق جبهۀ متحد خلق می باشند
توصیۀ ایجاد جبهۀ مشترک متشکل از اتحاد عناصر چپ که بقایای جریان دموکراتیک نوین، حزب دموکراتیک خلق، حزب وطن، افراد و همۀ شخصیت های مستقل چپ، فعالان جامعۀ مدنی، سیکولاریست ها و مساعی همۀ کسانی که درصف نیروهای ” متمدن” می گنجند، و همه با هم میتوانند افغانستان مستقل، آزاد، مترقی و غیروابسته را تضمین نمایند، بار ها در کارنامه ها و ادبیات چپ در گذشته ثبت شده است. مائوئیست ها طرح جبهۀ متحد ملی را با تمام عناصر ضد «سوسیال امپریالیسم روس» ریختند. و حتی پای اجرای کودتا به همکاری گلبدین حکمتیار رفتند( مشعل رهایی جلد ٢). حزب دموکراتیک خلق افغانستان، برای حفظ موجودیتش به هر قیمت و وسیله یی در برابر ارتجاع اخوان و مجاهدین به ملیشه سازی رو آورد. و حالا در ادامۀ همان استراتیژی با همان میکانیسم طرح ایجاد جبهه آزادی خواهانۀ ضد طالبان، (با پیششرط هایی که فقط دیو افسانوی علی بابا، قادر به اجرای آن خواهد بود)، ریخته میشود
بسیج مردم تحت عنوان “صیانت از دستآوردها” و “جمهوریت” و با استفاده و کاربرد مفاهیم کلی یی مانند: “انسان های آزادی خواه، متمدن…” منافع طبقات متفاوتی را که در عقب صفات متذکره پنهان میمانند، بر نمیتابد. کلمات ” تمدن” و “آزادی خواه” برای هر بخش از این نیروها به وسعت منافع و افق دید آنها مفهوم مییابد. افرادی چون محقق، عطا، دوستم که در رأس بسیج به اصطلاح جنبش مردمی ضد طالبان قرار دارند، مهره های جمهوری خواه مربوط به دولت که اشرف غنی و تیم او را هم شامل می شوند و حتی خانم هایی مانند حبیبه سرابی، فوزیه کوفی… اگر مطمئن باشند که با خزیدن طالبان به قدرت منافع آنها محفوظ میماند، مشكل دیگری با طالبان ندارند
روی دیگر مسأله که مسکوت نگهداشته میشود این است که مسلح کردن و بسیج افراد علیه طالبان، هیچ وجه مشترکی با جنبش و خیزش مردمی ندارد. جنبش های مردمی حداقل برای دفاع یا تأمین ارزش هایی است که متمایز از ارزش های طالبان و بقیه نیروهای اسلام سیاسی و ناسیونالیسم تباری باشد. در حالی که در جدال با طالبان تمرکز بر منافع سیاسی رهبران وافرادی است که با وصف آن که در برابر طالبان قرار دارند، ولی کارنامه و افق دید متفاوت از طالبان ندارد
آن گونه که بار ها به آن اشاره کرده ایم، هم طالبان و هم دولت غنی که نهاد های “مدنی” از مظاهر روبنایی دولت او است، هر دو سر در آخور دولت های سرمایهداری که در افغانستان آمریکا پیش قراول آنها است دارند. سران دولت های پسا طالبانی حامد کرزی و متعاقباً اشرف غنی بر اساس سناریوی از قبل آماده شده زمینۀ تبدیل شدن طالبان از فراریان غارنشین به بازی گران مذاکرات و جلسات دبلوماتیک را آماده کردند. حآل با کدام منطق میتوان با بسیج مردم درحمایت از دولت به عنوان نمایندۀ جمهوریت به فردای بهتر برای مردم در افغانستان باور داشت؟ دولت غنی که با توجیه گزینۀ “بد” از “بدتر” مورد حمایت قرار میگیرد حتی در اوج جنایات طالبان هنوز آنها را نه به عنوان دشمـن که به عنوان مخالفان مسلح سیاسی میشناسد
حمایت از دولت غنی به عنوان نمایندۀ جمهوریت نمیتواند جلو سهمی را که حامیان بینالملی طالبان به تابعیت از آمریکا در دولت آینده برای آنها در نظر گرفته اند بگیرد. اکروبات بازی های غنی در این میان چیزی بیشتر از تلاش برای حصول سهم بیشتر برای خودش در کنار طالبان در دولت آینده نیست
برگشت طالبان به قدرت سیاسی میتواند محتمل باشد، اما برپایی مجدد امارت اسلامی که بخواهد مظاهر روبنایی یک دولت متعارف سرمایهداری را کاملاً نابود نماید، به هیچ وجهی محتمل به نظر نمیرسد. سران طالبان با آن همه خشونت و عصبیت های قومی و مذهبی، مزدوران فرمانبردار و مطیعی بار آورده شده اند که با مناسبات سرمایهداری نه تنها که بیگانه نیستند بلکه خود فرآورده و محصول این سیستم اند
مبارزۀ طبقۀ کارگر و فعالان سوسیالیست کارگری صرفاً محدود به عقبزدن مرزهای تحمیل شدۀ اختناق دین و ستم طبقاتی نیست. ما در کنار مبارزه برای کسب آزادیهای هرچه بیشتر دموکراتیک خواهان تغییر مناسبات موجود هستیم. بر آورده شدن این هدف با حمایت از بخشی از نمایندهگان نظام در تقابل علیه بخش دیگر آن ممکن نیست. چون نظام سرمایهداری علت همۀ مصیبت های جاری در افغانستان و جهان میباشد، نمی شود بدون در هم شکستن سرمایهداری که مسیرش از کوره راه مبارزۀ طبقاتی میگذرد، در انتظار تغییر بود. چون کماکان جدال و کشمکش حقیقی، جدال طبقاتی است، نبود یک جبهۀ متشکل که از منافع فرودستان حمایت نماید، نمیتواند دلیلی برای تعطیل مبارزۀ طبقاتی باشد َ