سوسیالیسمکارگری: شرایط جنگ، نابسامانی های اقلیمی، فقر و ناامنی منجر به مهاجرت ملیونی انسانها در جهان و در افغانستان گردیده است. از طرفی نیوفاشیزم و راست افراطی در جوامع اروپایی و غرب مهاجر ستیزی و گسترش نفرت علیه پناهجویان را به وسیلهای برای کسب قدرت سیاسی تبدیل کرده اند. شـما دورنمای این وضعیت را چگونه ارزیابی مینمایید؟
یونس سلطانی: جنگ همواره یکی از گزینه ها برای استمرار نظام هایی است که بر مبنای تضاد های طبقاتی تشکیل شده اند. در نظام سرمایهداری هم جنگ یکی از ابزارهایی است برای تقسیم مجدد بازارهای اقتصادی، سلطه بر منابع طبیعی، کنترول مناطق استراتیژیک و در نهایت برای بیرون جستن از بحران های اقتصادی، سیاسی و یا حفظ و گسترش نفوذ در عرصۀ بینالمللی. در طول تاریخ دولتها (قدرتهای بزرگ) برای بقا و تأمین منافع و سلطهگری شان نیاز به نیروهای مسلح و صنایع نظامی داشته اند، که این دومی علاوه بر استفاده از آن برای حفظ برتری نظامی، بهعنوان یکی از اقلام صادراتی در اقتصاد نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
براساس گزارش مٶسسۀ تحقیقات بینالمللی صلح استکهلم (SIPRI) در سال ٢٠٢٣، مجموع فروش تسلیحات و خدمات نظامی صد شرکت برتر جهان به ٦٢٢ ملیارد دالر رسید که به دلیل جنگ اوکراین از سال پیش از آن افزایش داشته است. از این میان ٤١ شڕکت آمریکایی در میان صد شرکت برتر در جهان سهمی معادل پنجاه و یک در صد ( حدود ٣٢٢ ملیارد دالر) داشته است. در ایالات متحدۀ آمریکا با بودجه نظامی سالانه حدود ٨٠٠ ملیارد دالر، صنایع نظامی از درآمد فروش تسلیحات سهم قابل توجهی در اقتصاد این کشور دارد.
مهاجرت و کوچ اجباری یکی از پی آمد های طبیعی جنگ هاست که علاوه بر تحمیل رنج های بیکران بر انسان هایی که برای زنده ماندن ناگزیر از ترک محل اقامت شان میگردند، تأثيرات مهمی هم در کشورهایی که با سیاست های جنگ افروزانه در ایجاد جنگ ها و اجبار آنها به مهاجرت نقش داشته اند، میگذارد که عمدهترین آنها ایجاد تنش ها به دلیل تفاوت های فرهنگی، افزایش فشار بر سیستم های رفاهی و مسکن در کشور های پناهنده پذیر میباشد.
علیالرغم اعلامیه های به اصطلاح “حقوق” بشری و کنواسیون ١٩٥١ مربوط به وضعیت پناهجویان مبنی بر اصل عدم مجازات ورود “غیرقانونی”، حق درخواست پناهندهگی، حمایت از پناهجویان در برابر تبعیض، عدم بازگرداندن پناهجویان به کشور هایی که در آنجا احساس خطر میکنند، با پناهجویان متناسب به منافع سیاسی کشورهایی که پناهجویان وارد آن میشوند، رفتار میگردد. تفاوت برخورد کشور های غربی با پناهجویان افغانستانی در زمان اشغال افغانستان توسط نظامیان شوروی و بعداً در زمان تسلط طالبان که نصفی از نفوس جامعه از ابتداییترین حقوق شان محروم شده و بخش اعظم از نصف دیگر نفوس جامعه از تبعیض های سیستماتیک مبتنی بر تعلقات خونی و سمتی شان به حاشیه رانده شده اند گواهی بر ادعای فوق است.
در جریان جنگ اوکراین که تأمین مصارف هنگفت جنگ سطح هزینه های جنگی را در کشور هایی که اعلام میکردند تا اخرین اوکراینی از اوکراین حمایت مینمایند به شدت بالا برده و سطح رفاه اجتماعی به همان تناسب افت کرده و تفاوت طبقاتی عمیقتر گردیده است، میزان بیکاری هم افزایش یافته و میزان فقر گسترده تر گردیده است. افزایش تعداد ملیونرها و کاهش سطح رفاه جامعه و گسترش فقر میرساند که کارگران و مردم عادی جامعه محکوم به پرداخت هزینه های جنگ بوده و بر حجم سرمایۀ صاحبان صنایع جنگی افزوده شده است. پناهجویان در کشور هایی که پناهنده شده اند با ترفند قانونی مثل آموزش زبان در محل کار در موقعیتی قرار داده میشوند که نیروی کار شان را به قیمت ارزان در اختیار کارفرمایان قرار داده و بخش بزرگی دیگری از آنها حتی امکان فروش نیروی کار شان را نداشته و به حال خود شان رها گردیده و به راحتی بهعنوان عوامل نا هنجاری ها درجامعه متهم می گردند. نمونه های بارز این امر را در کشور های غربی مخصوصن در آلمان و فرانسه شاهد هستیم. در آلمان مهاجر ستیزی نقش پررنگی در جلب رآی شهروندان در آن کشور تبدیل شده و حتی احزابی را که با معیار های بورژوازی در طیف چپ قرار میگیرند درمهاجرستیزی به رقابت با احزاب راستگرا واداشته و مهاجرستیزی به شعار های انتخاباتی آنها تبدیل گردیده است. زمینۀ رشد راست افراطی در جوامع سرمایهداری نتیجۀ مستقیم افت رفاه اجتماعی و تعرض سرمایه بر امنیت اقتصادی کارگران و فرودستان میباشد.
در کشور های غربی علاوه بر مشكلات اقتصادی دیدگاه های فیلسوفان مطرح غرب از جمله فیلسوف بورژوایی ایمانوێل کانت نیز بیگانه ستیزی و مهاجرستیزی را مشروعیت میبخشد. کانت که یکی از مفاخر عصر روشنگری در اروپا میباشد، انسان ها را به چهار کتگوری تقسیم نموده است. آفریقایی ها از نظر کانت به دلایل ژنتیکی و ساختار تکاملی مغز شان از کمترین توانایی در کسب آموزش و فهم مسایل برخوردار هستند. سرخپوستان در موقعیت کمی بهتر از آفریقایی ها و هندی ها در سطح بهتر از آفریقایی ها و سرخپوستان قرار داده شده اند. سفید پوستان یعنی اروپایی ها به دلیل انکشاف بهتر مغز و هوش شان برتر از همه جا داده شده و کانت نتیجه گیری میکند که تا رسیدن به مرحلۀ بهتر رشد، آفریقایی ها، سرخپوستان و هندی ها ناگزیر از تبعیت از سفید پوستان هستند و بقیه مردم دنیا جزء از تبعیت قوانین سفید پوستان انتخاب دیگری ندارند. کانت زن ها را هم به دلیل جنسیت شان در مقام پایینتر از مردان دانسته و به تحقیر زنان میپردازد. بهعنوان مثال به دلیل عدم باور به توانایی های زنان میگوید کتاب خواندن زنان آنقدر غیرمتعارف است که زنی ریش داشته باشد. و یا این که تصمیم گیری زنان دربسا موارد نه از روی درک و تعقل منطقی آنها که از روی احساس شان میباشد.
این دیدگاه فلسفی غیرانسانی کانت بی تأثیر در تعیین ارزش انسان ها در غرب بر مبنای تعلقات نژادی نیست.
انتخاب دونالد ترامپ بهعنوان ریس جمهور در آمریکا که در پرسش تان به آن اشاره شده است، ناشی از بینش فرهنگی یی است که در بستر سرمایهداری ایجاد شده و امکان رشد یافته است. ترامپ چهرۀ بدون نقاب واقعیت سرمایهداری در مرحلهیی است که آمریکا از نظر اقتصادی و نظامی دیگر آن برتری قبلی را نداشته بنابرآن نیازی به دیپلماسی و پنهان کردن نیت های واقعی شان را حتی با شرکای شان هم نمیبینند. ترامپ به صراحت اعلام میکند که در ازای کمک های نظامی در جنگ اوکراین که دولت آمریکا و نهادهای آن در ایجاد و مهندسی این جنگ دخالت مستقیم داشته است، از قدرت حاکم در اوکراین میخواهد که باید نصفی از کل درآمد های این کشور از فروش منابع طبیعی و زیرساخت ها و بنادر آن را در اختیار آمریکا قرار دهد. میزان بدهی اوکراین به بازار مشترک اروپا، که میگویند تا آخرین فرد باقیمانده در اوکراین از جنگ حمایت میکنند، هم حدود ده برابر افزایش یافته است. تحقیر زلنسکی در قصر سفید و رویکرد جدید آمریکا در برابر متحدین اروپایی نمایانگر این واقعیت است که جایگاه متجاوز و قربانی، جایگاه دوست و دشمن آن گاه که کسب بیشتر سود مطرح باشد، به آسانی قابل تغییر است.
از این همه میتوان به این نتیجه رسید که عامل اصلی این همه ناهنجاری ها نظام سرمایهداری است که برای استمرارش به موجودیت طبقات، بیگانه ستیزی، تولید سلاح، جنگ، استثمار و استعمار نیاز دارد. برای پایان دادن به این نظام وارونه و غیرانسانی بایست هر آنچه به سرمایهداری تعلق میگیرد به زیر کشیده شود. پایان بربریت، تبعیض بر هر مبنایی، رفع ستم بر مبنای جنسیت، رنگ، نژاد، تعلقات جغرافیایی، خفه کردن صدای انفجار بمب و شلیک گلوله، جلوگیری از مسابقات تسلیحاتی، از میان بردن ستم طبقاتی، آزادی عقیده … همان سوسیالیسمی است که بایست بر خرابه های نظام سرمایهداری قد راست کند.
سوسیالیسمکارگری: تحمیل حجاب و پوشش اجباری یکی از اولویت های وظایف دینی در کشورهای اسلامی است. در اعتراضات زنان از جمله در ایران تحت حاکمیت آیت الله ها زنان به دلیل آنکه حجاب را سیمبولی از حقارت میدانند، آن را به آتش میکشند. اما در اعتراضات زنان در افغانستان هیچ اعتراضی علیه پوشش اجباری بُرقع، چادری و نقاب حتی در یک مورد هم مشاهده نشده است. چرا؟
یونس سلطانی: هر اعتراضی ناشی از عدم پذیرش چیزی است که قرار است بر معترضین تحمیل گردد. اعتراضات میتوانند ناشی از عکسالعمل های گذرا و ناشی از احساسات باشد یا به دلیل درک ماهیت علت ناهنجاری هایی که نمیشود به آنها تمکین کرد متمرکز به مبارزۀ مستمر برای از میان بردن علت باشد. از این رونوعیت اعتراض ها میتوانند متفاوت از هم باشند.
در حال حاضر هم شهروندان ایران و هم شهروندان افغانستان از هژمونی دین که با خشونت در تلاش کنترول بر همۀ ابعاد زندهگی آنها میباشد در رنج هستند. موقعیت فرودست زنان به حکم سنت های حاکم که از دین مشروعیت میگیرند، آنها را بیشتر از مردان و در معرض ستم مضاعف قرار میدهد. اما نیرو های حاکم با توسل به ارعاب، زندان، شكنجه های روحی و جسمی و حتی قتل زنان نتوانسته اند زنان را از صحنۀ مبارزات برحق شان بیرون نموده و مبارزۀ زنان به اشکال مختلف ادامه دارد.
این مبارزات متأثر از شرایط اجتماعی و سابقۀ مبارزاتی زنان در هر دو کشور تفاوت هایی دارند. در ایران مسیر رشد اقتصادی زمینۀ بیشتر رشد اجتماعی را میسر نموده ومتناسب به آن صف های تضاد های طبقاتی، سیمبول هایی که معرف افکار و جهانبینی هایی متفاوت اند، آشکارتر شده است. بنا بر آن اعتراضات مردم آگاهانهتر و متشکلتر عرض وجود نموده و بیشتر بر ریشه های ناهنجاری ها متمرکز بوده است. همچنان در عرصۀ زمانی تقریبن نیم قرن تحمیل استبداد دینی بر مردم در ایران ظرفیت به شدت ارتجاعی و مخرب دین را تجربه کرده اند و میدانند که عامل بالفعل رنج های بیکران مردم که سبب گسترش فقر بیامنیتی، شکنجه و کشتار و اعدام معترضین گردیده اند، حاکمیت دین، ارکان های دینی و جمهوری اسلامی سرمایه میباشد
در افغانستان دین در مقابله با تجاوز ارتشی که نام سوسیالیسم را با خود یدک میکشید در عرصۀ قدرت سیاسی راه باز کرد. تجربۀ جنگ احزاب اسلامی با دولت جنایتکار حزب دموکراتیک خلق، ماهیت غیرانسانی دین و پوتانسیال شدیدن تخریبی آن را از نظر ها پنهان نگهداشت. نقش مساجد که درگذشته تنها درایامی به مناسبت مراسم خاصی و بیشتر برای رفع حاجت از آنها استفاده میگردید، به اقتضای نیازهای سیاسی به مراکز کنترول و تعمیم افکار عقبگرای شبیه عصر حجر ارتقا یافت. کنترول اجتماعی دین سبب تضعیف مطالبات برابری طلبانه در میان آحاد جامعه گردیده و افکار عمومی را از مسایل ساختاری نظام حاکم منحرف مینمود. همچنان موجودیت بنیاد های فکری یک سان میان مراجع دینی و معترضین مانع بزرگی برای یک مبارزۀ رادیکال علیه حاکمیت دین در افغانستان است. همچنان نیروهای بورژوا ناسیونالیست چپ چه در صفوف حزب دموکراتیک خلق و چه در نیروهای چپ اپوزیسیون آن، همواره در مماشات با دین عمل کرده و نقد آنها از دین محدود به نقد از رهبران دینی بوده است، نه نقد جوهر دین. ادامۀ این روند با تآسف کماکان در جریان است.
حاکمیت احزاب اسلامی در طول نیم قرن هم توانسته است تفکرات و بینش دینی را در کوچکترین واحد های اجتماعی یعنی خانواده ها وارد نمایند. این مسآله سبب میشود که زنان همزمان با مبارزه علیه حاکمیت سیاسی یعنی امارت اسلامی طالبان، در سنگرهای خانوادهگی ناگزیر از پذیرفتن محدودیت هایی، از جمله تمکین به پوشش اسلامی شوند و خشونت های دیگرعلیه شان را که تا قبل از حکومت امارت اسلامی طالبان تا این حد عریان نبوده اند، نتیجۀ تخطی طالبان از احکام قرآن و سنت محمد بدانند و بر این باور هستند که قرائت زنانه از قرآن میتواند شرایط زندهگی زنان را بهبود بخشد. این ها بخشی از دلایلی اند که معترضین زن در افغانستان در جستجوی راه حل های رادیکال برای آزادی زنان نبوده و تصور میکنند که صرفن با اصلاح قرائت های دینی میتوانند آزادی زنان را تحقق بخشند. از این رو به نماد های حاکمیت دینی که حجاب اجباری یکی از آن ها است، حساسیت کمتر از معترضین زن در ایران دارند.