سوسیالیسم کارگری
آیا تفاهم سیاسی میان غرب به سرکردهگی امریکا و روسیه برای ورود طالبان به قدرت سیاسی آینده به حیث یک شریک سیاسی قابل اعتنا، یک افواه است یا واقعیت دارد؟ کدام منافع، ضرورتها و بازی مشترک، با توجه به عدم تفاهم و مشارکت دیروزۀ دو قدرت امریکا و روسیه، این دو قدرت را به مواضع مشترک امروزه یا مشابه در قبال منازعه در افغانستان میکشاند؟
کبیر کهکشان
تفاهم میان غرب و روسیه روی به قدرت آوردن طالبان یا شریک ساحتن آنها در قدرت بیشتر از افواه به یکی از واقعیات ملموس تعاملات سیاسی شباهت دارد. روی منازعه در افغانستان و قطع جنگ که من انرا بیشتر یک « صلح ارتجاعی» می خوانم، این بار اول نیست که یک چنین تفاهمی دارد انجام می یابد. قبلا بنیز زیر عنوان قطع جنگ در افغانستان، معاهدۀ امریکا و شوروی به شمول پاکستان بنام قرارداد ژنیو را داشتیم که بنام صلح تمام زمینه های پیروزی و آرودن مجاهدین به قدرت سیاسی را هموار کردند و این قرارداد نیز ظاهرا در دفاع و احترام به منافع امریکا و شورویِ که داشت از هم می پاشید بود، که اتوریته اش را اکنون روسیه میخواهد تمثیل نماید. اما در مورد نکتۀ دوم سوال که کدام منافع مشخص و ضرورت های سیاسی و استراتیژیک این دو قدرت را وادار به موضع مشترک می نماید. همانطوریکه پیشتر به آن اشاره شد، یکی از آنها تأمین منافع خود این قدرتها در افغانستان و منطقه است؛ که در یک تقسیم و اشتراک مساعی بازارها و مارکیت های اقتصادی و منابع زیرزمینی افغانستان را با صدور سرمایه های شان و استفاده از نیرویکار ارزان بدست می آورند. یک نمونۀ این همسوئی و همکاری را در سال 1376 در مورد سازماندهی و صدور طالبان از طریق پاکستان و تشکیل امارت اسلامی طالبان در آن هنگام برای دست یابی به منابع انرژی جمهوری های آسیای میانه و راه اندازی پایپلاین های گاز با مشارکت شرکت های نفتی مشترک عربستانی و امریکایی شاهد بودیم
از جانب دیگر دنیای سرمایه و جنون توسعه طلبی اش در همۀ جای جهان استفاده از پوتنسیل دین و ناسیونالیسم را به حیث فیگور های بدرد بخور همیشه مورد نظر داشته و دارند. بناءً میتوان به این نتیجه رسید که این موضع گیری در مورد افغانستان به نحوی تاریخ خود را دارد. همیشه زمانیکه افغانستان دچار انشقاق و انشعاب گردیده و یا تعیین تکلیف های بزرگی را بحیث تحولات تاریخی باید تجربه نماید، قدرت های بزرگ منطقه و جهان بحیث نیروی آشکار یا پنهان ولی شریک در منازعه و متنفذ در بافت های سیاسی و قومی و مذهبی، پیوسته در شکل دادن به نیروی برتر و ساختن اتوریتۀ سیاسی در افغانستان بر مذهب حنفی و اتنیک قومی پشتون در رأس اتنیک های دیگر اتکا نموده و حضور یافته اند. این نوع اتکا و پشتیبانی سیاسی را ما در طول تاریخ از انگلیس ها الی داوود خان تا شوروی ها الی داکتر نجیب و اکنون امریکایی ها در عقبۀ فیگورهای چون کرزی و اشرف غنی و دیگران بصورت کلان میتوانیم مشاهده کنیم
به نظر من ایجاد گفتمان یا معاملۀ جدید با طالبان از جانب روسیه هم دقیقا از همین منظر راه اندازی شده است. این در حالی است که برای امریکا و انگلیس جدا از داشتنِ چنین حسنی، ضرورت های وجودی طالبان در افغانستان بخشی از کارنامه های مشترک امریکا با پاکستان و عربستان را میسازد. یعنی اینکه طالبان و جنبش های ارتجاعی مشابه آن برای امریکا در صورتیکه خصم امریکا نباشند، بهترین متحدان اقتصادی و استراتیژیک محسوب میشوند و این واقعیت را قبلا نیز در زمان سلطۀ امارت اسلامی طالبان مشاهده نموده ایم. جیزیکه برای سرمایۀ غرب و نیز روسیه در ارجحیت قرار دارد همانا ماهیت سیاست اقتصادی جریان سیاه طالب است، دقیقاً مانند جریانهای مذهبی ایکه در عربستان و یا امارات وکشورهای خلیج حاکم اند و از نزدیکترین شرکای امریکا و انگلیس بشمار می آیند. بنابراین عقبگرایی فرهنگی و یا سوق جامعه به دوران عصر حجر و برپا نمودن استبداد مذهبی اسلامی توسط این نیروها، کوچکترین واکنشی از جانب بورژوازی و نظام سرمایهداری در کشورهای غربی را بر نه انگیخته و بر نمی انگیزد.
پیوست آن باید اضافه نمود که عدۀ به این باور هستند که در افغانستانِ فلک زده تاریخ پیوسته تکرار میشود. بلی، در زمان و حالاتیکه اقلیتی از جنگسالارهای مستبد و زورگو با اتکا به دین و قوم و با پشتیبانی وسیع سیاسی و مالی سرمایه های غربی و عربی میخواهند خلاف تمام موازین بشری به قدرت و سیاست برسند، واقعاً چرخۀ انسانیت و آزادیخواهی به عقب چرخانده شده و اکنون نیز در غیاب یک صف و الترناتیفِ نیرومندِ آزادیخواهانه، نگرانیی بسیار جدی در مورد تکرار یک موج ارتجاعی و خلاف تمایل مردم، تمام جامعه را فراگرفته است.