– فهیم آزاد-
ناگفته پیدا است که از آغاز رسمی پروسۀ مذاکرات “صلح” امریکا و طالبان در اکتبر سال پار جریان های سیاسی از چپ تا راست و هر دو جناح دولت وحدت ملی در زمینه ابراز نظر نموده اند. یکی این پروسه را به عنوان یک دستآورد و سرانجام رسیدن به مدینۀ فاضلۀ صلح، این گوهر گمشدۀ مردم افغانستان، برشمرد و دیگری آن را تمکین به اسلام سیاسی و شریک ساختن آن به قدرت سیاسی تلقی نمود. در این میان سازمان سوسیالیستهای کارگری افغانستان همۀ این پروسه ها را با توجه به شناخت از ماهیت نیروهای دخیل و منافعی که این نیروها و قدرتها نماینده گی میکنند از یک منظر اجتماعی-طبقاتی به بررسی گرفته و تحلیل و تبیین خودش از مسایل را در یک حوزۀ وسیعتر از جغرافیای افغانستان و تعاملات نظم کاپیتالیستی در سطح منطقه و جهان، رو به جامعه به صورت روشن بیان نموده است
همانگونه که در گذشته نیز در مقالات متعددی از جانب ما به این مسأله پرداخته شده است، پروژۀ صلح امریکا با طالبان که چیزی نیست جز یک کاسه ساختن نیروهای ارتجاعی از تکنوکرات تا ملی-مذهبی باعث تحرک و شیفت مواضع احزاب، سازمانها و محافل سیاسی بستر رسمی سیاست در جامعۀ افغانستان گردید. بخشی وسیعی از نیروهای اسلام سیاسی رقیب طالبان که یک پایۀ اصلی و مهم اقتدار سیاسی را در این هجده سال تشکیل میدهند، از جناح های مختلف جمعیت اسلامی، حزب اسلامی تا شاخه های منشعب از حزب وحدت اسلامی، جنبش ملی- اسلامی به رهبری دوستم و آنچه که در گذشته اتحاد سه گانه خوانده میشد به جنب و جوش افتادند و سعی نمودند که سهم شان در به موفقیت رسیدن پروژۀ صلح ارتجاعی امپریالیسم امریکا و شکل دادن به “امارت اسلامی سرمایه” را با همراهی قدرتهای دیگر منطقهیی و جهانی ادأ نمایند. بخش وسیعی از این نیروها از آن میان بقایای تازه لیبرال شدۀ چپ به پا بوسی برادران طالب شان شتافتند و هر کدام با آنها عکسهای یادگاری گرفتند. این همه شعبده بازی در یک نوعی از اجماع با قدرتهای جهانی و دولتهای منطقه یی برای شکل دادن به ثباتی که در آن منافع سرمایه جهانی و ایادی محلی آنها ضمانت شود، صورت گرفت. قرار بر این بود که تحت عنوان تأمین “صلح” ارتجاع تمام قد را در شکل و شمایل “امارت اسلامی” بار دیگر بر سرنوشت مردم و کارگران و زحمتکشان افغانستان مسلط سازند و آنچه که “دستآورد” خوانده میشد را به پای جلوس امیرالمؤمنین سلاخی نمایند. در این بحبوحه جناحی از قدرت حاکمه به رهبری اشرف غنی که جانورانی چون ملا تره خیل، زرداد، محمد اکبری و… را به عنوان حامی سیاسی در رکاب و کنار خود دارد، تحت عنوان صیانت از “ارزشهای قانون اساسی و جمهوری اسلامی”، در حقیقت دفاع از منافع سیاسی و جناحی خودشان و مهمتر از آن تداوم قدرت، ساز “مخالفت” و بهانه تراشی در مورد پروژۀ صلح امریکا با طالبان را با ریا و تزویر سر داد
مسألۀ صلح امریکا با طالبان به صف آرایی جدیدی در میان نیروهای سیاسی و بورژوازی افغانستان شکل داد. جناحی از قدرت حاکمه و نیروهای اسلام سیاسی به رهبری و زعامت کرزی یکشبه به “سفیران صلح” مبدل گشتند و جناح دیگری از قدرت حاکمه به رهبری اشرف غنی و همراهان در نقش “مدافع حقوق زنان، ارزشهای قانون اساسی، جمهوریت و دستآوردهای هجده سال اخیر”، ظاهر شدند. جناح دوم بر طبل بیصدا و پارۀ ناسیونالیسم افغانی کوبید تا بدین وسیله بتواند بند نافش را به گذشتۀ تاریخی سلطنت امان ا لله، که در اذهان به نمادی از ترقیخواهی، مدرنیسم و ایستاده گی در برابر نیروهای عقبگرا (سلف مجاهدین و طالبان) تبدیل شده است، گره بزند؛ این موضعگیری و روایت اشرف غنی و حامیان سیاسی اش از تاریخ گذشتۀ جدال ارتجاع و مدرنیته در افغانستان، که تلاشی بود/است برای جذب نیرو، تقویت مواضع و دفاع از منافع بخشی از بورژوازی در قبال نیروهای رقیب از جمله طالبان، بازمانده های چپ بورژوا-ناسیونالیست را نیز دچار نوستالژی ساخت و امید شان را برای دفع سلطۀ یک دست طالبان و نیروهای دیگر اسلام سیاسی به جناحی از قدرت حاکمه بستند و چنین میپنداشتند و میپندارند که این جناح در برهۀ حساس و تعیین کنندۀ جاری مانع از دست رفتن “دستآوردها” و ضامن تداوم “ارزشهای دموکراتیک هجده سال اخیر” است و خواهد بود
اما همۀ این مصافها ، موضعگیریها، پنداشتها و پندارها با یک تویت ارباب، ترامپ، مانند کابوس هولناک پس از یک رویای خوش و شیرین روی سر همۀ شان خراب شد. جناح اشرف غنی الغای مذاکرات صلح امریکا با طالبان را با یک روایت دروغین حاصل درایت و صحت مواضع خودشان و “حفظ دستآوردها” خواند؛ و همچنان در تلاش بود و است تا این توهم یعنی تداوم دست آوردها را که در آن بیشتر نیروهای چپ بورژوا-ناسیونالیست نیز شریک اند، در اذهان مردمی که نگران بازگشت بربریت دهۀ نود و سلطۀ یک دست ارتجاع اسلامی هستند، حقنه نماید. اما جناح طرفدار پروژۀ صلح امریکا و طالبان تیر ملامت را به سوی جناح رقیب نشانه رفته و آن را عامل از دست رفتن “فرصت صلح” و تداوم خونریزی و جنگ میداند. این وضعیت جدید، به ویژه در کارزار پیکارهای انتخابات ریاست جمهوری، اکثریت قریب به اتفاق نیروها و جریان های سیاسی در رأس اسلام سیاسی را بیشتر از گذشته بیافق، متشتت و دست و پاچه ساخته است. جمعیت اسلامی به عنوان یکی از سُکان داران قدرت در طی این هجده سال که سخت در انحطاط و اضمحلال به سر میبرد چارۀ کار را در یافتن امامزاده یی در قد و قامت احمد مسعود فرزند احمدشاه مسعود یکی از قافله سالاران ارتجاع اسلامی یافته تا خودش و همچنان ناسیونالیسم تباری تاجیک را در محور او احیا نماید. اما این کار به دلیل وجود جناحها، محافل و چهره ها و منافع متضاد شان در وضعیت جدید کارساز نیست و به همین دلیل است که شاهد تداوم پراکنده گی و در نهایت یارگیری نیروهای دیگر از جمعیت هستیم. بازمانده های جهادیسم و ناسیونالیستهای تباری ناگزیر از آن شده اند که بار دیگر بخت شان را در اتکا به شفقت قدرت حاکمۀ امریکا بآزمایند
به همین دلیل و پس از آن که مذاکرات صلح امریکا با طالبان موقتاً ازعرصه اولویت قدرت حاکمۀ امریکا خارج شد و “دولت موقت” و شراکت طالبان در آن به آیندۀ نامعلومی واگذار گردید، حامیان پروژۀ صلح امریکا علیالرغم همۀ تناقضات و تعارضات درونی و جناحی شان بر محور “تیم ثبات و همگرایی” به رهبری عبدالله عبدالله که این روزها خودش را مدافع صادق و سر سخت اقتصاد بازار و سیاست های لجام گسیختۀ نیولیبرالی میخواند، جمع شدند تا بار دیگر بخت شان را برای بردن سهم بیشتری از خوان قدرت و صیانت از منافع اقتصادی و سیاسی شان بآزمایند. کسانی که تا چند مدتی پیش در طمع عروج مجدد به قدرت در چهارچوب ادارۀ موقت و به نتیجه رسیدن “صلح” عطای انتخابات را به لقای صلح امریکا با طالبان بخشیده بودند، یک دست و سراسیمه به “آرای” مردم و “التزام” به دموکراسی و مردم سالاری سوگند خوردند و خاک باد انتخاباتی بر پا داشتند. انتخاباتی که با نــــــه بزرگ مردم زحمتکش عاصی از فریب، دغل، جنایت و فقر و… مقابل گشت
عدم استقبال مردم از کارنیوال براه افتادۀ انتخابات تمام نظام سیاسی حاکم و حامیان آن در کمپ ارتجاع بورژوا-امپریالیستی را در یک موقعیت بدی قرار داده است. نتایج نهائی انتخابات هر طوری که مهندسی گردد پیامد ماندگاری برای نیروهای بورژوائی و مناسبات حاکم خواهد داشت که جدا از بحران مشروعیت و منازعه بر سر نتایج انتخابات که میتواند منجر به نزاع و انقطاب بیشتری در جامعه گردد، در پروسه های آتی از جمله پروژۀ صلح ارتجاعی با طالبان قدرت سیاسی پسا انتخابات را در یک موقعیت شدیداً تضعیف شده قرار خواهد داد؛ این وضعیت در عدم موجودیت یک قطب سوم آزادیخواه، پراکنده گی کارگران و ضعف و غیبت اجتماعی جنبش سوسیالیستی زمینه های مساعدی را برای همکاسه ساختن نیروهای ارتجاعی و مهندسی “امارت اسلامی” سرمایه برای بورژوازی جهانی و قدرتهای امپریالیستی از آن میان امریکا و متحدانش بیشتر از قبل فراهم خواهد آورد
اگر از منظر یک تبیین اجتماعی- طبقاتی به تمام این پروسه ها، از انتخابات تا پروژۀ صلح امریکا با طالبان، که حمایت قدرت های دیگر جهانی و منطقه یی را نیز با خود دارد، نگاه صورت گیرد مردم در کل و طبقات زحمتکش به ویژه کارگران، زنان و نسل جوان حتی برای تداوم گشایش سیاسی و حفظ نیمچه دست آوردها هم که شده است نیاز به سازمانیابی، تشکل و شکل دادن به یک قطب سوم دارند. وضعیت کنونی، به خصوص انتخابات ریاست جمهوری، چیزی را که به عینه ثابت ساخت بی اعتباری سیستم سیاسی در مجموع و مهمتر از آن بی اعتبار شدن راه حل های ناسیونالیسم تباری است. بازندۀ اصلی روند جاری جریان های قومگرا از چپ تا راست هستند که روزگاری به اعتبار تعلق تباری، زبانی و اتنیکی مردم از آنها به عنوان نردبان رسیدن به منافع و قدرت سیاسی استفاده میکردند. بناءً دوران توهم به راه حل های امپریالیستی و تکیه به جناحی از قدرت حاکمه برای سازمان دادن یک زنده گی متعارف که در آن از جنگ و جنایت خبری نباشد به پایان رسیده است؛ این را مردم حتی آنهایی که در این سالها به این توهم در اذهان مردم زحمتکش از کارگر تا زنان و جوانان دامن میزدند نیز در تجربۀ عملی زنده گی در یافته اند. پس یگانه و مطلوبترین راه برای دفع و طرد وضعیت هولناک و اسفبار جاری و برای عقیم ساختن پروژۀ شکل دادن به “امارت اسلامی سرمایه” سازمان دادن به قطب آزادیخواهانه است و این کار به عهدۀ جنبش سوسیالیستی کارگری و نیروهای مترقی و آزادیخواه قرار دارد. باید این شرایط حساس را درک کرد و بدون اما و اگر و ذرۀ تخفیف حقیقت سیاسی تحولات جاری و منافع نهفته در پس آنها را آن طوری که هستند و عینیت دارند از یک منظر طبقاتی و سوسیالیستی رو به جامعه افشاء و مورد بررسی قرار داد