سوسیالیسمکارگری: اگر ممکن است، با وجود شکلگیری دو قطب رقیب و متعارض در عرصۀ بینالمللی، دلیل عدم به “رسمیت شناسی” امارت اسلامی طالبان و همچنان عدم حمایت سیاسی و نظامی قدرتهای جهانی و منطقهیی از نیروهای بازمانده و متواری نظام ساقط شدۀ جمهوریت را توضیح دهید؟
یونس سلطانی
دوقطب متعارض و رقیب در سطح بینالمللی که به آن در پرسش اشاره شده است، علیالرغم رقابت شدید میان آن ها، این دو قطب نقطۀ اشتراک بسیار مهمی با هم دارند. آن نقطۀ مشترک حاکمیت سیستم اقتصادی سرمایه در آن کشور ها است که موجودیتش بر کنترول بر بازار های فروش قبلی و کسب مارکیت های جدید استوار است. تقسیم مجدد حوزه های اقتصادی و بازتعریف نظم امپریالیستی به دلیل افول و زوال قدرت اقتصادی و نظامی یک کشور و عروج کشور رقیب دیگری مادیت می یابد. دلیل اصلی رقابت میان قدرتها، تأمین منافع استراتژیک آن ها است، تأمین و تثبیت این موقعیت و برتری بسته به شرایط زمانی، گاهی از طریق دیپلماسی و گاهی هم از راه جنگ ممکن میشود. هدف غایی این رقابت ها کسب سود بیشتر با صرف کمترین هزینه است. این رقابت ها آنگونه که میدانید محدود به رقابت میان کشور ها نیست. سرمایهداران در محدودۀ یک کشور هم به عنوان بخشی از نظام سرمایهداری با هدف کسب سود بیشتر در رقابت با هم پرداخته و بر اساس خصوصیت پراگماتیستی سرمایهداری با یکی از جناح های رقیب بینالمللی که در مقطع معینی کسب منفعت بیشتر را برای شان ممکن سازد، وارد معامله میگردند.
تعامل کشور های رقیب سرمایهداری با امارت اسلامی طالبان هم از میکانیزمی که در بالا به آن اشاره گردید، پیروی مینماید. یک دست نبودن گروه طالبان به دلایل تبارگرایی و تعلقات سمتی رهبران و صفوف که ریشه در گذشته های تاریخی دارد، زمینه ساز ارتباط آن ها با نیرو های متخاصم بینالمللی میگردد.
قطب های متعارض با برنامه تطمیع طالبان در تلاش استفاده از آنها برای منافع شان میباشند. روسیه با آن که از ماهیت طالبان و نقش کشور های غربی به سرکرده گی آمریکا در پرورش آنها مطلع است، قبل از اسکورت طالبان به قدرت با دعوت از سران طالبان به روسیه زمینۀ ارتقای بیشتر طالبان در صحنه سیاسی را مهیا نمود. ایران با آنکه دردور اول حاکمیت طالبان در اگست سال ١٩٩٨ ، هشت تن از دیپلمات ها و یک گزارشگرش را در حملۀ طالبان به کنسولگری این کشور در شهر مزار از دست داد، از طالبان حمایت مالی و نظامی کرده و با برگشت مجدد آنها به قدرت، علی خامنهیی طالبان را مجاهدین اصیل خطاب کرد. چین هم بلافاصله با سرمایه گذاری در افغانستان، همزمان با استخراج مواد خام مورد نیازش که به تناسب بازار های بینالمللی بهای آن خیلی نازلتر است، میخواهد با تطمیع طالبان مانع همکاری متقابل میان طالبان و اسلامیستهای ایغورها گردد.
آنگونه که اطلاع دارید، دولت های دست نشاندۀ کرزی، غنی و طالبان، به اصطلاح سر و ته یک کرباس بوده و در دو مقطع زمانی وسیلهیی مناسب برای پیشبرد اهداف مخصوصاً آمریکا بوده اند. در حال حاضر استفاده از طالبان برای آمریکا به چند دلیل با صرفه تر می باشد.
اول : هزینۀ استفاده از طالبان برای آمریکا به مراتب کمتر از نگهداری نظام ساقط شدۀ جمهوریت است. پرداخت هفته وار چهل ملیون دالر به طالبان کسری از پولی است که برای سر پا نگهداشته نظام جمهوریت غنی صرف میشد. بر علاوه تحقق وعدۀ انتخاباتی بایدن در بر گردانیدن نظامیان آمریکایی از افغانستان احتمالاً به وجهۀ سیاسی او در میان رأی دهندگان آمریکایی میافزاید.
دوم: به دلیل عدم به رسمیت شناخته شدن امارت اسلامی طالبان، آمریکا هیچ مسؤولیت رسمی در قبال جنایات و زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین حقوق انسانها ، مخصوصاً زنان توسط طالبان ندارد.
سوم: طالبان راحتتر از حكومت های قبلی میتواند برای همسایه های شمالی و غربی افغانستان و حتی چین درد سر ایجاد کند بدون آن که هیچ مسؤولیت مستقیمی را متوجه آمریکا ساخته باشد.
بخش کوچکی از نیرو های متواری و بازمانده از دوران جمهوریت در حاکمیت امارت ادغام شده اند. آنهایی که به دلایل تعصبات قومی نتوانسته اند در حلقۀ طالبان به نوایی برسند، از انسجامی که بتواند آنها را به عنوان یک نیروی تأثیرگذار چه در بخش نظامی و یا در بخش سیاسی مطرح نماید، برخوردار نیستند؛ که جناح های رقیب آمریکا بتوانند برآنها سرمایه گذاری نمایند. بخش هایی از رهبران و صفوف طالبان بیشتر از نیرو های متواری دولت غنی ظرفیت این را که از آنها به عنوان یک عامل فشار در برابر جناح رقیب استفاده گردند، دارد.
سوسیالیسمکارگری: بخش وسیعی از احزاب و نیروهای سیاسی اسلامی-قومی رقیب و “مخالف” طالبان در این دو سال دست به ایجاد نهادهایی برای سر و سامان دادن به یک جبهه و نیرو زده اند. با وجود انزجار برحق و گستردۀ اجتماعی مردم از حاکمیت کنونی، ارزیابی شما از عدم توفیق این نیروها در شکل دادن به یک نیروی اجتماعی بدیل چیست؟
یونس سلطانی: تا جایی که به مردم بر میگردد، انزجار آنها از طالبان ناشی از جنایاتی است که طالبان بر آنها روا داشته است. در مواردی حتی شرایط یک زندهگی بیولوژیکی برای بخش زیادی از مردم مشکل شده است. بیکاری بیداد میکند، مخصوصاً زنان و دخترانی که اعضای مرد فامیل شان کشته یا معلول شده اند، به دلیل محدودیت های ناشی از آپارتاید جنسیتی که مشروعیت اش را از سنت های به شدت عقب ماندۀ قبیلوی و دین میگیرد؛ مردم حتی امکان به دست آوردن غذا را برای خود شان و اطفال شان ندارند. تعصبات دیوانهوار قومی دایرۀ این ستم ها و کشتار وحشیانۀ طالبان را وسعت بیشتری میدهد.
اما مخالفت احزاب جهادی عمدتاً به دلیل حذف شدن شان از دایرۀ قدرت در امارت اسلامی طالبان میباشد که با شعار های قومی و سمتی توجیه میگردد. خزیدن به قدرت در طول همۀ سال های موجودیت گروه های اسلامی در افغانستان چاشنی جنگ هایی بوده است که زمینۀ پرتاب طالبان را با شعار پایان دادن به جنگ میان گروه های اسلامی در جغرافیای افغانستان مساعد بسازد. البته نقش ناسیونالیسم قومی را در عروج طالبان نمیتوان نا دیده گرفت.
ایجاد نهاد های به اصطلاح مقاومت در مخالفت با طالبان اساساً از انزجار این گروه ها از دیدگاه های عقیدتی طالبان که آپارتاید جنسی یکی از محصولات آن میباشد ، منشاء نمیگیرد. رهبران گروه های به اصطلاح مقاومت رسماً اعلام کرده اند که با دیدگاه های عقیدتی طالبان مشکلی ندارند. جنایات گروه های جهادی در مقطعی که در قدرت بودند تفاوتی با جنایت های طالبان ندارد. دیدگاه رهبران جهادی را در مورد جایگاه و موقعیت اجتماعی زنان میتوان در کتاب ” احمد شاه مسعود، روایت صدیقه مسعود” نوشتۀ شکیبا هاشمی مطالعه کرد. به روایت کتاب از قول خانم مسعود، صدیقه مسعود، حتی اجازۀ ملاقات با برادر شوهرش را نداشته است. ملا ربانی رهبر عقیدتی “جبهۀ مقاومت” سال ها قبل از به اقتدار رسیدن دوبارۀ طالبان، خواستار جلوگیری از امکانات مدیای اجتماعی “فیس بوک” گردیده بود. گروه های مخالف امارت اسلامی جنایت افشار را در کارنامۀ شان دارند. آنها از اینکه افسار طالبان به دست ادارۀ جاسوسی پاکستان و غرب است مخالفت شان را با طالبان از نظر ناسیونالیستی بر حق جلوه میدهند، ولی از یاد میبرند که احمد شاه مسعود، ربانی و گلبدین اولین کسانی بودند که بعد از ناکامی کودتای فرزه، سر در آخور نیرو های امنیتی پاکستان فرو بردند. گماشتهگان حزب وحدت اسلامی در جاغوری مانند جنایتکاران طالب زنان و دختران را در محضر عام شلاق میزدند.
این واقعیت ها به روشنی وجوه مشترک گروه های اسلامی و طالبان را به نمایش گذاشته و نشان میدهند که چاشنی مخالفت این گروه ها با طالبان نه از سر ایجاد بهبود شرایط زندهگی مردم ، بلکه برخاسته از عطش بازگشت به قدرت میباشد.
گروه های اسلامی مخالف طالبان با کارنامه هایی که به گوشۀ کوچکی از آنها اشاره گردید، نمیتوانند مورد اعتماد مردم بوده و با گذشتۀ سیاهی که به عنوان ارزش میخواهند آنرا ارایه دهند، بدون پیوند با مردم قابلیت انسجام یک حرکت برای ایجاد تغییر را در افغانستان ندارند. آنها حتی تحمل دیدگاه های متفاوت از ارزش هایی که خود به آن معتقد هستند را در داخل حلقه های خودی شان ندارند که طرد لطیف پدرام از “جبهۀ مقاومت” به دلیل داشتن اندیشه های غیراسلامی یکی از نمونه های متأخر آن است.