روایتی کمونیستی از بلشویسم

جعفر رسا

پرداختن به انقلاب اکتبر در روسیه، آن هم نود سال بعد از وقوع آن، ممکن است صرفا ارزش تاریخی داشته باشد. ماحصل این انقلاب دیگر، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و استقرار نظام تمام و کمال اقتصاد بازار در روسیه، به نظر می­رسد کاملا روش باشد. انقلاب اکتبر هر چه بود یک انقلاب شکست خورده است و این یک واقعیت تردید ناپذیر است.

مدافعین نظام سرمایه داری و نظریه پردازان این نظام از همان وقوع انقلاب، روی کار آمدن قدرت کارگری در روسیه را مترادف با هرج و مرج، اغتشاش و دیکتاتوری می­دانستند. به باور اینان، تحولات بعدی این انقلاب نتیجه­ی حتمی آن بود. برای آنان هر انقلاب کارگری که بخواهد اقتصاد بازار و حکومت پارلمانی را براندازد، به اغتشاش و دیکتاتوری منجر می­شود. در مقابل، رژیم روسیه شوروی و نظریه پردازان آن نیز برای دهه­ها هر منتقد ضدسرمایه داری، که در عین حال نظام حاکم در روسیه را سوسیالیستی نمی­دانست و در مقابل اجحافات حزب کمونیست شوروی و دولت آن انتقادی را مطرح کرده بود، در کنار راست­ترین و ارتجاعی­ترین مدافعان سرمایه داری قرار دادند. و آن جا که برای­شان ممکن بود، چنین منتقدانی را در مقابل جوخه­های اعدام قرار داده و یا روانه­ی اردوگاه­های کار اجباری و تبعید کردند.

حکم تاریخ البته جواب این بی رحمی سیاسی حاکمان روسیه شوروی را داده است. اکنون دیگر بیش از بیست سال است، که کارنامه­ی رژیم سابق حاکم بر روسیه شوروی و حزب کمونیست آن بسته شده است. اما کماکان پاسخ به سئوالات مهمی برای جنبش کارگری سوسیالیستی، آن هم در یک مقیاس جهانی، ناروشن مانده است. آیا انقلاب اکتبر و حکومت شوراها، الگوی مناسبی برای انقلاب بعدی کارگری است؟ آیا نحوه­ای که حزب بلشویک رابطه­ی خود را با جنبش کارگری روسیه و تشکل­های توده­ای آن تعیین کرد، الگویی است که باید کماکان نسخه برداری شود؟ آیا شکست انقلاب اکتبر، ریشه در اشتباهات تاریخی حزب بلشویک و رهبر آن لنین دارد و یا باید علل این شکست را در جای دیگری جست و جو کرد؟

قطعا نود سال بعد از وقوع انقلاب اکتبر و همه­ی تحولاتی که این واقعه جهان معاصر را قویا از خود متاثر کرده است، باید بتوان بدون هر گونه غرض ورزی و تنگ نظری به این سئوالات پرداخت. در این دفتر «نگاه» دو مقاله از دو متفکر سوسیالیستی درج شده است: نوشته­ی «انقلاب روسیه» از رزا لوکزامبورگ در واپسین سال­های انقلاب روسیه نوشته شده است و به این انقلاب هم چنان که در جریان است، می­پردازد؛ و مطلب «علیه کمونیسم بلشویک» از پل ماتیک، که چندین دهه بعد از پایان این انقلاب و ساختاری شدن ارگان­های سیاسی و اجرایی حکومت روسیه شوروی به رشته­ی تحریر آمده است.

تاریخ نگارش این دو نوشته در برخورد این دو متفکر به انقلاب روسیه و رهبران آن بی شک موثر است. برای لوکزامبورگ، آن چه او اشتباهات حزب بلشویک در جریان انقلاب می­داند، اشتباهات تاکتیکی هستند که باید تصحیح شده و به هیچ وجه به کل جنبش سوسیالیستی کارگران تامین نشوند. او می­نویسد:

«خطر از آن جا ناشی می­شود، که آن­ها بخواهند از یک ضرورت، فضیلت بسازند و بخواهند تاکتیکی را – که اجبارا در چنین شرایط دشواری بر آن­ها تحمیل شده است – حالا از نظر تئوری در تمام موارد تثبیت نمایند و آن را به عنوان نمونه­ی تاکتیک سوسیالیستی پرولتاریای جهانی توصیه کنند، تا مورد تقلید دیگران نیز قرار گیرد. وقتی آن­ها به این نحو در مقابل خود قرار می­گیرند و خدمت واقعی و تردیدناپذیری که انجام داده­اند را زیر پوشش اقدامات غلطی مخفی می­کنند که به حکم اجبار به آن­ها تحمیل شده بود، در آن صورت آن­ها خدمت نامطلوبی به همان سوسیالیسم بین­المللی می­کنند که به خاطر آن جنگیده و مرارت کشیده­اند. زیرا آن­ها می­­خواهند همه­ی انحرافانی که در روسیه به علت جبر و اجبار رخ داده است را به عنوان کشفیات تازه­ای حفظ کنند، حال این که این خطاها در تحلیل نهایی چیزی به جز عوارض جانبی ورشکستگی سوسیالیسم بین­المللی در وضعیت کنونی جهان نیستند.»

حال آن که برای ماتیک:

«انقلاباتی که پيش از همه در روسيه و چين موفق شدند، در معنای مارکسی انقلابات کارگری يا پرولتاريایی نبودند، که به ظهور انجمن­های آزاد و برابر توليد کنندگان مستقيم منجر شوند، بلکه اين­ها انقلابات سرمايه داری دولتی بودند، که بنا به شرایط عينی نتوانستند به سوی سوسياليسم حرکت کنند. در اين جا، جهانی بينی مارکسی صرفا به عنوان يک ايدئولوژی برای توجيه عروج سيستم­های تعديل شده­ی سرمايه داری به خدمت گرفته شد، که حالا ديگر نه با مکانيسم رقابت بازار، بلکه از راه کنترل يک دولت اقتدارگر تعيين و تنظيم می­شد. اين انقلابات بر پايه­های دهقانی بنا شدند، ولی برای صنعتی کردن شتاب آور، برنامه ريزی شدند تا يک طبقه­ی کارگر صنعتی به وجود آورند. اين­ها آمادگی داشتند، که طبقه­ی سرمايه دار سنتی و نه سرمايه به عنوان يک رابطه­ی اجتماعی را لغو کنند. اين نوع از سرمايه داری توسط مارکس و طرف داران اولیه­ی او پيش بينی نشده بود، گر چه حتا آن­ها نیز از کسب قدرت دولتی برای سرنگونی طبقه­ی سرمايه دار پشتيبانی کردند، ولی با اين هدف که خود دولت را از بين ببرند.»

از این رو برای ماتیک:

«قدرت، نه چيزی ديگر، فقط قدرت؛ برای اين هدف است، که تمام عقل سياسی لنين نهایتا به آن ختم می­شود. اين حقيقت که راه رسیدن به هدف؛ وسيله­ای که آن هدف را هدايت می­کند؛ به نوبه­ی خود طريقی را که آن قدرت اعمال می­کند، تعيين می­کند، راهی بود که لنين دل واپسی کمی نسبت به آن داشت. برای لنين، سوسياليسم در نهايت نوعی از سرمايه داری دولتی، به اقتباس از «نمونه­ی اداره­ی خدمات پُست آلمان بود». و اين سرمايه داری دولتی بود، که در راهش لنين از آن گذشت. برای اين که در حقيقت چيز ديگری نبود، که لنين بخواهد از آن سبقت بگيرد.»

چنین ارزیابی­ای از انقلاب اکتبر و نقش لنین در آن، به باور من ساده لوحانه و غیر تاریخی است. اول این که چنین ارزیابی­ای واقعیت بلشویم دوره­ی قبل از انقلاب و طی سال­های انقلابی را کاملا نادیده می­گیرد. بلشویسم گرایش بلامنازع سوسیالیستی و رادیکال در جنبش کارگری روسیه بود. حزب بلشویک، یک حزب عمیقا کارگری با نفوذ گسترده در این جنبش بود. رهبران آن و آتوریته­ی آن­ها برخاسته از مشروعیت سیاسی آن­ها در جنبش کارگری روسیه بود. بلشویسم طی سال­های جنگ جهانی اول از معدود گرایشات رادیکال کارگری در جنبش جهانی سوسیالیستی معاصر خود بود.

دوم این که از نظر تشکیلاتی، حزب بلشویک در دوره­ی پیش از انقلاب اکتبر و در سال­های انقلاب، حزب آهنینی که از یک ساختار کاملا بورکراتیک برخوردار باشد و کمیته­ی مرکزی آن در کنترل تمام و کمال امور آن باشد، نبود. این یک تصویر کذایی از این حزب است که در سال­های بعد از انقلاب، تاریح نگاران رسمی حزب کمونیست شوروی درباره­ی آن ساخته­اند. حزب بلشویک عمدتا یک ساختار فدارتیو داشت، که کمیته­های منطقه­ای و محلی آن از اختیار عمل وسیع تشکیلاتی برخودار بودند. آتوریته­ی کمیته­ی مرکزی اساسا یک آتوریته­ی سیاسی بود. آن چه این حزب را به عنوان یک نهاد به هم می­پیونداند، باورهای عمومی­یی بود که جنبش کارگری و جامعه درباره­ی بلشویسم داشت. از این رو، معیار عضویت در این حزب بسیار وسیع­تر از آن بود که در سازمان­های فرقه­ای چپ در ایران از چنین امری فهمیده می­شود. این چنین حزبی، آن دستگاهی نبود که کسی به نام لنین بتواند – به باور ماتیک – امیال قدرت طلبانه­ی خود را از طریق آن دنبال کند.

سوم این که منتقدین حزب بلشویک دوران انقلاب اکتبر و واپسین سال­های پس از آن به یک نکته­ی بسیار مهم معمولا بی توجه­اند. استراتژی کسب قدرت در روسیه برای حزب بلشویک تنها در کنار چشم انداز انقلاب سوسیالیستی در اروپا معنا می­داد. آن­ها این انقلاب را به صرف تسخیر قدرت در روسیه انجام ندادند. واقعیت این است، که انقلاب روسیه هم گام با شورش­ها، اعتصابات و قیام­های مشابهی در چندین کشور اروپا شد؛ ولی هیچ کدام از آن­ها به قدرت گیری کارگران منجر نشد و یا اگر شد، مدت این قدرت گیری بسیار کوتاه بود. در چنین شرایطی، برای حزب بلشویک مساله­ی در قدرت ماندن تا زمان تغییر اوضاع جهانی به نفع جنبش کارگری، یک استراتژی اساسی بود. برخورد به مساله­ی ارضی، یا مساله­ی ملی، یا مساله­ی جنبش­های استقلال طلبانه در شرق، یا انترناسیونال دوم، و سیاست اقتصادی نوین در روسیه، اساسا تاکیتک­هایی برای ماندن در قدرت تا فرارسیدن شرایط بهتر بودند. انتقادات لوکزامبورگ به این تاکیتک­ها کاملا موجه و داعیانه است و تاریخ نشان داده است، که بخش قابل ملاحظه­ای از انتقادات او در این زمینه­ها حتا درست بوده­اند. اما اشتباهات بلشویک­ها در این زمینه ها موجبی برای نفی نیت انقلابی آن­ها به نفع جنبش جهانی سوسیالیستی نیست.

در فاصله­ی سال­های انقلابی ۱۹۱۷ و اواخر دهه­ی بیست میلادی، یعنی زمانی که یک فرصت جدید جهانی برای جنبش کارگری فراهم می­شود و نظام سرمایه داری بار دیگر یک بحران اقتصادی گسترده را تجربه می­کند، حزب بلشویک دچار یک تحول اساسی می­شود که دیگر از وقوع این فرصت مهم برای جنبش سوسیالیستی بهره نمی­گیرد.

دقیقا در شرایطی که افق انقلاب اروپا کم رنگ شده بود، جنگ داخلی در روسیه خرابی و فلاکت گسترده بر جا گذاشته بود، قدرت­های امپریالیستی ده­ها فتنه و شورش علیه دولت جدید  کارگری در روسیه فراهم می­کردند و مساله­ی حفظ حیات در صدر امور جامعه قرار گرفته بود، تمایل به تمرکز قدرت برای تخصیص منابع و برای پاسخ گفتن به این ضروریات یک تمایل قابل فهم و موجه بود. اما آن چه اشتباه اساسی حزب بلشویک در روسیه بود، عدم فهم این موضوع بود که حفظ قدرت به هر قیمت – به ویژه به قیمت حذف نهادها و ارگان­های کارگری، که بر حدود و اعمال چنین تمرکزی کنترل نهایی و محدود کننده داشته باشند – مجاز نبود. حکومت انقلابی دوران انقلاب حتما به یک حکومت با ثبات در دوران پس از این شرایط تبدیل می­شود. حذف نهادها و ارگان­هایی که اساس حکوکت کارگری دوران با ثبات پس از انقلاب هستند، یک اشتباه تاکیتکی از طرف بلشکویک­ها نبود، بلکه یک اشتباه اساسی بود که نافی اهداف انقلاب کارگری شد. با تقلیل و حذف نهادهای قدرت مستقیم کارگری مانند کمیته­های کارخانه­ها، محدود کردن دخالت آن­ها در کنترل مستقیم بر دولت بلشویکی، تمرکز بیش­تر ارگان­های دولتی در کنار تمرکز بیش­تر نهادهای اقتصادی، اجرایی و نظامی، حزب بلشویک ابتکار عمل و دخالت گری جنبش کارگری روسیه در تحول جامعه را به شدت حرص کرد. در چنین شرایطی، افق ناسیونالیستی بوژوازی روسیه، که همواره خواهان ایجاد یک روسیه­ی متمرکز، قدرت مند و صنعتی در صحنه­ی جهانی بود، به افق غالب در جامعه و در حزب بلشویک تبدیل شد. چنین افق ناسیونالیستی­یی از نظام هر چه متمرکزتر دولت و حزب بلشویک برای پیش رفت اهداف خود بهره جست و دیگر حتا زمانی که اوضاع جهانی متحول شده بود، به امر انقلاب جهانی کارگری وقعی نگذاشت. با غالب شدن این افق بر حزب بلشویک، به حزب دیگری و به رهبران دیگری برای این حزب نیاز بود. تسویه­های خونین سال­های سی میلادی در روسیه، چیزی به جز نهایی شدن عواقب غلبه­ی این افق بر حزب و دولت شوروی نبود.

البته تحول یک حزب کارگری با افقی بین­المللی به یک حزب بورژوایی با افقی کاملا ناسیونالیستی، یک امر دشوار به نظر می­رسد و البته بی شک نیز چنین بوده است. اما این تحول، یک امر غیر ممکن نبود. احزاب سیاسی، و نه فقط احزاب سوسیالیستی کارگری، چنین تحولاتی را بارها در تاریخ معاصر تجربه کرده­اند. احزاب سیاسی، نهادهای ثابت و لایتغیر نیستند. منتقد سوسیالیست انقلاب روسیه باید بر چگونگی این تحول مداقه کند و نه این که این تحول را از پیش غیرقابل اجتناب و حتمی بداند؛ آن هم به این علت که فردی به نام لنین حزبی را ساخته بود، تا به امیال قدرات طلبانه­ی او پاسخ دهد و در اولین فرصتی که به دست آمد، موفق به این کار شد.

در این جا جا دارد توصیه­ی داعیانه­ی لوکزامبورگ را یادآور شویم، که در بررسی انقلاب روسیه نوشت:

«شرط نهان و ناگفته­ی دیکتاتوری پرولتاریا به مفهومی که مورد نظر لنین و تروتسکی است، این است که تغییر و تحول سوسیالیستی امری است که برای آن نسخه­ی حاضر و آماده­ای در جیب حزب انقلابی وجود دارد و فقط باید آن را با انرژی به مرحله­ی اجرا در آورد. اما متاسفانه – و یا شاید هم خوش بختانه – چنین نیست. تحقق عملی سوسیالیسم به عنوان یک سیستم اقتصادی و اجتماعی و حقوقی موضوعی است، که کاملا در رابطه با آینده­ی ناروشنی قرار دارد و بسیار بعید است که مجموعه­ای از دستورات آماده­ی قبلی – که فقط باید به مرحله­ی اجرا در آیند – باشد. آن چه ما در برنامه­ی خود داریم، فقط معدودی رهنمودهای کلی است که مسیری را نشان می­دهند، که طی آن باید اقداماتی را – که اکثرا خصلت منفی نیز دارند – به عمل در آورد. به طور تقریبی این را می­دانیم، که چه چیزهایی را باید ابتدا از میان برداریم، تا راه را برای اقتصاد سوسیالیستی باز کنیم. و بر عکس، برای هزاران اقدام دقیق علمی کوچک و بزرگ که به خاطر اصول سوسیالیستی در اقتصاد، در حقوق و در همه­ی مناسبات اجتماعی باید اجرا شوند، هیچ گونه برنامه­ی حزبی سوسیالیستی و هیچ گونه کتاب و دستوری نداریم. البته این یک نقص نیست، بلکه اتفاقا امتیاز و برتری سوسیالیسم علمی بر سوسیالیسم تخیلی است. سیستم اجتماعی سوسیالیستی می­باید و می­تواند فقط یک محصول تاریخی باشد. مولود مکتب تجربی خود می­باشد و در لحظه­ی تحقق خود از تکوین زنده­ی تاریخ – که عینا مانند طبیعت ارگانیک بوده و در تحلیل نهایی قسمتی از آن است – به وجود می­آید و این خاصیت زیبا را دارد، که هم راه با احتیاجات واقعی اجتماع همواره وسیله­ی ارضای آن نیز می­باشد و هم راه هر مساله پاسخ و راه حل آن را نیز عرضه می­کند. اگر چنین است، پس واضح است که سوسیالیسم به اقتضای طبیعت خود نمی­تواند دیکته شود و با فرمان اجرا گردد. سوسیالیسم منوط به اجرای یک رشته اقدامات قهرآمیز بر ضد مالکیت و غیره است. قسمت منفی، یعنی خراب کردن را می­توان با فرمان انجام داد، اما قسمت مثبت، یعنی ساختن را نمی­توان. سوسیالیسم، سرزمین بکر و تازه­ای است با هزاران معضل و مشکل. تنها تجربه است، که می­تواند اشتباهات را اصلاح کند و راه تازه­ای بگشاید. فقط زندگی جوشان بلامانع است، که با هزاران شکل نوین و ابداعات خود قدرت خلاقه می­آفریند و حتا اشتباهات را اصلاح می­کند. به همین جهت، حیات اجتماعی در کشورهایی که از آزادی محدودی برخوردارند، این گونه ضعیف، فقیر، سطحی و بی حاصل است؛ زیرا با حذف آزادی، منبع زنده­ی همه­ی ثروت­های معنوی و پیش رفت را بر خود مسدود می­کند (دلیل: سال 1905 و ماه­های فوریه تا اکتبر 1917)، چه از نقطه نظر سیاسی و چه اقتصادی و اجتماعی. تمام اجتماع باید در این امر شرکت داشته باشد، در غیر این صورت سوسیالیسم فرمانی می­شود که از پشت میز ده دوازده نفر روشن فکر صادر و دیکته می­گردد.»

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%db%8c-%da%a9%d9%85%d9%88%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a8%d9%84%d8%b4%d9%88%db%8c%d8%b3%d9%85/

Leave a Reply

Your email address will not be published.