بازی های سياسی کرزی با امريکا و متحدين

                       بصير زيار                                                                                                                                               

تنشهای ميان کرزی و شرکا و حاميان امپرياليستی آنها  از جمله ايالات متحده در سالهای اخير و بويژه در انتخابات سال گذشته  که بگونه ای آشکارا تبارز يافت، پرسشهای چندی را بميان آورد. يکی از نخستين پرسشها که در باره علت و انگيزه اين اختلافات است، طبيعتا با پرسش تکميلی ديگری در مورد ماهيت اين اختلاف مطرح ميگردد. و يا بعبارت ساده تر پرسش اصلی اينست آيا واقعا اختلافات واقعی در جريان است و يا خرده اختلافات سليقه ای زودگذر و بی اهميت است که نيازی به بحث و بررسی ندارد. و اما اگر اين اختلافات  و تضادها واقعی است،  پيآمدهای آن چه خواهد بود؟

تضاد ميان کرزی و دارودسته و ولينعمتهای غربی اش  نه از جنس تضادهای آشتی ناپذير مانند تضاد ميان کارگر و سرمايه دار بلکه از جنس تضاد ميان نيروهای همنوع  و هم سرشت است که فقط در موارد خاص و تحت شرايط معينی به تضاد آشتی ناپذير ارتقا می يابد. دنيای واقعی در همه عرصه ها اعم از سياسی، اقتصادی و اجتماعی و حتی بيولوژيکی مملو از چنين تضادهاست. اگر راه حل اصلی تضادهای آشتی ناپذير غلبه کامل يکی بر ديگری است اما تضادهای آشتی پذير معمولا با غلبه ای نسبی يکی بر ديگری يا با تساوی و تامين منافع طرفين  پايان می يابد. برای آن عده که تضادهای موجود بين رژيم دست نشانده کرزی و حاميان امپرياليستی آن را نوعی نمايش و صحنه سازيهای بيش نيستند، متاسفانه فراموش ميکنند که اولا بين جناحهای بورژوازی بر سر امتيازات و منافع بيشتر در سطوح و عرصه های متفاوت مبارزه و تنازع متداوم و پايان ناپذيری در جريان است و تضاد اجتماعی در دنيای واقعی به تضادهای آشتی ناپذير خلاصه نميشود. ثانيا بر پروسه ای ايجاد، رشد و موقعيت کنونی کرزی و رژيم موجود، دقت و تعمق لازم صورت نمی گيرد.

درين شکی نيست که پيدايش و بقای کرزی و رژيم موجود در افغانستان  مديون حضور نظامی و حمايتهای مادی  ومعنوی امريکا و ناتو است و بدون حضور و حمايت اين نيروها رژيم موجود دوام چندانی نخواهد يافت. اما اين فقط يک جانب مسئله است و اگر تنها اين رابطه يکجانبه اعتبار ميداشت در آنصورت مخالفتهای کرزی با غرب فقط در زمره ای حماقتهای سياسی شخص کرزی( گرچه اين خصوصيت در وجود کرزی برجستگی خاص دارد) خلاصه ميشد. جهت ديگر قضيه که معمولا از ديد بعضی از ناقدين رژيم پنهان ميماند، نياز امريکا و متحدين به اين رژيم در تحقق استراتژی شان درين نقطه ای از جهــــــان است. يک نگاه زودگذر به گذشته ای نه چندان دور روشن ميسازد که امريکا و متحدين غربی آن بنا بر نياز استرتژيک خود شان و بويژه بعد از 11 سپتامبر 2001 ، به افغانستان دست به حمله نظامی زدند و ناگزير از سرنگونی رژيم منحط طالبی و ايجاد يک رژيم ائتلافی از بقايای احزاب جهادی، سران اقوام و تکنوکراتان طرفدار خود شدند. از آنجائيکه احزاب جهادی عمدتا در خدمت اقوام و مليتهای مختلف قرار گرفته بودند، معاهده بن از اساس بر منافع گروههای قومی بنا يافت. مبنای قومی و ائتلاف گروههای جهادی ــ قومی شرايط مناسب را برای انتخاب شخصيتی مانند حامد کرزی در راس دولت ائتلافی فراهم نمود. کرزی برای اين سمت به چند دليل ساده  بيشتر مناسب بود:  اولا او  متعلق به يکی از اقوام با نفوذ پشتون از قندهار و جز از قبيله محمدزائی بود. ثانيا کرزی سابقه کار و رابطه با احزاب جهادی، طالبان و موسسات  و حلقات سياسی مرتبط با غرب را داشت و ثالثا او فردی بی پرنسيب و فاقد برنامه سياسی مشخصی بود. مجموعه اين خصوصيات از کرزی در آن مقطع زمانی شخصيت ميساخت که همه جناحهای قدرت خواهان آن بودند، مخصوصا  که او فاقد يک خط معين سياسی و مستعد به هرگونه سازش و معامله گری بود.

کرزی خان در نخستين سالهای بقدرت رسيدن غرض غلبه بر ائتلاف شمال که نهادهای اصلی دولت را در اختيار داشتند، با همنوائی بيشتر با غرب عمل ميکرد و زير عنوان مبارزه با جنگسالاران در پی تحکيم مواضع خود بود. پس از اولين انتخابات رياست جمهوری که وی به حمايت غرب انتخاب گرديد و رقيبان را از قدرت مرکزی کنار زد، کم کم با توجه به وضعيت منطقه ( از جمله جنگ عراق) و جهان در موقعيت قرار گرفت که بجای تکيه، اطاعت و همسوئی کامل با غرب، امکان چانه زنی و مخالفت با آنها را نيز بدست آورد. کرزی و اطرافيانش بخوبی و بموقع دريافتند که نياز امريکا و متحدين به آنها کمتر از نياز خود آنها به غربيان نيست و هم چنين روشن بود که امريکا و ناتو  برای مرحله ای از داشتن يک آلترناتيف و شخصيت  مناسب و جا افتاده ای ديگری چون او محروم خواهند بود. تبديل شدن کرزی و دارودسته به يکی از اکتورها و بازيکن اصلی  در تحولات سياسی افغانستان و با کسب قدرت انتخاب  و بکاربستن استراتژيهای معين جهت نيل به  نتايج مطلوب و دلخواه، منجر به ايجاد وضعيت گرديده است  که غرض تحليل روابط و مناسبات غرب با دولت افغانستان   ميتوان از تيوری گيم که در علوم اقتصاد و سياست کاربرد زيادی دارد، استفاده نمود.  

ما درينجا با استفاده از تيوری پايه ای گيم بنام Normal – form game يا شکل ساده بازی بحث و تحليل ما را ادامه ميدهيم. مشخصات و پيشرطهای بازی ازينقرار است: (1) موجوديت بازی کنندگان در بازی (حداقل دو بازيکن)، (2) دسترسی بازيکنان به استراتژيها، (3) نتايج برای هر بازيکن ترکيب استراتژيهايست که توسط بازيکنان انتخاب ميگردد. درينجا غرض درک بهتر و ساده تر ما بجای تعداد زياد بازيکن  به دو بازيکن و يا دو تيم بازيکن، يعنی امريکا و متحدين و کرزی و متحدين اکتفا مينمايم (اما در يک تصوير جامعتر کشور تعداد اکتورها در سطوح مختلف زياد اند) . هر يک از طرفين استراتژيهای معين را جهت پيشبرد منافع خود در اختيار دارند.  سيت استراتژي هردو طرف شامل اين سه استراتژی است:{ قبول، رد و معامله}. از آنجائيکه کرزی و متحدين در موقعيت فروتری قرار دارد، استرتژی قبول از جانب آن در عمل برد کمتری تصيب آنان ميسازد. برای درک ساده ای گيم، نتايج و حاصل که از ترکيب استراتژيهای بازيکنان حاصل ميگردد، توسط اعداد مشخص ميسازيم (قيمت گذاری ها بر اساس تحليل های مشخصی انجام ميگيرد).

 

  US&AllianceAccept  reject  Deal
                                                        Accept

1,3

0,2

 

1,2

 

 Karzai & Alliance                            reject

2,0

0,0

 

2,1

 

                                                            Deal

2,1

1,2

 

2,2

 

 

طوريکه در ماتريس بالا مشاهده مينمايم، هرگاه يکطرف بازی استراتژی “رد” reject را بر ميگزيند و طرف مقابل برعکس استرتژی قبول يا معامله را انتخاب نمايد، منطقا و در عمل بمعنی آنست که طرف موردنظر در موضع برتری قرار دارد و از انتخاب آن استراتژی نفع بيشتری می برد. اما در حالت که هردو طرف استراتژی رد را برگزينند، يعنی در مخالفت کامل با هم قرار گيرند، بازده  بازی برای طرفين صفر است. حال به بازی که در ماتريس بالا بيان گرديده است، ميپردازيم.  طوريکه ديده ميشود، اگر امريکا و متحدين استراتژی قبول يا accept را برگزينند، برای دولت افغانستان انتخاب استراتژيهای رد و يا معامله  بهتر و سودمندتر از استراتژی قبول می باشد، چونکه 2>1  است. اگر برعکس امريکا استراتژی رد يا reject را برگزيند، برای دولت افغانستان معامله يا  dealسودآورتر است. اگر امريکا معامله را انتخاب نمايد برای افغانستان معامله و رد سودآورتر از استراتژی قبول است. در مقابل اگر دولت افغانستان استراتژی قبول را انتخاب نمايد، برای امريکا و ناتو نيز استراتژی قبول سودآورتر است چونکه 3>2 اما اگر دولت افغانستان سياست رد را اتخاذ نمايد، برای غرب استراتژی معامله سودآور است زيرا 1>0 . اکر دولت افغانستان استراتژی معامله را برگزينند، امريکا و متحدين نيز از استراتژی معامله  در مقايسه با استراتژی قبول سود بيشتر ميبرند زيرا 2>1 . طوريکه می بينيم بازی بالا فقط يک نقطه ای تعادل يا Nash-equilibrium دارد، و آن (معامله، معامله) است. اما اگر کمی دقت شود متوجه خواهيم شد که برای امريکا و ناتو  ترکيب (قبول، قبول) در مقايسه با ترکيب (معامله، معامله) سودآورتر است ولی منافع دولت افغانستان بيشتر در ترکيب (معامله، معامله) است که در عين حال نقطه ای تعادل بازی نيز می باشد، تا ترکيب (قبول، قبول). بنابرين بسيار طبيعی است که کرزی و متحدين بجای قبول و اطاعت از دساتير امريکا و متحدين و يا رد، در پی ايجاد وضعيت باشند تا امريکا و متحدين را به معامله سياسی بکشانند. اينکه چرا کرزی و تيم وی از( معامله،معامله) سود بيشتر ميبرند تا از ترکيب (قبول،قبول)، دلائل زيادی وجود دارد. يکی از دلائل احتمالا اينست که کرزی و اطرافيانش ميدانند که اطاعت از امريکا و متحدين گرچه در کوتاه مدت ميتواند مفيدد باشد و جاه و مقام ايشانرا  تضمين نمايد اما برای  ادامه چنين جا و مقامی نه تضمين وجود دارد و نه آنها از قدرت و صلاحيت واقعی مستفيد خواهند بود.  تبديل شدن به مهره های بيمقدار قدرتهای غربی در شرايط که طالبان با مخالفت با غرب نفوذ اجتماعی خود را در ميان اهالی پشتون مجددا گسترش ميدهند، نميتواند برای کرزی در عين الگو بودن نگران کننده نباشد.  تلاشهای بی نتيجه کرزی در کنارآمدن با طالبان قبل از آنکه مسئله وحدت با آن گروه باشد، تبارز استقلاليت رژيم و شخص کرزی در برابر غرب است و او بدينطريق ميکوشد تا  نفوذ و پايگاه اجتماعی در جامعه افغانستان و بويژه در ميان قبائل پشتون و مخصوصا قبيله محمد زائی بدست آورد. نفوذ در ميان محمدزائی جائيکه خاستگاه  و پايگاه اجتماعی اکثريت رهبران طالبان به شمار ميرود برای شخص کرزی از اهميت سياسی خاص برخوردار است.  انتقادات مکرر آقای کرزی از نيروهای ناتو در مورد تلفات غيرملکی و پيشنهادهای مکرر در ارتقای کميت و کيفيت ارتش ملی همه و همه عمدتا در خدمت تقويت موضع شخص خودش بمثابه يک بازيکن مؤثر در تحولات سياسی کشور ميباشد.

تا اينجا به روابط ميان رهبری دولت افغانستان و امريکا و ناتو در چهارچوب بازی ساده که هردو بازيکن از همه امکانات همديگر اطلاعات کامل دارند و طی يک مرحله يا بشکل ايستا بازی سياسی را به پيش می برند، بطور  مختصر اشاراتی داشتيم، اما اگر اين بازی بدور دوم يا سوم بکشد، در آنصورت ما به يک بازی ديناميک مواجه خواهيم شد.  مطالعه بازی در شکل ديناميک بما امکان ميدهد که نه تنها به تحليل اوضاع جاری بلکه  تغييرات اوضاع سياسی را در آينده نيز در کلی ترين خطوط آن بررسی نمائيم. آنچه مطالعه بازی ديناميک  در موقعيت مشخص افغانستان  دشوار ميسازد، موقعيتهای خود بازيکنان بازی است که درطی اين مدت نميتواند تغيير ننمايند. موقعيت بعدی بازيکنان نه فقط به تحولات داخل افغانستان، بلکه به تحولات منطقه و جهان بستگی دارد، مسئله که پيش بينی آن کار آسان نيست. اگر همه شرايط و از جمله موقعيت بازيکنان را ثابت فرض کنيم باز هم نقطه تعادل بازی در دور دوم همان ترکيب (معامله، معامله) خواهد بود، اما اگر امريکا و غرب موقعيت خود را به ضرر کرزی و متحدينش تقويت ببخشند، در آنصورت کرزی و تيم متعلق بوی يا  ازروند بازی سياسی بيرون خواهند افتاد و يا نقطه تعادل بازی به ترکيب استراتژيهای ديگر و از جمله (قبول، قبول) که در عمل غرب سياستهای خود را به دولت افغانستان ديکته خواهد نمود، قرار خواهد گرفت. تبديل کرزی و دارودسته به جهت اصلی و قدرتمند، بگونه ايکه غرب را به دنباله روی از خود وادارد، با توجه به وضعيت افغانستان و ساختار رژيم  موجود کمتر محتمل است. نخستين گام در تقويت موضع کرزی  با کسب حمايت  وسيع توده های  مردم بخصوص توده های پشتون و به حاشيه راندن طالبان ميسر خواهد شد، امری که کرزی با روشهای نادرست  سياسی و اداره فاسد  تحت رهبریش نميتواند جز در رؤيا به آن دست يابد. کرزی و تيم وفادار بوی ميخواهند با کرنش و باج دادن به طالبان به اين هدف دست يابند، اما با اين روش درست برخلاف تضعيف  طالبان و تجريد رهبران تندرو آنان، در خدمت تقويت هر چه بيشتر آنها قرا ميگيرند. روش که نه فقط غرب به آن مشکوکند، که جناحهای داخل رژيم نيز به آن توافق چندانی ندارند. با يک چنين وضعيت نتيجه يک چنين روش سياسی از قبل معلوم است و تعجبی ندارد  که عليرغم سر و صدا های زياد کرزی و شرکا درين مورد و از جمله جرگه مشورتی صلح اخير، در عمل برخلاف جز تشديد حملات طالبان نتيجه مثبتی در پی نداشته است.

 باور و پذيرش موضع برتر در مراحل بعدی بازی (اگر بازی به دوره های بعدی بکشد)  برای آقای کرزی و دولت افغانستان  بنا بر  چند دلائل عينی ديگر نيز منتفی بنظر ميرسد .اول اينکه غرب از امکانات وسيع برخوردارند و هر وقت تصميم بگيرد، ميتواند دولت ائتلافی موجود بر اساس مشارکت قومی را به چالش و آشفتگی جدی مواجه سازد. بسياری از جناحهای رژيم موجود حاضرند در تقابل با طالبان با غرب همکاری نمايند تا با کرزی. دوم اينکه  طالبان اگر روزی به مصالحه تن در دهند، منطقا مايلند مستقيما با امريکا و ناتو وارد مذاکره شوند و امتياز بدست آورند تا با کرزی و اطرافيان وی. حتی اگر تصور کنيم که روزی آقای کرزی بتواند با طالبان عليرغم اراده و منافع غرب متحد گردد، که احتمال چنين سناريو فوق العاده اندک است،  در يک چنين وضعيت غرب  حتی قادر است موجوديت افغانستان بمثابه يک کشور واحد را بمخاطره مواجه سازد. انتشار بعضی نقشه های جغرافيائی در مورد آينده منطقه که به پنتاگون نسبت ميدهند، که در آن افغانستان به شکل کنونی آن وجود ندارد، با آنکه در حال حاضر کمتر کسی به آن توجه ميکند،  اما اينها ميتواند سيگنالهای و هوشدارهای  به سياستمداران منطقه در مورد راهکارهای سياسی امروزه ای شان به حساب آورد.  در بازيهای ديناميک اصطلاح  بنام  backward- induction outcome  کاربرد دارد که در آن بازيکنان استراتژيهای فعلی خود را بر اساس نتائج دوره های بعدی می سنجند يا به عبارت ساده هر بازيکن با هر “چال” يا استراتژی ” چالهای” بعدی خود و حريف خود را محاسبه ميکند و بدينطريق استراتژيهای فعلی نتايج دوره های بعدی را مدنظر دارد. در اينگونه بازيها دو پيشرط ضروری است. (1) همه بازيکنان منطقی اند و بهترين استراتژی را برای خود برميگزينند. (2) اعتبار و باور کردن اساسی است. يعنی اگر يک بازيکن ديگری را در مرحله بعدی تهديد مينمايد، طرف مقابل بايد  به آن باور نمايد و آنرا تهديد ميان تهی نه پندارد. درين شکی نيست که اگر منافع غرب ايجاب نمايد و مطمئن باشند که از پس پيامدهای يک حادثه بر خواهند آمد، تجزيه افغانستان در بدترين حالت، ميتواند يکی از راهکارها باشد، کاری که  مثلا در بالکان تحقق يافت.

در جامعه چند مليتی چون افغانستان که ناسيوناليستها قومی بازيکنان اصلی صحنه سياسی اند، سناريوهای مانند بروز جنگهای داخلی و تصفيه های قومی هميشه ميتواند يکی از پيامدهای احتمالی باشد. و دقيقا احتمال يک چنين خطری است که ميتواند بهانه و دستاويز خوبی برای حضور طولانی و حتی دائمی نيروهای امپرياليستی ناتو در کشور و منطقه گردد. حضور طولانی و دايمی ناتو در کشور به مداخلات قدرتهای مهم منطقوی و بازيهای سياسی بيشتر و جدی تری ميدان خواهد داد، مسئله که مردم افغانستان طی بيشتر از سه دهه قربانيان اصلی آن بوده اند. سقوط مجدد کشور به يک جنگ داخلی، يک احتمال نه يگانه احتمال خواهد بود. جنگ داخلی و نزاع ناسيوليستها بر سر قدرت و ساحه نفوذ، هيچکاه گزينه ای مردم، روشنفکران و طبقه کارگر افغانستان نيست.  نيروهای پيشرو و آزاديخواه و سوسياليستهای افغانستان بالقوه توانائی مقابله به آن را دارند، بشرط آنکه از سياست خودسانسوری و شيوه های  سيکتاريستی بيرون آمده و با برنامه ای روشن سياسی که نطام و ارزشهای قومی و دينی را هدف بلاواسطه خود قرار دهد، بميدان بيايند و به بازيکنان اصلی صحنه ای سياسی کشور تبديل گردند.

 

 

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d9%8a%d8%a7%d8%b3%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%b1%d9%8a%da%a9%d8%a7-%d9%88-%d9%85%d8%aa%d8%ad%d8%af%d9%8a%d9%86/