در موج جدیدی از رقابتهای جناحی برای تحکیم مواضع قدرت در دولت وحدت ملی، حربۀ ناسیونالیسم بخش های مختلفی از جامعۀ افغانستان را به هیجان در آورده و به عنوان میکانیسمی برای کنترول اذهان مردم هدفمندانه از آن استفاده می شود. این بار مسألۀ به رسمیت شناختن و یا عدم پذیرش خط مرزی دیورند به عنوان سرحد میان افغانستان و پاکستان ، چاشنی این رقابت ها است
همۀ نیروها و شخصیت های ناسیونالیست که عمدتاٌ در بر گریندۀ ناسیونال – شوونیست های پشتون، ناسیونالیست های تباری دیگر و چپ های ناسیونالیست میگردند، مدعی اند که در قبال منافع “ملی” مسٶولانه عمل می نمایند. هر سه جریان با مهارت میکوشند پدیدۀ ملت و دولت را فاقد بار طبقاتی جلوه داده و ماهرانه منافع سیاسی خود شان را منافع عموم مردم جلوه می دهند. هر سه جریان طرف مقابل شان را به دامن زدن به نفاق ملی و ایجاد تفرقه متهم مینمایند. ناسیونالیست های تباری چنین می پندارند که گویا ناسیونالیسم و ستم ملی محصول زیاده خواهی گروه خاص اتنیکی بوده و تغییر در این تناسب، یعنی قلت و کثرت عددی یکی از این اتنیکها، موجب تغییر شدت ”ناسیونالیسم ”و ستم ملی میگردد. در حالی که این رابطه کاملآ بر عکس است و این ناسیونالیسم است که ملت بر مبنای آن شکل میگیرد، و همواره متناسب با شعاع قدرت دولت های مرکزی مرزها کشیده شده و به افراد هویت ملی داده میشود. به این گونه “هویت ملی” که پدیده یی است ساخته و پرداخته شده، یک امر طبیعی و بدیهی جلوه داده میشود
شکل گیری ملت ها آن گونه که نماینده گان طبقات حاکم در جوامع سرمایه داری تلاش دارند بار مردم کنند، بر خا سته از نژاد و زبان یک سان، رسوم و فرهنگ مشترک، تاریخ مشترک یا احساس مشترک افراد نیست. إبداع کنندۀ “ملت” و “دولت ملی” بورژوازی و نیازهای آن برای بسط و تسخیر بازارهای داخلی در چهارچوب سرزمین های موجود بوده که در یک برهۀ معیَّن از تاریخ، در بستر مناسبات سرمایهداری شکل گرفته است
جناح مخالفِ به رسمیت شناختن خط دیورند، موضع شان را با دفاع از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی افغانستان که با مفاهیم مرد سالارانۀ دفاع از ناموسِ مادر وطن به آن بارعاطفی می دهند، مشروعیت می بخشند. همچنان آنها بر اساس تعلقات تباری و نژادی، خود شان را ملزم به دفاع از پشتون های آن طرف مرز میدانند. مصلحت سیاسی این گروه اما در این است که در صورت تحقق این خواست، یعنی الحاق و انضمام سرزمین های آن طرف خط دیورند دیگر شکی در اینکه آنها اکثریت قومی در افغانستان را تشکیل خواهند داد ، باقی نمی ماند.
جناح های نزدیک به اشرف غنی و دولت او، بنا بر تعلقات تباری، از موضع دفاع از منافع، آبرو و شرف پشتون ها صحبت می کنند. مانند همۀ تبارگرایان، آنها وجود طبقات در میان پشتون ها را نا دیده انگاشته و بر این باور هستند که تعلقات خونی عامل پیوند پشتون ها هست. واقعیتهای عینی از جمله پرتاب بزرگترین بمب غیر اتمی ارتش امریکا در ننگرهار، با آگاهی و موافقت اشرف غنی، نشان میدهد که ، آنجا که منافع سیاسی و اقتصادی این نیروها و افراد اقتضا نماید، به راحتی دست به هر جنایتی میزنند. آنچه در قاموس این جنایتکاران و معامله گران دفاع در برابر تجاوز بر ”خاک ” کشور که آن را ناموس هم میخوانند، مفهومی جزء حریم منافع شخصی آنها ندارد و الا پرتاب پیهم راکت و آتش توپخانۀ پاکستان بر قصبات افغانستان از نظر ماهیت فرقی با فرو افگندن بزرگتری بمب غیراتمی امریکا بر دهات افغانستان، ندارد.
دستۀ مخالف ناسیونالیستهای پشتون که در رابطه با معضلۀ خط دیورند لطیف پدرام از آن نماینده گی می نماید، مشروعیت شان را نه از نفی ستم ملی بلکه از رفع آن می گیرند. آنها هم با تبلیغ این که حاکمیت پشتون ها در افغانستان سبب شده است تا ملیت های غیر پشتون زیر ستم باشند، نقش موجودیت طبقات در تحمیل ستم بر مردم را انکار می کنند. آنها آزادی ملیت های تحت ستم را تبلیغ می نمایند ولی هیچگاه توضیح نمی دهند که ماهیت آزادی مورد نظر آنها چه است و چه بهبودی را در زنده گی انسانها ایجاد خواهد نمود؟ آیا آزادی از ستم ملی میتواند شامل آزادی زن از برده گی جنسی گردد؟ میتواند به انسانها حق انتخاب، حق آزادی عقیده و بیان را به ارمغان بیاورد؟ میتواند سهم آنها را در استفاده از ثروت های اجتماعی بیشتر کند؟ جواب این سوال ها بی تردید منفی است. چون این نیروها از جمله کنگرۀ ملی به رهبری پدرام هیچگاه هژمونی مذهب و حاکمیت سرمایه را نقد نکرده اند و مانند دستۀ اول دلیل در بند بودن انسانها را نه ناشی از موقعیت آنها در جامعه و نقش آنها در پروسۀ تولید، بلکه به دلیل حاکمیت تباردیگری غیر از تبار خودشان میدانند. این نیروها همچنان استدلال میکنند که ادعای ارضی با پاکستان سبب میگردد که دولت مردان آن کشور به حمایت و گسیل نیروهای تروریستی به افغانستان ادامه دهند و این امر سبب سلب آرامش و مصونیت انسانهای این جانب مرز دیورند میگردد
دستۀ سوم درگیر در معضلۀ خط دیورند، چپ های ناسیونالیست هستند. هر دو نحلۀ این چپ و بازمانده های آنها، جناح چپ ناسیونالیسم افغانی را نماینده گی میکنند، دفاع از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی را جزء وجایب و مسؤولیت های عمدۀ ملی و میهنی شان میدانند. تحلیل های لیبرالی و ماورای طبقاتی چپ پوپولیست و ناسیونالیست که این روزها پس از داغ شدن بحث خط دیورند در نشرات و مناظرات تلویزیونی زیاد به گوش می رسند بازتاب ذهنیت، فهم و جایگاه این نیروها در گرداب تخاصمات ناسونالیستی جاری و تعلق اجتماعی- طبقاتی شان در جرگۀ نیروهای بورژوایی است. تحلیلی که در نهایت “ملی” بودن و “ضد امپریالیست” بودن را معیاری برای تفکیک نیروهای انقلابی و غیرانقلابی قرار میدهد و از همین منظر هم است که چپ ناسیونالیست به مناقشه مرزی و مباحث حول آن اعلام موضع میکند و در کنار حاکمیت پوشالی قرار میگیرد. زمانی که روابط افغانستان با پاکستان تیره شده و مناطقی در خاک افغانستان توسط نیروهای پاکستانی هدف آتش توپخانۀ ارتش پاکستان قرار گرفته بود، برخی از این نیروها و شخصیت های شان اعلام کردند که حاضرند در صف ارتش ملی، مسلحانه علیۀ پاکستان بجنگند. این بینش و موضع تناقض آشکار آنها را در این مورد که علیالرغم دشمنی و مزدور خواندن دولت وحدت ملی، با نیروی نظامی آن همدلی دارند، نمایان می نماید
سازمان سوسیالیست های کارگری افغانستان به این باور است که آنچه انسانها را به صورت واقعی به هم پیوند می دهد، موقعیت آنها در رابطه با مناسبات تولید و امکانات آنها در گرفتن سهمی از ثروت اجتماعی تولید شده است، نه پیوند های خونی، تباری، ملیتی و کشوری. ملت محصول سیال و دایماً در حال تغییر قلمرو سیاست است که میزان قدرت سیاسی، مرز و حدود آن را تعیین مینماید. هرسه جناح ناسیونالیستی و بورژوایی درگیر، به خصوص سران حاکمیت پوشالی، با علم کردن مسألۀ خط دیورند با رویکرد پوپولیستی و دامن زدن به احساسات کور ملی و تباری عاطفۀ انسانها را برای پروژه های سیاسی و منفعت های مادی خود شان به بازی گرفته و هیچگاه مشکلات و مصایب عظیمی را که زنده گی و هستی مردم زحمتکش جامعه را به فنا کشیده است بخشی از مصیبت خویش نمی پندارند.
باید با کیاست و تدبیر حقیقت سیاسی رژیم پوشالی و نیروهای بورژوا- ناسیونالیست و منافع مادی مستتر در پس غایلۀ خط دیورند را برای مردم و زحمتکشان جامعه آشکار ساخت، تا یکبار دیگر مردم گوشت دم توپ نیروهای ارتجاعی و یک جنگ خونین دیگر نگردند. مسألۀ حق تعیین سرنوشت مردم آن سوی خط مرزی دیورند امر دموکراتیک و در حیطۀ صلاحیت خود آنها است. هرچند تا امروز جنبش ملی برای حل سرنوشت ملی مردمان آن سوی خط که خواهان الحاق به افغانستان و یا هم جدایی و یا ماندن در چهارچوب پاکستان باشد وجود نداشته است، ولی راه حل ممکن در شرایط کنونی، اگر چنین تمایلی وجود عینی و مادی داشته باشد، برگزاری رفراندوم باز و آزاد، بدون دخالت و فشار سیاسی در یک فضای دموکراتیک است. سازمان سوسیالیست های کارگری با باور عمیق به راه حل سوسیالیستی طبقۀ کارگر، در وضعیت ناگوار کنونی و مخاطرات هولناکی که میتواند حاصل تخاصم و تقابل دولتها و جریانها ارتجاعی و ناسیونالیستی در هر دو طرف مرز باشد، از چنین راه حل دموکراتیک به عنوان یک خواست حمایت میکند
زنده باد سوسیالیسم
سازمان سوسیالیستهای کارگری افغانستان
ثور ١٣٩٦ ، ٢٢ اپریل ٢٠١٧