ملی سازی و تاریخ نگاری ناسیونالیستی

کاوه امي

چکيده

گاهی به رسانه های گروهی که برای افغانستان و يا در افغانستان به نشرات می پردازند سر می زنم. در اغلب اين رسانه ها به بحث و گفتگو پيرامون اتحاد شهروندان جامعه می پردازند و در بسا موارد سخن از «وحدت ملی» به ميان می آيد و مقوله هايی از اين دست تکرار می شود.

چند مقوله ايکه راجع به آنها هميشه صحبت های داغ صورت می گيرد و کسی از شنيدن آن ها احساس خستگی نمی کند، مقوله های «وحدت ملی»، «شخصيتهای ملی»، «قهرمان ملی»، «دولت- ملت»، «واژه های ملی» وغيره می باشد. مباحث «ملت سازی» به اشکال مخلتف نُقل مجلس همۀ نخبگان: چه دست اندرکاران قدرت و چه مخالفين آن بوده وانسان را به اين عقيده باورمند می سازد که بدن« ملی» افغانستان بيمار است و همه از اين مرض شکايت دارند. در رسانه های انترنتی آتش صحبت های ناسيوناليستی داغ است و همه از احساسات قومی و«ملی» خود با شيوه های گوناگون به دفاع می پردازند. گاهی با خواندن تراوشات فکری اين جماعات اين تصور به آدم دست پيدا می کند که تمام معضلات جامعه ما ناشی از نداشتن يک دستگاه به نام «دولت ملی» است که با ايجاد آن کشور ما به بهشت موعود تبديل می شود. اما آنچه که در اين گفتمان جلب توجه می کند برجستگی شيوه تحليل ناسيوناليستی از پايگاه قومی و اتنيکی به واقعيت های جاری است.

در شرايط کنونی در افغانستان جريان های ناسيوناليستی وجود دارند که مردم را با بهره گيری از تاريخ به دسته بندی های گونا گون نژاد و قوميت تقسيم نموده و آنها رابا دم و افسانه ها به بيماری قوم پرستی و نژاد باوری مبتلا می سازند.

دراين کشور پس از خروج نيروهای شوروی سابق و شکست اسلام سياسی، گرايش ايديولوژيک ناسيوناليسم قومی گرايش غالب بر انديشه های قدرت مداران و ناسيوناليست ها را تشکيل می دهد. افزون بر آن نخبگان هم از اينسو و آنسو به بازآفرينی افسانه های کهن پرداخته و سرودن آنها را برای مردم به مثابه آيه های بديل در برابر الترنتيف های سياسی ديگر توصيه می نمايند. باز آفرينی اين باورها بر مبنای تقسيم انسان ها به اساس تفاوت های فزيکی و بدنی، گويش ها، محل تولد و غيره را با آب و تاب می سرايند ودوای دردها و رنج های استبداد، استثمار بازار آزاد را و با دستبند ديگر و زنجير بر روح و روان جامعه می دمند.

اين مقاله چند بخش خواهد داشت که به برخی از اين ابداعات سياسی اشاره خواهد نمود و تلاش خواهد شد تا در پرتو اين فرضيه که ابداع سنت های سياسی  در مقام نمادهای مشروعيت ساز در سيطره سياسی قدرت ابزاروار عمل نموده و هر يکی از اين تعابر و سنت ها به گونه ای در دست قدرت حاکمه قرار داشته و امروز ناسيوناليستها گذشته را به روايت خود می نويسند تا از آن در جهت تحقق اهداف و آرمان ملی سازی بهره گيرند.

1- ناسيوناليسم و توليد رهبران اسطوره ای

يکی از شاخص های ناسيوناليسم توليد افسانه ها، سمبل ها، نمادها و بهره وری از آنها در خدمت اهداف سياسی در جامعه است. توليد افسانه ها بدون دولت، نهاد ها و تشکيلاتی که برای اين منظور ايجاد می گردد، ممکن نميشود. ادارات و سازمانها و انجمن های تاريخ و فرهنگ که کارشان نوشتن و ترتيب تاريخ ملی و بازتوليد افسانه های مردمی که در اين ميکانيسم اشکال ملی اختيار می نمايند، می باشد. در اين راستا جنگجويان و رهبرانيکه که نقشی در راستای ايجاد« ملت» داشته اند جايگاه بر جسته ای پيدا می نمايند، بويژه اگر اين شخصيت ها به اصطلاح «ملی» برخواسته از طبقات مسلط باشند. سازمانهای ايدئولوژيک دولتی و اعضای آنها مسئول نوشتن تاريخ و پيراستن شخصيت های تاريخ «ملی» هستند و سپس با وارد نمودن آنها در رژيم آموزشی بمثابه آدمهای خداگونه، آن را به اذهان جامعه تحميل می نمايند. بخش ديگری از تاريخ نويسی ناسيوناليستی را علاوه بر توليد مواد و بيوگرافی آنها در ذهنيت مردم، توليد احساس افتخار و غرور را در جامعه برای رهبران تاريخی و اسطوره سازی از آنها، تشکيل می دهد. دادن تصوير از رهبرانيکه گويا تمام زندگی خود را در راه «ملت» فدا نموده و «ملت» نيز به نوبۀ خود هميشه و در همۀ شرايط بايد مديون آنها بوده و از آنها سپاسگزار باشد. در نوشته های ناسيوناليستهای افغان به شدت به چنين ذهنيت دامن زده ميشود. هر اندازه که رهبران از لحاظ تاريخی با ما فاصله داشته باشند به همان پيمانه اين چهره ها افسانه ای شده و سيماهای ماورای طبيعی به خود می گيرند. حتا اين تقدس سازی از شخصيت های شديدأ وابسته به سازمانهای استخباراتی خارجی که در طی ساليان متمادی در کشتار و قتل های زمان ما هم شريک بوده اند از نعمت اوصاف «قهرمان ملی» بی نصيب نمانده اند. چون تاريخ نگاری ناسيوناليسم براساس دسته بندی ناسيوناليستی استوار است.

 اگرادعا کنيم که تاريخ نويسی رسمی در افغانستان مانند بقيه تاريخ نويسی ملی بر مبانی ذهنی و نارمتيف استوار است گذافه گويی نکرده ايم. يک نگاه کلی به چهره های مشهور اين  کشور، چه آنهايی که عمرشان را بما داده اند و چه آنهايی که شخصيت شان در فرايند آفريده شدن قرار دارد، ادعای ما را نه تنها مورد تاييد قرار می دهد بلکه مانند آينۀ تمام نمای از ايدۀ افسانه سازی و مقدس سازی را در ذهنيت انسان تداعی می کند. يکی ازشاخص های برجسته در تاريخ افغانستان ناسيوناليزه نمودن شخصيت ها و افرادی است که به گونه ای نقش در تحولات سياسی کشور داشته اند. به طور نمونه احمدشاه ابدالی بنيانگذار افغانستان کنونی در سال ١٧٤٧، به مثابه نماد تمام عيار سمبل رهبر بلا منازع  به شمار می آيد. وی به عنوان رهبر تاريخی به تمام شهروندان و در کل اهالی افغانستان تعميم می شود. چنانچه غلام محمد« غبار» در مقدمه کتاب «احمدشاه بابا» می نگارد:

«…احمدشاه همانقدر که از جنبه فتوحات نظامی، يکنفر پادشاه بزرگ افغانی شناخته می شود، بسيار تر بواسطه خدمت گرانبهای که در راه وحدت ملی و سياسی افغانستان نمود، قابل احترام است» (غبار، احمد شاه بابا، ص.2).

مورخ ديگری جناب کانديدای اکادمسين آقای سيستانی در مقاله ای زيرعنوان «چگونه افغانستان ظهور کرد؟» نيز به توصيف احمدشاه ابدالی پرداخته و وی را کسی ميداند که به افغانستان «هويت ملی» بخشيده است. آقای سيستانی چنين می نويسد:

«براستی اين احمدشاه بابا بود که برای ما هويت ملی و تاريخی و سياسی بخشيد، ورنه ملت ما در زير چکمه های استبداد شاهان و سلاطين بيگانه هند يا ايران و ماوراءالنهر، هويت ملی خود را از دست ميداد. احمدشاه بابا، جز سعادت و سربلندی و استقلال مردم افغانستان آرزوئی نداشت و با تحمل رنج سفرهای طولانی و قبول خطرات گونه گون حياتی و حيثيتی، به عنوان يک رهبر و پيشوای فداکار و شجاع افغان و فاتح ميدانهای نبردهای سرنوشت ساز، برای افغانها افتخار آفريد.

افغانها باور دارند که احمدشاه بابا، يکى ازشخصيت هاى بزرگ و نيکنام سياسى کشور ماست و در تاريخ افغانستان معاصر، مقام ارجمندى دارد. و سخت ناراحت خواهند شد اگر بدانند که  کسى او را تخريب يا تحقير کرده و بچشم کم به او  ديده است.  باورکن هموطن که اگر احمدشاه بابا نمی بود، امروز افغانستانی هم نبود تا در نقشه جهان جای را اشغال کند و فرزندانش به نامش افتخارنمايند و به همين دليل هيچ نويسنده ومؤرخ با انصافی نخواهد بود که افغانستان را ميراث گرانبهای احمدشاه بابا نشمارد و به استقلال و حاکميت ملی آن احترام ننمايد و ياد آن پادشاه مدبر افغان را گرامی ندارد. پس احمد شاه بابا را بايد احترام گذاشت، و از او بخاطر خدمات مهم سياسی اش سپاس گزار بود و به فرزندان وطن درس سپاسگزاری از مردان بزرگ و شخصيت های ملی را آموخت». (سيستانی، همان منبع)

در اينجا غبار از اوصاف «گرانبها»، «بزرگ»، « وحدت ملی» و «احترام» برای توصيف احمدشاه ابدالی استفاده می نمايد که هر کدام از اين واژه ها جنبه مثبت را در وجود اين شخصيت در ذهن خواننده خلق می کنند. نخستين سوال اينطور ميتواند مطرح شود که آيا همۀ مردم افغانستان احمدشاه ابدالی را رهبر خود می انگاشتند و آيا با چهره آن آشنا بوده اند؟ آيا آمار و اسناد در اين زمينه وجود دارد که احمدشاه ابدالی مورد احترام و تائيد همۀ شهروندان افغانستان آن زمان بوده است؟ و اگر چنين امری را فرضأ بپذيريم بازهم اين سوال بی پاسخ می ماند که اين احترام براساس چه معياری استوار بوده است؟

اگر فرضيه غبار درست باشد اين سوال بی پاسخ میماند که آيا اين جايگاه ناشی از مردمی بودن احمد شاه ابدالی بوده و يا ناشی از زور و سلطه ايکه وی را با سردمداری و دستگاه مخوف نظامی و دولتی عجين ساخته است؟ البته آنچه که مسلم است غبار در مقام يک مورخ بدون ارائه احصائيه، منابع و ماخذ، تنها به صدور احکام بسنده نموده است. يکی از فرضيه های ديگر که غبار به آن تاکيد دارد تلاش احمد شاه ابدالی برای «وحدت ملی» است. اما در عصری که احمدشاه ابدالی بر مسند حکمرانی تکيه زده بود مسئله «دولت ملی» به مفهوم امروزين با شاخصها و معيارهای آن در هيچ يک از کشورهای جهان مسلط نبوده چه رسد به اين که احمدشاه ابدالی افکار«ملی گرائی» از نوع انقلاب کبير فرانسه را در سر بپروراند و با تکيه بر آن اصول به تشکيل «دولت ملی» اقدام ورزد.

اگر ما از منظر متفاوت جز تاريخ نويسی قدرت به اين شخصيت تاريخی نگاه کنيم مسلمأ ديدگاه ما نسبت به احمدشاه ابدالی ديگرگون ميشود. در اين جا مورخين تاريخ را از منظر فاتحين مد نظر دارند و روايت آنچه را که با سلطۀ استبدادی به دست آورده است، معرفی می کند. فراورده ها و کارکردهای حاکميت احمدشاه ابدالی را در فرايند کسب قدرت و آنچه را که ميراث واجب الاحترام حساب می شود. در تاريخ نويسی رسمی و «ملی» با علاقه فراوان اين شخصيت ها را سمبل همگانی معرفی می نمايند. چيزيکه ميتوان آنرا ناسيوناليزه کردن حوادث تاريخی و شخصيت در تاريخ ناميد. هر دو مورخ تلاش نموده اند تا شخصيت سياسی يکی از سردمداران جنگی تاريخ منطقه، و آنچه آنها وی را بنيان گذار«هويت ملی» می پندارند، جزئی از ميراث و افتخارات افغانستان پذيرفته شود. اما در مورد اين ميراث جز کلی گويی ها اوصاف و توصيه ای برای نسل آينده چيزی بيشتری مورد بررسی قرار نمی گيرد. اين ناسيوناليزه سازی دقيقأ 250 سال پس از احمدشاه ابدالی اتفاق می افتد. اين روايت از تاريخ  با آب و تاب و رنگ و روغن امروزين آن برای ابداع تاريخ جديد و شخصيت جديد در قالب و سازه های تازه ايکه بتواند نياز زمان ما را پاسخ گويد، نگاشته می شود. اين تاريخ قدرت است که همه گانی می شود و بنام ما برای جامعه تقديم می گردد. و بدينسان بدن تاريخی جامعه با لباس قدرت سامان پيدا می کند.

اين گونه تاريخ نويسی قالب، نمادهای رومانتيک و درون مايه خود را از مقوله های که به صورت کلی با آرمان های جمعی، روح جمعی و مقوله های «ميراث گرانبها»، «حاکميت ملی و استقلال» که روبناهای انديشه های ناسيوناليستی را حمل نموده با معصوميت ظريفی آرزوی مستقل بودن در کنار بقيه مردم جهان را در ذهن خواننده تداعی می کند. حالا اين استقلال آيا استقلال قدرت مدار از قدرت مدار ديگر است و يا اين که استقلال رهايی انسان را از متن يک نظام استبدادی صورت داده است؟ پر واضيح است که احمدشاه ابدالی انضباظ نظامی را بعد از مرگ يک مستبد ديگر، نادرشاه افشار، در يک قلمرو ديگر بوجود آورد و از آن دستگاه برای تشکيل يک دولت مرکزی با هژمونی برای توسعه قلمرو سياسی خود و چور چپاول بيشتر از سرزمين های ديگر به وجود آورده وسازماندهی کرد.

بهر صورت ما در برابر شکل جلالت مآبانه يک ابر مرد و تصوير خيالی وی قرار می گيريم که در نهايت بر خلاف تمام جناياتی که مرتکب شده است بايد واجب الاحترام باشد، و الزامأ چون عامل ايجاد نقشه سياسی برای افغانستان است بايستی احترام ما را کمائی کند. اين ابتدايی ترين انتظار از تاريخ رسمی است که از اين مرد قدرت، شخصيت خداگونه ای را که تاج ذرينی از قدرت را بر روی دستار و لنگی خود زده و با زور و استبداد به هر منطقه ای که دلش خواسته حمله نموده و اردوی زير فرمانش به يغما و تجاوز به هستی انسان های ساکن مناطق ديگر دست يازيده است. ولی از همه خواسته می شود تا ازچنين فردی به مثابه سمبل «هويت ملی» ارج و سپاس گذاری کنند. روشن است که اين رهبران به همت ايديولوگهای قدرت و مورخين رسمی اسطوره ای می شوند و اين اسطوره سازی در گستره زمان به بخش از نمادهای مشروعيت قدرت تبديل گرديده و در بدن و پيکره تاريخی حاکميت عجين می شوند. توليد و بازسازی تاريخ حاکميت مطابق با زمان و نياز آن صورت می گيرد. ساختن شخصيت تاريخی و سمبليک مصرف ايدئولوژيک دارد تا به بخشی از نيازهای حاکميت پاسخ بدهد. ناسيوناليسم قومی که در پروسه بعد از 11 سپتمبر در حال پيشروی در جامعه است، تلاش دارد تا اين خلاء مشروعيت را پُر کند و در جدال با ساير گرايشهای ناسيوناليستی قومی برای خود ريشه تاريخی دست و پا نمايد.

ميکانيسم تازه ای را برای تداوم و روپوشی بر مطلقيت درک و انديشه در رابطه با بدن حاکميت تبين می کند. بعبارت ديگر در توليد واقعيت تاريخی که ترسيم می شود چه اندازه نگرش تاريخ سازان رسمی و طبقات حاکم جا پيدا می کند و به کدام پيمانه مورخ با آن فاصله  می گيرد تا حقيقت درک خود را از تاريخ بيان نمايد. فوکو می نويسد: «در هيچ جا اعمال قدرت بدون اقتصاد عاقلانه از گفتمان ها در باره حقيقت که بواسطه قدرت و يا مطابق قدرت کار می کند وجود ندارد. قدرت ما را به موضوع و هدف حقيقت تبديل نموده است و ما تنها از راه اين توليد حقيقت است که اعمال قدرت مينمايم». (همان منبع)

مورخ ما با تکيه بر رژيم تاريخی قدرت به تحميل آن ارزشهايی که دولت توليد کرده است به بازتوليد تداوم تاريخی قدرت می پردازد و به عنوان مورخ برای جامعه و مردم هويت تاريخی را بر مبنای فرضيه ها دست و پا می نمايد. چنانچه می نويسد اگر احمدشاه ابدالی نمی بود ما دارای «هويت ملی» نمی بوديم. خوب بحث «هويت ملی» نيز از مباحثی است که در رژيم فکری ناسيوناليست ها دارای جايگاه ويژه يی است که من در جای ديگر به آن خواهم پرداخت. اما اگر مردم ما «هويت ملی» نميداشتند ولی بجای آن خوشبخت می بودند و بخشی از مردم پيشرفتۀ جهان به حساب می آمدند و در همۀ عرصه های حقوقی، سياسی، اجتماعی، تکنيکی پيشرفت می داشتند بهتر بود و يا اينکه در همين وضعيت کنونی که حالا قرار دارند؟

تاريخ نويسان رسمی که فراتر از تاريخ رسمی نمی روند کارشان به تکرار روايت رسمی تاريخ می انجامد. تاريخ اجتماعی و يا تاريخ طبقاتی به کشمکش های جاری در جامعه به مثابه رابطه اجتماعی و تحليل مناسبات افتصادی می پردازد و نقش و کارکرد قدرت را در همين متن مورد بررسی قرار می دهد. در تاريخ رسمی فرزانگانی آفريده میشوند که بری از نقد اند و در برابر انتقاد از عملکرد هايشان مسئوليت ندارند و نفس حضور آنها درتاريخ، آنها را در برابر نقد کارنامه های شان مصئونيت می بخشد. به اين چهره سازيها در اين نمايشنامه قدرت نگاه کنيد که چگونه تلاش می شود تا آنها مورد بررسی و نقد  قرارنگيرند چون اين شخصيت های به اصطلاح «مردان بزرگ و شخصيت های ملی » اند.                     نگاه به اين شيوۀ تاريخ نگاری نگاه قدرتمداران است. زمانيکه مردمشناسی ناسيوناليستی و متافزيکی در تفسير گذشته بکار گرفته می شود، تاريخ رنگ ديگری به خود می گيرد. (کدوری، الی.ص.116).

کدوری ادامه می دهد:« انسان های که برای اهداف و آرمانها و منافع مختلف مبارزه نموده و يا برای کسب قدرت اقتصادی، سيا سی، مذهبی ، قبيلوی– خاندانی و يا در دفاع از جان خود در برابر تجاوزکاران ايستادگی نموده اند، طوری فهميده و درک می شوند که در واقع کارکرد ها و مبارزات آنها برای اهداف «ملی» ناسيوناليستی و تربيه ويژه ای بوده است. » (همان منبع).

ناسيوناليسم با اين منطق شناسنامه تاريخی اش را می نويسد و انسان را به خارجی و داخلی و خودی و بيگانه تقسيم می کند. در منطق مورخ ناسيوناليست قدرت مدار و جنگسالار «خودی» به مرد آرمانی و« قهرمان ملی» برای کل جامعه تبديل می شود و جنايت هايش نيز بايد جزء افتخارات جامعه تلقی گردد چون متعلق به «خود» است.

منابع  و روی کردها:

1-      احمد شاه بابا، مير غلام محمد غبار، بازار قصه خواني پيشاور، چاپ دوم،  1376

2-      کاندیدای اکادمیسین سیستانی،  چگونه افغانستان ظهور کرد؟ http://www.aapa.org.au/articles/art21.htm

3-      Foucault Michel(1997), Il faut défendre la société, Cllége de France, 175-1976

4-     Kedouri, Elie(1995), Nationalismen, SNS Förlag

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%aa%db%8c/