مبارزه­ طبقاتی و آزادی زنان

تونی کلیف

مقدمه:
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بوده­ اند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم.(۱) خواست هر دو ریشه­ کن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را به دو شیوه­ ی کاملا متفاوت در می­یابند و استراتژی­هایی را برای این رهایی دنبال می­کنند، که کاملا در مقابل یک­دیگر قرار می­گیرند.
فمینیسم شقاق اصلی را در جهان، شقاق بین زن و مرد می­بیند و علت ستم بر زن را پافشاری مردان بر ادامه­ ی سلطه و کنترل زنان می­داند؛ تاریخ، داستان ساختارهای مردسالارانه­ ی غیر قابل تغییری است که مردان از طریق آن­ها، زنان را تحت انقیاد خود در آورده­ اند. تنها راه براندازی این ساختارها توسط زنان از هر طبقه­ ی اجتماعی که باشند، اتحاد علیه مردان از هر طبقه­ ی اجتماعی است

.
اما برای مارکسیسم، آنتاگونیسم اساسی در جامعه، آنتاگونیسم طبقاتی است و نه آنتاگونیسم بین جنس-ها. هزاران سال است، که اقلیتی از مردان و زنان برای تصاحب کار اکثریت عظیم مردان و زنان کارگر با یک­دیگر همکاری کرده­ اند. مبارزه­ ی طبقاتی بین استثمارکنندگان و استثمارشوندگان صرف­نظر از جنسیت­شان، نیروی محرک دگرگونی­های تاریخ بوده است. ستم بر زنان تنها در متن و بافت روابط گسترده­ تر استثمار طبقاتی قابل درک است.
بدین گونه روشن می­شود، که هیچ سازشی بین این دو دیدگاه نمی­تواند وجود داشته باشد؛ هر چند که در سال­های اخیر برخی از “فمینیست­های سوسیالیست” کوشیده­ اند تا به نوعی بین این شکاف پلی بزنند. از زمان اندیش­مندان بزرگ سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن نوزدهم، یعنی سن سیمون، فوریه و رابرت اوون، سوسیالیست­ها هدف خود را رهایی کلی نژاد بشر قرار داده­ ا ند، یعنی براندازی ستم طبقاتی و ستم جنسی و هر شکل دیگری از ستم. مارکس و انگلس با گسترش مفهوم مادی تاریخ توانستند نشان دهند، که تنها مبارزه­ ی طبقاتی است که می­تواند به سوسیالیسم و رهایی زنان بینجامد. استثماری که کارگران مرد و زن به یک­سان در کارشان تجربه می­کنند، آنان را به سازمان­دهی جمعی علیه سرمایه­داری رهنمون می­شود. مبارزه­ ی این طبقه­ ی کارگر اتحاد یافته است، که ستم و استثمار را به یک­سان به دور می­ریزد.
هدف این کتاب آنست، که نشان دهد چگونه رهایی زنان، وابسته به مبارزه­ی طبقاتی است و پس زمینه­ ی آن نیز جنبش فمینیستی پنجاه سال گذشته است. برای درک ایده­های این جنبش، که بسیاری اوقات گیج کننده نیز هستند، باید تعدادی از مباحثی را که این جنبش به راه انداخته است مورد بررسی قرار داد.

اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان به درستی شکوه می­کند، که زنان «از دید تاریخ پنهان مانده اند». اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوه­ی نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمی­بیند؛ زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم، یعنی پادشاهان، ژنرال­ها، وزیران اعظم، پاپ­ها، بانک­دارها، کارخانه­داران، هنرمندان بزرگ، دانش­مندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک، مرد هستند. بدین گونه، تاریخ هم­چون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافته­اند. پس این شکایت، که زنان از تاریخ حذف شده­اند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملا دچار همین سرنوشت شده­اند، به معنای پذیرش اصول اساسا نخبه گرایانه­ی تاریخ «رسمی» است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیدا متداول، مارکسیست­ها هستند که صریحا اعلام می­دارند: «تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزه­ی طبقاتی» و بدین گونه است، که طبقات استثمار شونده و تحت ستم (زن و مرد) همان قدر «موضوع» تاریخ­اند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، توده­های مردم را هم­چون «مفعولین» تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی می­کنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را هم­چون «مفعولین» تاریخ، یعنی «قربانیان» ستم مردان می­بیند. فمینیست­ها از آن چه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آورده­اند، سخن می­گویند. در این بینش، زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر می­شوند. بزرگ­ترین مدافع مفهوم «قربانی شدن» جایگاه زن در تاریخ در سال­های اخیر، “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بوده­اند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول، عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه به دست آورده­اند.
یکی دیگر از دیدگاه­های مربوط به «قربانی شدن» زنان آن است، که آنان در طول تاریخ دچار تغییر نشده­اند و تو گویی برای همیشه تجسم خصوصیات زنانه بوده­اند تا هر چیز دیگری. ارزش­هایی که توسط جنبش رهایی زنان از آن­ها پاسداری می­شود، قطعا در مقابله با ارزش­های ستم­گران، یعنی “آن چه که مردان انجام می­دهند”، قرار می­گیرد. مردان بیان­گر «هیرارشی»، «مردسالاری» و «قدرت»اند و زنان بیان­گر خواهری، هم­بستگی و وحدت اجتماعی. در دیدگاه آنان، احزاب سیاسی و اتحادیه­های کارگری هم­چون «ساختارهایی مردانه» و «سازمان­هایی با مدل مردانه» توصیف می­شوند. متخلفین از اصول فمینیستی را در میان خود با صفت «هم­چون مردان» پاداش می­دهند.
با چنین توصیفاتی است، که می­بینیم جنبش زنان همان ارزش­ها و استانداردهایی را تصویر می­کند که اغلب مردان ارتجاعی در تاریخ در استقرار آن کوشیده­اند. خصمانه­ترین برخورد را نسبت به زنان کسانی انجام دادند، که همیشه به ماهیت ابدی و غیر قابل تغییر آنان استناد می­کردند: زندگی ابدی هم­چون عذری برای توجیه اشکال گوناگون محدودیت­های اجتماعی و قانونی نسبت به زنان به کار می­رفت. این گرایش که تمامی زنان را اساسا همانند هم تلقی می­کند، بسیاری را در جنبش زنان به آن جا می­کشاند که عملا تمامی مردان را نیز نظیر یک­دیگر ببیند. به عنوان مثال، یکی از مهم­ترین کتاب­ها در جنبش رهایی زنان، یعنی «سیاست جنسی» نوشته­ی “کیت ملیت” را در نظر بگیرید که در آن تمامی مردان هم­چون مردسالارانی سنگ­دل با احساساتی تحقیرآمیز و دماعی پر از باد نخوت به ستم بر زنان می­پردازند. و هنگامی که آدمی به بردگی مردان در گذشته و یا به کارگران مرد از کار بیگانه شده و به ستوه آمده­ی کنونی هم­چون یک فرد می­نگرد، نادرستی این ادعا را بهتر در می­یابد.
نگرش سنتی بر زن با قائل شدن خصلت­هایی غیر قابل تغییر و ذاتی برای زنان، الگوهای اجتماعی و فرهنگی را نه ناشی از نیروهایی تلقی می­کند که در درون جامعه­ای که در آن زندگی می­کنیم عمل­کرد دارند، بلکه ناشی از طبیعت خود زنان قلمداد می­نماید. و این امر اگر چه شاید به شیوه­ای واژگونه اما وسیعا در جنبش زنان مورد پذیرش قرار گرفته است. افراطی­ترین جناح جنبش رهایی زنان، یعنیRadical Lesbians ، با تصریح بر روابط زن با زن به عنوان بیانیه­ای سیاسی تنها کاری که می­کند واژگونه کردن تعریف سنتی از زن به زیان روابط­شان با مردان است.
تلاش داریم تا در این کتاب نشان دهیم، که هیچ گروه­بندی منسجمی به عنوان گروه زنان با گروه مردان جز در قلمرو بیولوژیکی وجود ندارد. شکاف بین برده­دار و برده، شاه و رعیت، مفهوم «مردان» را همان قدر بی معنی می­کند، که شکاف بین زن برده­دار و برده زن مفهوم «زنان»را از اعتبار می­اندازد.
جنبش زنان به خاطر نگرش­های حاکم بر آن با استفاده از اصطلاحات «زنان» و «ستم بر زنان» به راهی پر ابهام، نامطمئن و ضد تاریخی در می­غلطد.
برای بردگان زن، ستم به معنای خشونت فیزیکی، استثمار جنسی و جدایی اجباری از فرزندانشان بود و برای معشوقه­ی تن پرور و مرفه مهاجرنشین اروپایی به معنای محدودیت­های اجتماعی و قانونی و سرکوب امیال جنسی. برای زنان طبقه­ی کارگر، انقلاب صنعتی استثمار خشن سرمایه­داری به علاوه وحشت از بچه­داری در شرایط سهمگین کار در این جامعه معنی می­داد. (مرگ اکثریت وسیعی از کودکان در نوزادی). برای زن سرمایه­دار، اما زندگی تن پرورانه و ظالمانه. همه­ی زنان را در یک طبقه بندی قرار دادن، به معنای حذف شرایط خاص تاریخی و نادیده گرفتن نقش زنان ثروت­مند در به بردگی گرفتن و استثمار مردان و زنان کارگر است.
در جنبش زنان بسیار شایع است، که موقعیت زنان را با موقعیت بردگان، اقلیت­های نژادی تحت ستم و گروه­های از نظر اقتصادی سرکوب شده­ی مردم یکی بیانگارند. اما مورد تشابه بین این گروه­ها بسیار اندک است. زنان یک گروه جداگانه نیستند. آنان در بین تمامی جمعیت پراکنده­اند. اگر زنان استثمار شوندگانند. روابط زنان با مردان در خانواده اساسا با روابط بین کارگران و سرمایه­داران، یا بین سیاه پوستان و سفید پوستان، متفاوت است. روابط عمیق و پیچیده­ی اقتصادی، جنسی و روان­شناختی، زنان را وادار به تشریک مساعی در خانواده می­کند. سیاه پوستان در محلاتی جدا از سفیدها نگه­داری می­شوند. عاطفه بین زنان و شوهران و مهر مابین مادران و پسران، روابط سلطه و فرمان­برداری را درهم می­شکند. سیاه پوستان به نژادپرستان سفیدپوست­شان دندان نشان می­دهند، اما زنان حتا در صورت شرایط نابرابر «مورد عشق» مردان قرار می­گیرند.
زنان بخشی از جامعه­ای که در آن می­زی­اند بشمار می­روند و بدین گونه نمی­توان موقعیت­شان را در خلاء مورد بررسی قرار داد. مضمون اصلی این کتاب پرداختن به چگونگی ارتباط مفهوم ستم بر زنان با استثمار طبقاتی است. بسیاری از هواداران جنبش زنان هنگامی که از ستم کنونی بر زنان سخن می­گویند، از این ستم به عنوان نتیجه یا محصول «مردسالاری» نام می­برند. و بدین گونه، سلطه را هم­چون عاملی فراتاریخی تبیین می­کنند که مستقل از جامعه­ی طبقاتی یا سرمایه­داری هستی می­یابد.
در مقابله با این نگرش به «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»، فردریک انگلس، به عنوان مبنایی تئوریک استناد می­کنیم. انگلس چنین استدالال می­کند، که پیدایش مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات بود که به انقیاد زنان منجر شد. در جامعه­ی سرمایه­داری، تولید نیازهای اولیه­ی زندگی یک فرآیند اجتماعی است، حال آن که بازتولید آن – یعنی پرورش کودکان­- فرآیندی خصوصی است که عمدتا در چهاردیواری خانه صورت می­گیرد. ستم بر زنان در تقابل و تضاد بین این دو فرآیند ریشه دارد. بدین گونه، مبارزه برای رهایی زنان نمی­توانند از مبارزه علیه سرمایه­داری جدا باشد.
وجود ستم به خودی خود، لزوما به مبارزه جهت رهایی نمی­انجامد. ستم بر زنان با تقسیم آنان و محبوس کردنشان در چهاردیواری خانه عموما به ضعف و انقیاد آنان منجر می­گردد. تنها در جایی که زنان نظیر کارگران قدرت جمعی داشته باشند، می­توانند اعتماد به نفس لازم را برای مبارزه با استثمار کسب کرده و پس از آن از توانایی مبارزه علیه ستمی که بر آنان به عنوان زن می­رود، برخوردار شوند. روی دیگر سکه آن است که کارگران زن نظیر دیگر گروه­های تحت ستم، در دوره­های بحران اجتماعی در بسیاری موارد انقلابیون خودانگیخته­تری از مردان­اند. مبارزه­ی کارگران علیه استثمار، کلید مبارزه­ی پیروزمندانه­ی آنان علیه هر گونه ستم است. بدین گونه، نخستین گام برای زنان طبقه­ی کارگر جهت وارد شدن در صحنه­ی مبارزه برای رهایی­شان، خارج شدن از انزوای خانه و ورود به صحنه­ی اجتماعی تولید است. اما این امر، «رهایی از طریق کار» نیست. انگلس در کتاب «وضعیت طبقه­ی کارگر در انگلستان» با جزئیات فراوان تشریح می­کند، که چگونه زندگی طبقه­ی کارگر با کشاندن زنان به کار در کارخانه­ها وحشیانه و غیر انسانی شده است. از نظر جامعه شناسان، اقتصاددانان و تاریخ نگاران سرمایه­داری، استثمار تنها استثمار است؛ اما در دیدگاه مارکسیست­ها، استثمار محور مبارزه­ی طبقاتی و سکوی پرش رهایی انسان است. آن خشونت و توحشی که انگلس تشریح می­کند، به مبارزه­ی مشترک زنان و مردان برای دگرگونی­های اجتماعی به نفع طبقه­ی کارگر به عنوان یک کُل منجر شد که ما تلاش داریم در این کتاب به توضیح آن بپردازیم. در این کتاب تاکید ما بر زنان طبقه­ی کارگر به عنوان فاعلین تاریخ و سازندگان آن قرار دارد. تاریخ مبارزات زنان کارگر آن چنان وسیع و غنی است، که برای من بسیار مشکل بود تا بتوانم فصل­هایی را برای گنجاندن در این مجله انتخاب کنم. در نتیجه مجبور شدم تنها چکادهای این مبارزات را برگزینم. چرا که وقتی در چکاد کوهی قرار می­گیریم، دید باز و پهناورتری از زمین زیر پای خود داریم تا هنگامی که در دره واقع شده­ایم. در تاریخ بشری، که شامل تاریخ زنان نیز می­شود، انقلاب­ها این چکادها هستند. بنابراین، من به نقش زنان در چهار انقلاب پرداخته­ام.
با انقلاب قرن هفدهم انگلستان آغاز کرده که در آن برای نخستین بار، ایده­های جدید رهایی زنان و نوعی اخلاقیات جنسی جدید شکوفا شد. انقلاب فرانسه قرن هجدهم و کمون پاریس قرن نوزدهم، که به دنبال آن می­آیند، مبارزات سرسختانه­ی زنان طبقه­ی کارگر را در معرض تماشا می­گذارند.
در پایان به داستان انقلاب ۱۹۱۷ می­رسیم، که در واقع می­توان گفت از آن به بعد بود که شمارش برای رهایی زنان شروع شد. اولین فرصتی که در آن برابری کامل اقتصادی، سیاسی و جنسی زنان در دستور کار تاریخ قرار گرفت. سرفصل­های جدید سیاسی، اقتصادی و خانوادگی گشوده شد که هدف­شان به یک باره دور ریختن و محو کردن نابرابری­های چندین صد ساله بود. دولت جدید به زنان حق رای داد، قوانین مربوط به طلاق و حقوق مدنی را تصویب کرد، که بر اساس آن­ها ازدواج یک رابطه­ی داوطلبانه تلقی می­شد و تمایز بین فرزندان مشروع و نامشروع را لغو کرد.
اما با توجه به ناکامیابی انقلاب برای گسترش در کشورهای پیشرفته­ی سرمایه­داری و مهم­تر از آن هم در آلمان، انقلاب جدا مانده­ی شوروی از مسیر اصلی خود منحرف شده و در دوران استالین به استقرار ضد انقلاب منجر شد. همه چیز تحت­الشعاع برپایی صنعت قرار گرفت. بنابراین، رژیم دقیقا همان بخش­هایی از اقتصاد را مورد بی توجهی قرار داد، که می­توانستند از بار زنان کارگر بکاهند. رژیم در دوران استالین به معنای قشربندی شدید اجتماعی نیز بود. مقامات رژیم، ساختار خانواده را هم­چون تاثیر محافظه کارانه­ای برای جامعه مفید دانستند.
تاریخ تلاش برای سازمان دادن زنان طبقه­ی کارگر در سازمان­های سوسیالیستی نظیر تاریخ عمومی جنبش طبقه­ی کارگر، داستان طولانی نشیب و فرازهاست. داستان دستاوردهای شگرف و شکست­های دل­خراش. با وجود این مبارزه ادامه دارد، حتا اگر قرار باشد که همه چیز را از نو آغاز کنیم.
در مبارزه برای رهایی (رهایی مردان و زنان) نقش اساسی باید توسط حزب انقلابی کارگران انجام شود. وظیفه­ی این حزب آن است، که رهبری مبارزه­ی طبقاتی را در دست گرفته و با مبارزه علیه ایده­های حاکم بورژوایی تلاش کند تا بر ناهمواری بین بخش­های مختلف طبقه­ی کارگر – هم­چنان که بین زنان و مردان­- فائق آمده و سرانجام طبقه را در دگرگونی انقلابی جامعه رهبری نماید. تاریخ به نحو بی رحمانه­ای نشان می­دهد، که تا چه حد برپایی احزاب توده­ای سوسیالیستی طاقت فرسا و مشکل بوده است.
و این مشکلات است، که بر تلاش­های مربوط به پیروزی زنان کارگر تاثیر می­گذارد. پنج فصل از این کتاب به پیروزی­ها و شکست­های سازمان­دهی زنان کارگر در جنبش سوسیالیستی بین سال­های ۱۸۶۰ و ۱۹۲۰ در کشورهای آمریکا، آلمان، روسیه، فرانسه و انگلستان اختصاص یافته است. رشد این جنبش­های مختلف، تفاوت­های زیادی با هم داشته­اند. اولین تفاوت به تفاوت رشد اقتصادی این کشورها برمی­گردد. ارتباط بین موقعیت زنان در زندگی اقتصادی و اجتماعی، که در کشورهای مختلف متفاوت بود و هم­چنین ایده­هایی که توسط زنان سوسیالیست در این کشورها گسترش می­یافت و از این ایده­ها، الگوی سیاسی و سازمانی جنبش زنان سوسیالیست رشد و توسعه می­یافت، بسیار ظریف و پیچیده است. بدین گونه است، که جنبش زنان کارگر در کشورهای مختلف تفاوت­های زیادی با هم دارند و این تفاوت از تفاوت بین طبقه­ی کارگر در کشورهای مختلف و همین طور از تفاوت رشد اقتصادی در کشورهای مختلف بسیار بیش­تر است.
اما پس از سال­های ۱۹۲۰، مساله­ی رهایی زن با وزش طوفان سهمگین بحران بزرگ اقتصادی، نازیسم، استالینیسم و ظهور مجدد سوسیال دموکراسی راست در محاق(۲) فراموشی افتاد. تنها نیم قرن بعد بود، که جنبش جدید زنان در سال­های بحران عمیق سرمایه­داری جهانی در اواخر دهه­ی شصت و اوایل دهه­ی هفتاد دوباره سر بر آورد. در فصل­های آخر کتاب نگاهی می­اندازیم به جنبش­های رهایی زنان در ایالات متحده و بریتانیا. ترکیب اجتماعی و شیوه­ی عمل آن­ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد. نشان می­دهیم که چگونه این جنبش­ها توجه خود را به قلمروهایی معطوف کرده­اند، که در آن زنان و مردان نسبت به هم غریب هستند – تجاوز جنسی، زن­های کتک خورده، و دست­مزد برای کار خانگی­- و به مبارزات مهمی که در آن­ها زنان احتمال پیروزی­های بیش­تری را برای کسب حمایت مردان می­توانند داشته باشند نظیر اعتصابات، مخالفت با کاهش هزینه­های رفاهی، دست­مزد برابر، اتحادیه­ی کارگری و سقط جنین بی توجهی کرده­اند. جنبش­های معاصر، زنان را هم­چون قربانیان تفوق مردان تصویر کرده­اند و نه به عنوان اعضای رزمنده­ی طبقه­ی کارگر. به جای تمرکز بر نقاطی که زنان در آن­ها قوی­ترند – نظیر اتحادیه­ها و محل­های کار­- بیش­تر بر قلمروهایی تمرکز کرده­اند که در آن ضعیف­ترند. و بدین گونه است، که این جنبش­های زنان به حاشیه رانده شده و در فرآیندی از تجزیه و فروپاشی افتاده، هر چند که ایده­هایشان هنوز به مقیاس بزرگی تاثیرگذار است.
در این جنبش­ها، خرده بورژوازی جدید کیفیت­ها و خصوصیات اجتماعی خاص خود را در مفاهیم ستم و رهایی زنان مهر خصلت­های خاصی را منقوش ساخته است. هم زنان و هم مردان این طبقه از نوعی از خود بیگانگی در رنج­اند – و زنان از خود بیگانگی به مراتب بیش­تری دارند، چرا که دائما در ارتقاء و ترفیع­های شغلی مورد تبعیض قرار می­گیرند­- شورش این طبقه­ی متوسط آن چنان مهم بود، که مارکس از آن به عنوان «سوسیالیسم خرده بورژوایی» نام برده است. آنان نابرابری­ها و شرارت­های سرمایه­داری را افشا می­کنند، اما هم­چنان فردگرا باقی می­مانند و توان یکی شدن با طبقه­ی کارگر یعنی تنها طبقه­ای که می­تواند بر منشاء این نابرابری­ها فائق آید را ندارند.
در پایان نگاهی داریم به ستم بر زنان در جامعه­ی کنونی. به خانواده و فرآیند تاریخی، که خانواده­ی طبقه­ی کارگر را شکل داد. چرا خانواده­ی طبقه­ی کارگر، که در دوران اولیه­ی رشد سرمایه­داری آن همه نامتجانس بود، توانست باقی بماند؟ چگونه و چرا زنان و مردان کارگر برای دفاع از خانواده مبارزه کردند و زنان باید چه قیمتی برای پیروزی­های موضعی خود بر خشونت سرمایه­داری بپردازند؟ امروز خانواده نقشی حمایتی دارد یا ستم­گرانه و یا هر دو؟ نقش آن به عنوان کانون از خود بیگانگی زنان چیست؟ آیا خانواده می­تواند خلوت­گاه امنی برای عشق و زیبایی­های روح در جامعه­ای باشد، که در آن تمامی روابط شخصی تحریف می­شود؟ طبقه­ی چگونه بر خانواده تاثیر می­گذارد؟ به کدام شیوه­ها خانواده­های طبقه­ی کارگر با خانواده­های طبقه­ی متوسط متفاوت می­شوند؟
فصل آخر بر رابطه بین استثمار زنان کارگر و ستم بر آن­ها به عنوان زن تمرکز دارد. ستم در جامعه به طور اعم و در خانواده به طور اخص چه تاثیری بر زنان باقی می­گذارد؟ چه رابطه­ای بین مبارزه­ی طبقاتی علیه استثمار و سرمایه­داری از یک سو و مبارزه علیه ستم بر زنان از دیگر سو وجود دارد؟ چه سازمان­هایی برای رهبری این دو مبارزه لازم­اند؟ ما تلاش داریم تا جایگاه مفاهیم مارکسیستی روابط متقابل استثمار، ستم و رهایی را در مضمون تاریخی­شان نشان دهیم. ما اعتقاد داریم، که رهایی زنان نمی­تواند بدون پیروزی سوسیالیسم به دست آید و سوسیالیسم نیز بدون رهایی زنان امکان پذیر نیست.
* * *

پاورقی­ها:
1- در این کتاب، من کلمه­ی فمینیسم یا فمینیست را بدون اضافه کردن صفت­هایی به کار نبرده­ام. این کلمات چندین معنی به خود گرفته­اند. برای سوسیالیست تخیلی بزرگی چون چارلز فوریه، فمینیسم جنبه­ی بسیار مهمی از سوسیالیسم بود. برای آلکساندرا کولنتای (همین طور برای کلارا زتکین، ایتا آرمند، روزا لوگزامبورگ و دیگران از همان نسل) این یک لفظ دشنامی بود، که برای جنبش زنان بورژوا به کار می­رفت.
2- به عنوان مثال، در جریان موج انقلابی که سراسر اروپا را در بین ۱۹۱۵ تا ۲۰ فرا گرفت، زنان کارگر علی­رغم این که بخش غیر متشکل طبقه­ی کارگر بودند، اغلب نقش رهبری ایفا نمودند. آن­ها در ضمن بدترین مزدها را دریافت می­کردند. در جنگ جهانی اول، زن­ها می­بایست خانواده­ی خود را در شرایطی که انبارهای غذا خالی بود، سیر نمایند و در کارخانجات اسلحه­سازی طی ساعات طولانی به کار اشتغال ورزند. در موقعیت­های زیادی این زنان بودند، که جرقه­ی انفجارهای مبارزات توده ای را برافروختند. در گلاسکو، زنان اعتصابی برای اجاره در حالی که با تهدید اعتصاب در کشتی سازی مورد حمایت بودند، موفق به محدود کردن اجاره­ها شدند. در لایپزیک، شورش­های غذایی که توسط زنان رهبری می­شدند، باعث پیدایش اولین شورای کارگری آلمان گشتند. در همان سال، زنان معترض و اعتصابی قیام تیورین را برپا کردند. شاید مهیج­ترین مثال از فعالیت زنان، همانا انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه باشد.

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87%c2%ad-%db%8c-%d8%b7%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d9%88-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86/