پاسخ به سازمان کارگران افغانستان

پاسخ به سازمان کارگران افغانستان

  که شیوه تولید کشور را نیمه فیودالی میداند

    رفقای عزیز سلام، امید سر حال باشید. از زحمت تان در رابطه با ارایه دلایل در تحلیل از جامعه افغانستان، سپاس. بی تردید، تحلیل و دلایل شما بر مبنای ادبیات متأثر از انقلاب چین است که میتواند برای فرقه های معتقد به این ادبیات اقناع کننده باشد؛ اما با مراجعه به تیوری های مارکس و لنین در تحلیل از جامعه، در مغایرت جدی قرار دارند:

   با رسیدن نامه شما رفیقی برنامه سازمان شما را برایم ایمیل و روی مطالعه آن تأکید کرد. با مطالعه برنامه و نامه، در یافتم که سازمان شما در تفکیک و تشخیص از مفاهیمی، چون: سرمایه، سرمایه داری، امپریالیسم، سرمایه داری وابسته، بالاخره تفاوت بین صنعتی شدن جامعه و شیوه تولید سرمایه داری، مشکل جدی دارد. حال برنامه را میگذاریم از نامه شما اولین دلیل را مبنی بر نیمه فیودالی بودن میگیریم: ” کشور به مرحله صنعتی نرسیده …” رفقای گرامی، صنعتی شدن بی تردید یکی از اشکال کالایی شیوه تولید سرمایه داریست؛ اما نه نفس این شیوه تولید. مگر یونان باستان در صنایع کشتی سازی، روغن کشی، چرم، شمشیر و نیزه شهرت جهانی نداشت؟ مگر در نظام فیودالی، در کنار کشاورزی و تجارت، صنایع دستی و مانوفاکتوری یکی از فعالیت های چشمگیر بشریت را نمی ساخت؟ که میساخت. از این ها که بگذریم، قبل از نظام سرمایه داری فازی بنام ” سرمایه ” وجود نداشته؟ داشته، آیا در این فاز صنعت وجود نداشت؟ که داشت، آیا اضافه تولید زحمتکشان به تملک مالکان وسایل تولید در نمی آمد؟ که میآمد. اما چرا در این فاز و در صنعت ماقبل این فاز ( بردگی و فیودالی ) فقط ارزش مصرف و مبادله تولید میشد نه ارزش اضافی؟ و باز، مرحله سرمایه را چرا فاز سرمایه میگویند نه فاز سرمایه داری؟ واقعیت امر این است که تولیدات صنعتی قبل از سرمایه داری با مرحله سرمایه داری این تفاوت ماهیوی را دارد که در آن هنگام نیروی کار کالا نشده بود؛ پس آنچه شیوه تولید سرمایه داری را از شیوه ماقبلش ( فیودالی ) و فاز سرمایه کیفیتاً تفکیک مینماید، این است که در این نظام نیروی کار بطور کل کالا شده و کلیه محصولات به شکل کالا در آمده است. یا به عبارت ساده: فاز سرمایه وقتی به فاز سرمایه داری تکامل کرد که نیروی کار در کل کالا شد و رابطه نظام سرمایه داری بر تولید اجتماعی مسلط گردید. در همین رابطه، اگر در آثار مارکس، مثل:” گرندریسه و کاپیتال ” دقت شود، وی جامعه را بر بنیاد تعداد کارخانه ها یعنی صنعتی شدن و تعداد واحدهای گاو آهن یا نوعی از وسایل کار ( مثلاً ماشین آلات ) به تحلیل نمیگیرد – چیزی که با تأسف در چپ ما معمول است – از دید کمونیست ها صنعتی شدن چیزی و شیوه تولید سرمایه داری در نفس خود، چیز دیگر است. مارکس جامعه را بر اساس زیر بنای اقتصادی یعنی تضاد بین نیروهای مولد، مناسبات تولیدی، تحلیل میکند نه بر بنیاد نوعی از کالاهای صنعتی یا کشاورزی. برای مارکس و لنین اساساً این مطرح است که: در پروسه “کار و تولید ” آیا مالک پولش را “پول – کالا ” کرده و نیروی کار در این پروسه کالا شده است یا خیر؟ اگر پاسخ بلی است، مهم نیست که این مناسبات در کارخانه سمنت غوری برقرار است، در باغ های انار قندهار، در شالی زار های کندز یا در کدام انستیتیوت خصوصی تعلیمی، این مناسبات، مناسبات بین کار و سرمایه است.

    در ادبیات اقتصادی مارکس از جمله کاپیتال که محتوایش نقد و تعویض نظام سرمایه داری است، در رابطه با صنعتی شدن کشورهای مانند افغانستان که یکی از خواست های چپ پوپولیست افغانستان است، چیزی را نمیتوان یافت؛ زیرا خواست صنعتی شدن و راه اندازی جنبشی در این راه، از جمله خواستها و وظایف بورژوازی برای تحقق رفرم است که ربطی به وظایف و خواست کمونیست ها ندارد. وظایف کمونیست ها شناخت اوضاع واقعی و ذهنی برای تغییر جامعه موجود است.

   توجه کنیم به مارکس که شیوه تولید سرمایه داری را از شیوه تولید ماقبلش در یک کشور، با کدام معیارها تفکیک مینماید، برای مارکس بدون اینکه پای صنعتی شدن در میان باشد، در این رابطه سه نکته ذیل معیارهای اساسی است؛

“اين سه نکته اهميت بسيارى دارند:

1) توليد سرمايه‌ دارى اولين نظامى است که کالا را به شکل عام کليه محصولات بدل ميکند. 2

2) از هنگامى که کارگر خود ديگر جزئى از شرايط توليد نباشد… به اختصار زمانى که نيروى کار بطور کلى کالا شده باشد، توليد کالا ناگزير به توليد سرمايه ‌دارى ميانجامد.

3) توليد سرمايه‌دارى پايه توليد کالائى را، تا آنجا که اين دومى مستلزم توليد فردى مستقل و مبادله کالاها بين صاحبان آنهاست، يعنى تا آنجا که بر مبناى مبادله معادل‌هاست، از ميان ميبرد و مبادله صورى سرمايه و نيروى کار تعميم مييابد” (نتايج صفحه ٩٥١ سرمایه)

حال، اگر “این سه نکته بسیار” با ” اهمیت” و تأکیدی مارکس را در شناخت از جامعه خودمان، باز کنیم، چنین است:

نکته اول: سرمایه داری اولین نظامی است که شکل عام کلیه محصولات در جامعه کالا میشود، یعنی اکثریت واحدهای تولیدی جامعه اساساً برای بازار تولید میکنند نه برای مصرف خود. بعبارت ساده: در جامعه اشیایی تولید میشوند که صرف دارای ارزش مصرف نیستند بلکه دارای ارزش و بسط ارزش ( اضافه ارزش ) نیز میباشند. مثلاً در افغانستان: اگر از منابع تولیدی کار خانه ای که بگذریم زیرا همه به کالا بودن محصولاتش با خصلت ارزش اضافی، توافق داریم؛ فقط واحدهای تولیدی کشاورزی، چون: برنج در بغلان، انگور و انار در کندهار و شمالی، سیب در میدان وردک، تربوز در هلمند و گلپی را در ننگرهار در نظر بگیریم. همه این تولیدات، نه تولیدات ساده کالایی؛ بلکه دارای ارزش بسط یافته ( ارزش اضافی) نیز میباشند، یعنی مولدین، در این پروسه ها پول خود را پول – کالا ( انباشت ) میکنند و از نیروی کار کارگر ارزش اضافی میکشند تا به سرمایه اولیه شان افزوده گردد. شاید خواننده ای اعتراض کند که در این پروسه ها از یکطرف مالکان زمین و باغ ها خود نیز کار میکنند از طرف دیگر ابزار شان اکثراً بیل، داس و گاوآهن یعنی وسایل تولید “فیودالی” اند نه ماشین آلات. یا به عبارت دیگر این پروسه ها صنعتی نیستند که ارزش اضافه تولید کنند.

باری، این اعتراض، اگر فقط صنعتی شدن را شیوه تولید سرمایه داری بدانیم، ظاهراً حقیقتی را بیان میکند. ولی اگر در تحلیل خود از شیوه مارکس استفاده کنیم، اولاً- در اکثر این پروسه ها کارگران روز مزد و کار مزد به کار گرفته میشوند که ارزش اضافه تولید میکنند. و باز، گیریم که مالک خود روی زمینش کار کند – ولو 4 جویه مرچ باشد – بر بنیاد تحلیل مارکس در ” کار مولد و غیر مولد”  این تولید کننده در رابطه با بازار قرار داشته از لحاظ مالک بودن نسبت بر زمین و ابزار کارش یک بورژواست که خود را خود استثمار میکند اما نسبت به کارش یک کارگر است یعنی مولد در مناسبات کالایی قرار دارد نه در مناسبات ماقبل آن یعنی تولید برای خود.

دوم – در پروسه تولید مهم نیست که از چه وسایلی کار گرفته میشود، از گاوآهن، از بیل و داس یا از ماشین آلات مدرن، آنچه تعیین کننده است اینکه: در پروسه تولید آیا پول، پول – کالا شده است یا خیر؟ اگر شده و نیروی کار به شکل کالا در آمده است، مهم نیست که وسایل چه هستند.

    حال اگر فرمول (پول – کالا) شدن و طبعاً به کالا تبدیل شدن نیروی کار را در این پروسه ها، به سایر ساحات تولیدی، نظیر: مکاتب و پوهنتون های خصوصی،  راه سازی، ساخمان، حفر معادن، کمپیوتر کاران قرار دادی، چاپ و نشر، رسانه ها، حمل و نقل، کار سه و نیم ملیون کودک در شهرها و روستا ها، کارگران خشت ریزی، اجیران دولتی و انجو ها، ارتش ذخیره در بازار نیروی کار، کارگران خارج از کشور و به گفته انگلس در اثر خود “خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” به زنان مفت کار ( آشپزخانه ها، روفته گر، رخت شوی و مولد و پرورشگر کودکان )، تعمیم بدهیم با جمع کارگران حرفوی کار خانه ها، بنا به احصایه ملل متحد 8 و نیم ملیون انسان در افغانستان مجبور به فروش نیروی کار خویش است. شاید باز هم خواننده ای اعتراض کند: این همه اقشار ذکر شده کارگر نیستند و احصایه سازمان ملل چقدر قابل اعتماد است. اما خواننده میتواند از یکطرف با مطالعه اثر مارکس “کار مولد و غیر مولد ”  و اثر انگلس ” خانواده …” پاسخ خود را در رابطه به کارگر بودن اقشار فوق دریابد، از طرف دیگر این دو هم آمار خود را از تحقیقات دولت ها و موسسات میگرفتند.

نکته دوم: حال دیگر کارگر مانند نظام بردگی، خود جزء شرایط تولید نیست. بلکه نیروی کارش که کالا شده جزئی از شرایط پروسه تولید میباشد. در بحث روی نکته اول ما با ارایه فاکت های عینی تثبیت کردیم که در افغانستان حال دیگر نیروی کار اساساً به کالا تبدیل شده است، وقتی در کشوری نیروی کار بطور کلی – حتی اکثراً – به کالا بدل شود، اگر کسی بخواهد یانه واقعیت عینی درسش میدهد که در این کشور شیوه حاکم تولید، سرمایه داراری است نه فیودالی. شاید و یا حتماً خواننده ای خواهد گفت: چرا، در برخی از نقاط کشور مردم هنوز در مغاره ها زندگی دارند، هنوز بسیار اند دهقانانی که به نیمه کاری روی زمین کار میکنند و یا اصلاً در محصول با مالک شریک اند. بدون تردید چنین است. اما بنا به گفته مارکس تحلیل جامعه با محاسبات ریاضی صورت نمیگیرد، اینجا دیگر مسئله 49 و51 در صد مطرح نیست. مناسبات ماقبل سرمایه داری میتواند سالها در حاشیه وجود داشته باشد مخصوصاً در سرمایه داری عصر امپریالیزم؛ مانند وجود تولید کالایی ساده، مدت هزار سال در حاشیه نظام فیودالی. آنچه در محاسبات جامعه شناسی مارکس تعیین کننده میباشد؛ زیربنای اقتصادی ( تضاد بین نیروهای مولد و مناسبات تولیدی) نوین، بالنده، سمت دهنده تاریخ و بالاخره تعیین کننده رو بنای سیاسی – ایدئولوژیک ( قوانین، شکل دولت، مطبوعات، آزادی بیان، انتخابات، حقوق شهروندی و شکل مالکیت ) جامعه فعلی است؛ چیز مهمی که برای چپ ما فاقد ارزش، کذایی و صادر شده به حساب میآیند.

نکته سوم: برای هر شخص ساده و نه فقط سیاسی، روشن است که: در افغانستان از سال ها قبل بدینسو، ملیون ها مولد مستقل مخصوصاً در روستا ها که کالا های خود را بین هم به صفت معادل ها تبادله میکردند، در اثر رایج شدن پول به صفت معیار تبادله و رقابت کالا های سرمایه تجاری، از وسایل کار و معیشت خود آزاد شده، منحیث فروشندگان نیروی کار به بازار های کار هجوم آورده عضو طبقه کارگر شده اند. حال همه افرادی که به الفبای تحلیل های اقتصادی مارکس آشنایی دارند، میدانند که: این کتله های ملیونی برای زنده ماندن خود نه در سطح تبادله معادل های محصول کار خویش، بلکه در جریان مبادله صوری سرمایه و نیروی کار بخاطر تولید ارزش اضافی برای سرمایه دار قرار دارند. پس این اساسی ترین فکت در تشخیص تولید سرمایه داری ( کالا شدن نیروی کار ) نشان میدهد که در افغانستان از سالها قبل شیوه حاکم تولید سرمایه داری بوده است نه فیودالی.

دلیل دوم شما: در کشور ما، بورژوازی ملی که قدرت سیاسی را در دست داشته باشد و روند صنعتی شدن را رهبری کند و در نتیجه پرولتارهای گسترده یی مشتق از سرمایه داری باشد وجود ندارد. لذا، این کشور هنوز در اسارت نیمه فیودالیزم به سر میبرد

پاسخ: دوستان محترم، اولاً، با تأسف، که شما با وجود تاریخ درخشان مبارزاتی طبقه کارگر در افغانستان، مثل: مارشهای کارگری، اعتصابات، اعتراضات، مقاومت در زندان، ایجاد اتحادیه های صنفی و از همه اساسی تر نقش و موقعیت این طبقه در پروسه تولید کاپیتالیستی که هستی واقعی و تاریخی این مقوله اجتماعی است؛ باور ندارید. به این دلیل که طبقه موجود کارگر در “روند صنعتی شدن” از سرمایه داری ناب یعنی (“بورژوازی ملی”) بطور “گسترده یی مشتق” نشده؛ بلکه از بورژوازی ای اشتقاق یافته که “برمبنای فیودالیته” آمده است. حال، که طبقه فعلی کارگر از دید شما نفی است، چون اصیل (!) نیست و طبقه کارگر اصیلی را که شما میخواهید هم “وجود ندارد” زیرا “بورژوازی ملی” روی قدرت نبوده و پروسه صنعتی شدن طی نشده است. پس شما بر پایه کدام طبقه اجتماعی “سازمان کارگران افغانستان” را ساخته اید؟ بر پایه طبقه ای در تخیل تان؟! این بی اعتقادی شما دوستان و نظایر تان نسبت به موجودیت طبقه کارگر فعلاً موجود در افغانستان، اگر بخواهید یا نه محفل های روشنفکری فاقد اعتقاد و فاقد رابطه به طبقه کارگر را با تمام صداقت و ادعای انقلابی شان، به گرایشات و ادبیات غیر کارگری، مثل: دهقان گرایی، چریک بازی، شعارهای قهر آمیز ضد تجاوز و مانند این ها که ربطی در راه گام نهادن برای تغییر نظام سرمایه داری ندارند، میکشاند. کمونیسم که چیزی نیست جز جنبش بخش آگاه طبقه کارگر برای تغییر جامعه و چپ افغانستان که هیچگاه چنین جنبشی نبوده؛ لذا در تمام حیات نتوانسته از گرایشات ناسیونالیستی و خرده بورژوایی خود را نجات داده در موضع کارگری قرار گیرد. وقتی آدم آثار معتبر مارکس را مورد مطالعه و دقت قرار میدهد، مضمون همه اش چیزی نیست، جز مبارزه دو طبقه متضاد (کارگر و سرمایه دار)؛ اما حال که از دید شما در افغانستان نه طبقه سرمایه دار ( “بورژوازی ملی “) سر قدرت است که کشور را صنعتی سازد و نه طبقه کارگری وجود دارد که از سرمایه داری مورد قبول شما مشتق شده باشد؛ پس سازمان شما چه باید بکند؟ کدام طبقه را آگاه و سازماندهی کند؟ یا باید به طبقات دهقان و خرده بورژوازی روی آورد و یا صادقانه برای به قدرت رساندن سرمایه مورد تأیید خود ( “بورژوازی ملی” ) کار کند تا کشور صنعتی شده طبقه کارگر مورد نظر از آن مشتق گردد، راه سومی را نمیتوان برای ادامه کاری سازمان شما سراغ کرد.

    ثانیاً، مفهوم ملت و تبعاتش، چون: منافع ملی، “بورژوازی ملی” و انواع ناسیونالیسم، از دید مارکسیست ها کدام چیزی فطری بشر و پدیده قایم به ذات نیست. تبارز ملت و ملی گرایی از لحاظ تاریخی زمینه مشخص مادی داشته است. این پدیده مخلوق تلاش بورژوازی جوان اروپا، جهت ریختن کتله های مردم در یک قالب سیاسی – ایدئولوژیک برای دفاع از ساختار معین اقتصادی به نفع خویش بود. یعنی ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی بورژوازی، در بازتاب تولید کالاهای سرمایه رقابتی با جنبه های خاص ملی در زمان معینی نضج گرفت. اما علی رغم شکل گیری این منافع خاص سرمایه داران در هیأت ملت ها، رشد صنایع مدرن چنان مناسبات واحدی را میان طبقات اجتماعی خلق کرد که جای منافع خاص ملت ها به منافع خاص یک طبقه که در کل ملت ها دارای منافع یکسان است یعنی طبقه واحد سرمایه دار، خالی گردید. در این تحول اجتماعی، ملت با طی کردن وظیفه مقطعی خویش به چیزی زایدی مبدل شد که به طور کل میتوان گفت: ملت مرد. مارکس این تحول تاریخی یعنی مرگ ملت و خلقت طبقه واحد سرمایه دار را چنین بیان کرد: “صنعت بزرگ در همه جا مناسبات واحدی را میان طبقات جامعه به وجود آورد و جنبه های خاص ملیت های گوناگون را نابود کرد. و سر انجام در حالی که بورژوازی هر ملت، هنوز منافع ملی جداگانه را حفظ میکرد، صنعت بزرگ طبقه ای ایجاد کرد که در تمامی ملت ها منافع یکسانی دارد و برایش دیگر ملت مرده است…” ( ایدئولوژی آلمانی )

با قید جمعبندی فوق، مارکس و انگلس درسال 1848 بنابر واقعیت جهانی شدن تولید، جهانی شدن بازار، مصرف و در نتیجه جهانی شدن تاریخ، جمعبندی متکامل تری را، این بار در برنامه کمونیست ها بیرون دادند. این دو، در این برنامه، برای رهایی طبقه کارگر از توهمات ناسیونالیستی – انگار مشکل چپ ما را هم پیشبین بودند – که بورژوازی دایماً برای حفظ، شیوع و بازآفرینی اش در تلاش است، با صراحت تمام و توضیح مفصل، تولید “صنایع” را از ” قالب ملی” بیرون آورده “عزلت جویی ملی و محلی کهن ” را در زمینه های مادی و معنوی مردود و نادرست خوانده آنانی را که روی گلیم شکست صنایع ملی و محافظه کاری محلی ( شبیه چپ افغانستان در شکست چینی سازی شاکر) به ماتم نشسته بودند مرتجعین خواندند: ” بورژوازی از طریق بهره کشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همه کشورها جنبه جهان وطنی داد و علی رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشته های سالخورده ملی از میان رفته و هر روز نیز در حال از میان رفتن است… وضع در مورد تولید معنویات نیز هم مانند وضع در مورد تولید مادیات است….” ( مانیفست صفحات 40 و 41)

     باری، اولاً مارکس و انگلس 160 سال قبل واحد های تولیدی صنایع همه جهان را با چنین صراحتی از لحاظ تولید، با هم مرتبط و جهانی دانستند. این دو، تولید ملی و ملی گرایی را با ادبیات عالی مانیفستی به سخره گرفتند؛ اما ما که نه در مرحله سرمایه، نه در سرمایه داری، بلکه به گفته لنین در عصر انحصار سرمایه مالی و “سرمایه داری عصر امپریالیسم” زندگی داریم؛ با چه منطقی خواهان برگشت جهان به عقب ( تولید سرمایه بر مبنای منافع خاص ملت ها و محلی گرایی ارتجاعی) شده ایم و با چه دلیلی هوس زنده ساختن مهدی موعود (“بورژوازی ملی”) را که یکبار در یک تحول تاریخی جهان ” مرده ” و بار دیگر در افغانستان در گورستان آبایی اش ( چینی سازی شاکر) دفن شده است؛ در تخیل می پرورانیم؟ آیا عصر امپریالیسم به عصر دوران سرمایه داری با رقابت آزاد بر خواهد گشت تا فرشته نجات چپ ما ( “بورژوازی ملی و یا جامعه نوین سرمایه داری”) بار دیگر زنده گردد؟ به “قدرت” برسد؟ “روند صنعتی شدن ” اففانستان را “رهبری ” کند و ” پرولتاریای مشتق ” از خود (!) بزاید؟ نه خیر دوستان، تاریخ تکرار نمیشود باید از ورطه این تخیل بیرون آمد. ثانیاً در عصر امپریالیسم اگر مسئله صنعتی شدن کشوری هم مطرح باشد این دید مربوط به بخشی از بورژوازی است که منافع خود را بیشتر در صنعتی شدن به تیپ کلاسیک میبیند، نه دیدگاه کمونیست ها، کمونیست ها نباید مامای مهربانتر از مادر برای بورژوازی باشند. وظیفه اساسی کمونیست ها نقد نظام سرمایه داری و تغییر جای اشیای موجود در این نظام از نفع یک اقلیت استثمارگر به نفع کل بشریت از راه یک انقلاب سیاسی – اجتماعی به رهبری بخش آگاه طبقه کارگر ( حزب ) است. آنانیکه به بهر بهانه ای از جمله اصیل نخواندن طبقه کارگر فعلاً موجود در افغانستان، این طبقه را نفی میکنند و بجای نقد سیستم سرمایه داری منحیث یک سیستم در کل، در پی در یافت آب زندگانی برای حیات بخشیدن مجدد به معبود خویش (“بورژوازی ملی” ) اند، با تأسف که نه کمونیست، بلکه افراد و گروه های خرده بورژوای اند که میخواهند تاریخ خلاف سیر تکامل خود به میل این ها به مرحله سرمایه داری با رقابت آزاد برگردد که ممکن نیست.

    بنا به تحلیل لنین عصر ما عصر سلطه سرمایه مالی  و نظام افغانستان “سرمایه داری عصر امپریالیزم” است. در این عصر کشورهای متروپل برای خنثی کردن قانون نزولی نرخ سود در کشورهای خودشان، به کشورهای زیر سلطه نظیر افغانستان جهت کسب سود مافوق سود سرمایه صادر می کنند. و واحد های سرمایه داری کشورهای زیر سلطه برای شریک شدن درکل ارزش اضافی جامعه جبراً تابع حرکت قانون عام سرمایه انحصاری شده در چوکات کار اجتماعی عام شده بوسیله نیازمندیهای امپریالیزم در کشورهای زیر سلطه، خود را سازمان میدهند نه به اختیار خود؛ زیرا خود تابع قانون کلی سرمایه انحصاری جهان اند. بر این مبنا فکر “ملی” و ” مترقی” بودن بخشی از سرمایه افغانستان همانقدر غیر عقلانی است که فکر شود، در اوضاع فعلی اردوی دولت افغانستان نه وابسته امپریالیست ها؛ بلکه یک اردوی ملی و مترقی است.

   در افغانستان تا اوایل قرن 20 بدون تردید نطفه های تولید سرمایه داری در بطن فیودالیزم بسته شد که انعکاسش را در اولین مشروطه خواهی به نمایش گذاشت. اما بنا به برداشت لنین از حرکت قانونمند سرمایه مالی جهان، در اوایل قرن 20 یعنی پس از تمرکز تولید و سرمایه در سطح انحصارات بزرگ، پس از ترکیب سرمایه مالی و صنعتی، پس از صدور سرمایه از کشورهای صادر کننده بجای کالا به کشورهای زیر سلطه، پس از شکل گیری گروه های امریالیستی برای تقسیم جهان و پس از تکمیل شدن تقسیم جهان بین این گروه ها؛ نطفه های رشد سرمایه در افغانستان از رشد آزاد خود در بطن فیودالیزم، باز ماند. بنا به تحلیل مارکس این نطفه ها هرگز تا سطح سرمایه ملی رشد نگرده، جبراً تابع قانون عام تولید سرمایه جهانی گردید و این تابعیت از سالها قبل منحیث نظام سرمایه داری عصر امپریالیزم ( سرمایه وابسته ) در افغانستان حاکم بوده است.  

   چپ افغانستان و شما دوستان شاید نیز، که وابسگی را به امپریالیزم نه در خود تولید و باز تولید سرمایه ( ارزش اضافی ) بلکه در اشکال تخنیکی سرمایه، چون: پول، ابزار، بازار، نوعیت کالاها، تجارت، سیاست و… میدانید و امپرالیسم را فقط یک اشغالگر برای چپاول مواد خام، بورژوازی افغانستان را به ” کمپرادورها، بروکرات ها و ملی، تقسیم میکنید. بناءً از دید چپ شما آن واحدهای سرمایه داخلی که از لحاظ پولی، ابزار، بازار، تولید نوع کالا، تجارت و سیاست با سرمایه امپریالیستی رابطه دارند، وابسته اند و آن واحدهایی که از این نوع “وابستگی ها” عاری اند، “ملی” و “مترقی” میباشند. لذا، این چپ با سرمایه اخیری جبهه متحد میسازد، این سرمایه را انقلابی و دموکرات میخواند، شکستش را ماتم میگیرد، به کارگران توصیه میکند که این سرمایه از خود ماست باید یک دوره ( انقلاب دموکراتیک نوین ) به استثمار این سرمایه سر بمانند. این بخشی از سرمایه از دید این چپ باید به ” قدرت ” برسد ” روند صنعتی شدن را رهبری” کند. تا از وجودش پرولتاریای مورد قبول چپ ما “مشتق” گردد.

اما بنابر تحلیل لنین در ” امپریالیزم بالاترین مرحله سرمایه داری” خصلت کلیدی امپریالیزم صدور سرمایه برای تولید سود بالاتر از منبع صدور است. بناءً سرمایه امپریالیستی در کشورهای نظیر افغانستان ابتدایی ترین کاری را که میکند چنانچه کرد: نیروهای مولد مستقل کوچک بخصوص در روستا را بوسیله کالاهای سرمایه تجاری از بستگی با وسایل کار و معیشت شان آزاد میسازد، به ایجاد زیر بنای تولیدی ( دولت وابسته، ایجاد جاده ها، جمع کردن نقدینه اشرافیت و غارتگران مالی در بانکها، تأسیس پایگاه های نظامی و … ) میپردازد – چیزی که در افغانستان هنوز ادامه دارد – کار دیگری که باید سرمایه انحصاری مالی انجام دهد، تابعیت واحدهای سرمایه کشور زیر سلطه به قانون عام سرمایه مالی انحصاری در یک تقسیم کار اجتماعی مطابق نیازمندی کشورهای صادر کننده سرمایه است. واحدهای سرمایه کشور زیر سلطه که در برابر غول امپریالیزم حیثیت نی نو رسته را دارند، قادر نیستند استقلال خود را که غیر از آزادی در تولید ارزش اضافه نمیتواند مفهوم دیگری داشته باشد، حفظ نماید. این واحدها یا باید تابع قانون عام سرمایه انحصاری گردند و در ارزش اضافی مجموع تولید اجتماعی شریک شوند یا باید جبراً از دور تولید خارج گردند. سرمایه که حیاتش به تولید ارزش اضافه وابسته است، به این فضای ” ارجمند ” که امپریالیزم خلق کرده است از جان و دل سر گذاشته از دست دادن این فضا را مصیبت بزرگ برای خود میداند. بطور نمونه: هنگامیکه سرمایه های امپریالیستی خروج نظامیانش را از افغانستان بطور کامل در سال2014 اعلام کردند، در یک چشم زدن اوضاع افغانستان چنین شد: 1) تعدادی از سرمایه داران (داخلی) سرمایه خود را خارج ساختند 2) قیمت یک بیسوه زمین در مناطق شهری به سرعت تا نصف پایین آمد 3) کرایه خانه های لکس در حد نیم تقلیل یافت 4) کار معامله گران زمین و خانه 80 در صد سقوط کرد 5) وقتی سند پیمان استراتژیک امریکا – افغانستان برای تائید به پارلمان رفت دهن وکلا از سرور تا بیخ گوش ها دوید. حتی یک وکیل مخالف جدی هم پیدا نشد. اما چرا چنین شد؟ برای این که همه واحدهای سرمایه داخلی ارتش سرمایه های امپریالیستی را که جهت هموار کردن راه برای کشیدن ارزش اضافی از نیروی کار ارزان طبقه کارگر به این کشور آمده اند ” عزیز ” ترین پشت گرم کن خود در شریک بودن ارزش اضافی یافتند.

   حال، اگر در افغانستان واقعاً “بورژوازی ملی” نه در حد سر قدرت بلکه در سطح یک اپوزیسیون کوچک هم  وجود میداشت،”مترقی”، “ملی”، “وطن دوست”، “دموکرات”، مدافع “صنعتی شدن” و “ضد امپریالیست” میبود، چرا در رابطه با خارج شدن امپریالیست ها، یک شادمانی کوچک و در رابطه با مورد تایید قرار دادن پیمان استراتیژیک با امریکایی ها، یک مخالفت ظریف، حتی در سطح مطبوعات از خود تبارز نداد؟ واقعیت امر این است که: نه اعتقاد به موجودیت “بورژوازی ملی” در جامعه ما چیزی عقلانیست و نه رفتن به خیال زنده شدن و زنده کردنش. تیوری بافی در رابطه با منجی بودن “بورژوازی ملی” که ناشی از تولید خرده پاست و چپ ما انعکاس این تولید، قادر نشده در تمام دور حیات از این گرایش غیر کارگری خود را نجات دهد.

   دوستان گرامی، بنا بر زیربنای اقتصاد جامعه، ما به تفاوت بین طبقات و اقشار بورژوازی که چیزی نیستند بجز انعکاس حد سرمایه گذاری شان برای استثمار طبقه کارگر و زحمتکشان، باور داریم. اما تفکیک کردن بخشی از بورژوازی را بنام “ملی” و “مترقی” از کل سیستم سرمایه و آشتی طبقه کارگر با این بخش سرمایه را، مخالفت با تیوری های مارکس و لنین و چشم پوشی چپ ما از استثمار طبقه کارگر بوسیله این سرمایه میدانیم. واحدهای سرمایه داخلی به استثنای واحدهای خرده و فرعی که تثبیت شان منحیث واحد سرمایه مشکل است، همه وابسته قانون عام سرمایه انحصاری بوده در استثمار طبقه کارگر با امریالیست ها در حد انباشت سرمایه شان شریک بوده هرگز نه ملی اند و نه مترقی.

دلیل سوم شما: از اینکه افغانستان ” انقلاب اجتماعی به منظور اضمحلال مناسبات فیودالی … را سپری ننموده است “ در جامعه شیوه تولید فیودالی حاکم است.

پاسخ: بدون شک، جامعه افغانستان نه انقلاب کشاورزی شبیه انگلستان را جهت اضمحلال مناسبات فیودالی در خود دیده نه انقلاب ژاکوبنی فرانسه را که بورژوازی از آن با تمام عریانی بیرون آید. اما اگر منظور دوستان ما انقلاب اجتماعی نوع چین برای افغانستان باشد، بنا به اوضاع عام جهان و اوضاع خاص افغانستان، مطرح کردن الگوی انقلاب چین برای این کشور، یک چیز زاید است. زیرا: 1) افغانستان در اوضاع جهانی آن زمان چین قرار ندارد 2) جامعه افغانستان فاقد سلطه سیاسی ـ اقتصادی ملاکانی از نوع جامعه چین است به سببی که فیودالیسم در افغانستان بخصوص طی نیم قرن اخیر به شدت ضربه دیده مناسباتش اکثراً شکسته است. پس تضاد اساسی جامعه افغانستان نه تضاد بین ارباب و رعیت، نه بین ” ملت و امپریالیسم” بلکه بین کار و کل سیستم سرمایه ( داخلی و خارجی) است. بر گردیم به اصل بحث.

    در عصر امپریالیسم آمدن مناسبات سرمایه داری بجای مناسبات فیودالی در کشورهای مانند افغانستان، نه از پائین ( ژاکوبنی) و نه از بطن نظام کهن، بلکه بر مبنای نیازمندیهای سرمایه انحصاری در چارچوب قانون عام این سرمایه، از بالا زورکی صورت میگیرد. دقیقاً، بنا به قول لنین با نقل از “هلفردنیک” در اثر خود ” امپریالیسم بالاترین …” ” سرمایه مالی آزادی نمیخواهد”، بلکه “فرمانروایی می خواهد ” یعنی آمدن سرمایه انحصاری به کشورهای مانند افغانستان، به جز زورگویی و امر و نهی آزادی و دموکراسی با خود نمی آورد. اما از اینکه سود جویی و استثمار یعنی خصلت تعیین کننده انواع سرمایه، فقط در شیوه تولید سرمایه داری تحقق مییابد نه در شیوه تولید فیودالی، پس سرمایه مالی در راه تحقق این هدف، هر مانعی را از جمله “پاتک” های مناسبات فیودالی ( از قبیل مخالفت به آزاد ساختن نیروی کار) را با زور از سر راه برمیدارد و یا به نحوی خنثی میسازد.

     حال، اگر هر کمونیستی به شیوه مارکس و لنین جامعه افغانستان را با چشم باز منحیث یک ارگانیزم زنده مرتبط با جهان نه با تیوری نیمه فیودالی قبلاً تعبیه شده در ذهن خود، به تحلیل بگیرد، به سانی که در فوق اشاره شد، به سادگی برایش قابل درک است: که از وسط نیمه دوم قرن 19 با قید اثر گذاری سرمایه های استعماری بخصوص بریتانیا، در بطن شیوه تولید فیودالی این کشور، میان نیروهای مولد و مناسبات تولیدی با افت و خیز، جدلی در جهت تحول به مناسبات بورژوازی، تا سقوط دولت امانی وجود داشت؛ که جنبش های مشروطه خواهی از مظاهر رو بنای این جدل به حساب میآیند. اما پس از این دوره، بر مبنای جهانی شدن حاکمیت سرمایه مالی، افغانستان به میدان رقابت صدور سرمایه امپریالیست ها به سر کردگی اتحاد شوروی و امریکا بدل گردید، سرمایه گذاری این دو پکت در ساحات زراعت، ساختمان، انرژی، نساجی، سمنت، نفت و گاز، پنبه، شکر، ارتش، صحت و آموزش و پرورش توام با هجوم کالاهای سرمایه تجاری بود. در اثر این هجوم، از یک دهه قبل از دموکراسی سلطنتی به این سو، دهات افغانستان به مرور از خود کفایی بیرون آمده به شهرها وابسته گردید. به ادامه این تحول بسیار مهم، در اثر مالیه تصاعدی جمهوریت داوود، در اثر اصلاحات ارضی ترکی، در اثر 20 سال جنگ علیه روس ها، دولت پوشالی و حاکمیت طالبان؛ ملاکان بشدت صدمه دیده خرد شدند؛ در همین سال ها به اثر شکستن سیستم آبیاری، خشک سالی های متواتر و لا مزروع ماندن اراضی، زمین افغانستان این “مادر ثروت ” ها ارزش خود را از دست داد. ملیون ها دهقان کم زمین و وابسته به ملاک، از  وابستگی به زمین و فیودال آزاد شد؛ این نیروی عظیم آزاد شده دیگر نه از زمین بلکه از راه تفنگ، از راه کار مزدی و یا از راه دیگری نان خورد. و این تحول جدی ای بوده که در متن فیودالیسم طی 50 سال اخیر رخ داده است.

    در جریان 20 سال جنگ، با قید این که تولید و تجارت افغانستان در حاشیه قرار داشتند، لیک از راه بازار اسلحه، قاچاق مواد مخدر و حلقه های استخباراتی جهان، در جبهه جهادیها بشدت زر اندوزی شد و شبیه به سال های  1847 و 1848 فرانسه یک قشر بورژوازی تازه ( اشرافیت پولی ) در تضاد با بورژوازی صنعتی و تاجر سابق شکل گرفت که بنا بر مسلح بودنش سوار بر قدرت شد. بر این مبنا از دهه قبل از دموکراسی شاه تا سقوط امارت طالبان، در موقعیت افراد مربوط به طبقات و اقشار مختلف جامعه در تولید، در مالکیت بر وسایل تولید، مالکیت بر زمین و زر اندوزی تغییرات و جابجایی هایی چشم گیری صورت گرفت. در این جابجایی ها مناسبات بین ارباب و رعیت به شدت صدمه دید، در مقابل مناسبات بین کار و سرمایه توسعه یافت.

    با تجاوز امریکا و ناتو بر افغانستان، حال ( سال 1391 ) اوضاع عینی این را بازگو میکند: نبرد طولانی ایکه ( از زمان شیر علی) میان شیوه تولید فیودالی و شیوه تولید بورژوازی در افغانستان ادامه داشت، نارضایتی مردم بخصوص دهقانان، جنبش های روشنفکری، اعتصابات کارگری، جنگ های داخلی، کودتا ها و تجاوز خارجی مظهر رو بنایش بودند، پس از 2001 در زیر بنا و رو بنای جامعه آنچه دیده میشود دیگر تبارز مناسبات سرمایه داری است نه فیودالی. ممکن خواننده ای بی درنگ استدلال کند: مگر طالبان مظهر برآمد فیودالی نیست؟ نه. بی تردید در صفوف این جریان ته مانده ترین اقشار مأیوس جامعه توام با تعصبات و جهالت ماورای فیودالی بخاطر رسیدن به پول دنیا و “حور و غلمان آخرت”، خود را انتحار میکنند. اما آنچه مهم است این که: مهار ( رهبری ) این جریان در دست بخشی از سرمایه مالی جهان (کمپنی های نفتی خلیج، تجار بزرگ و مدرنترین استخبارات سرمایه) قرار دارد نه در دست چند ملای قرون وسطائی افتاده در حجره های مساجد. اگر رهبری این جریان گیریم در دست امریکا و شرکاء هم نباشد، دقیقاً زاده رقابت دو جناح متضاد سرمایه است و مذهب وسیله ایست در دست یک جناح برای رسیدن به هدف. و باز، اگر برای یک لحظه قبول کنیم که این جریان به قدرت برسد، بدون چون چرا به نوع سرمایه داری عصر امپریالیسم، تابع  سرمایه مالی  جهان خواهد بود نه در چار چوب تولید گاو آهن با مناسبات ارباب و رعیت. زیرا مناسبات آخری نمیتواند تضمین کننده ادامه حیاتش باشد.

    بهر حال، در تحلیل مارکس و لنین این مهم نیست که ایجاد مناسبات سرمایه داری بوسیله نطفه های سرمایه بومی در متن فیودالیسم صورت گرفته یا در اثر تجاوز از بالا؛ آنچه اساس است، انباشت سرمایه و کالا شدن نیروی کار است. مارکس در ارتباط به همین نوع قضیه در مقاله خود ” نتایج آتی حاکمیت بریتانیا بر هندوستان ” برای استعمار انگلستان نقش دوگانه داد: تا آنجا که شیوه تولید آسیایی را میزند، مخرب است. ولی در کنار این تا آنجا که به شکل گیری اساس مادی جامعه ای شبیه آنچه که در اروپاست کمک میکند، باید این را سازنده دانست.

    در قبل از 2001 با قید این که تجارت و تولید ( مقصد ارزش اضافه و دوران کالا است ) در حاشیه جامعه افغانستان وجود داشت؛ ولی سیستم سیاسی – اجتماعی کشور در کل بر هم ریخته بود، از حقوق و کرامت انسان، از قانون و دولت خبری نبود، سرنوشت شهروندان در گرو گروه های هار و متعصب مسلح قرار داشت، طبقه کارگر، دهقان، قشر زنان و کودکان کتله های بودند که از سایر کتله های انسانی بیشتر صدمه میدیدند و مهم تر از همه فاقد هویت طبقاتی و اجتماعی خویش بودند. در چنین یک جامعه پراکنده و فاقد سیستم (هر سیستمی که باشد) امکان طرح و تحقق برنامه کاری برای کمونیست ها که همان تاکتیک ها و استراتیژی برای رهایی طبقه کارگر و کل بشریت است، به انتها تقلیل مییابد. زیرا طبقه کارگر که پایگاه اجتماعی برای سازماندهی و برنامه ریزی کمونیست ها است در وجود یک سیستم سیاسی- اجتماعی شکل میگیرد نه در پراکندگی و جنگ های خانه به خانه و نه در بی ثبات بودن طبقه کارگر یعنی جدا بودنش از پروسه تولید.

    حال اگر از موضع مارکس نسبت به تجاوز امپریالیست ها به افغانستان، دو نقش قایل شویم: امریکا و ناتو بر افغانستان تجاوز کرده، تروریست پرورش میدهند، امپریالیست ها مردم افغانستان را میکشند، اینها آن رسوم و سیستم بومی افغانستان را که مانع هدف شان باشد، نابود میکنند؛ بالاخره تجاوز کاران آمده تا بازار ها را اشغال و در منابع سرشار افغانستان از نیروی ارزان کار طبقه کارگر ارزش اضافی بکشند. این ها همه در شمار نقض حقوق مردم و تخریب است.

    ولی امریکا و ناتو برای هدف غایی خود که انباشت سرمایه برای رسیدن به سود مافوق سود است، باید روی زیر ساخت ها، چون: ایجاد ذخیره نیروی کار، ایجاد جاده ها، خط آهن، منابع انرژی، توسعه آموزش و پرورش، صحت، بیرون کشیدن زنان از چهار دیواری و چادری، ایجاد شهرک ها، ساختمان برای شورای ملی، برای برنامه های هنری – فرهنگی، ایجاد اداره برای حمایه از سرمایه گذاری، ایجاد بانک ها، باز سازی بنادر، حمایه از گردش پول رایج و نظایرش ) نیز سرمایه گذاری کند. در کنار این زیر ساخت ها سرمایه انحصاری و سرمایه شریک اش (داخلی) برای پاسداری از سیستم سرمایه، برای تحمیق طبقه کارگر و سرکوب جنبش های آینده این طبقه، به ایجاد رو بنای سیاسی – ایدئولوژیک، چون: دولت، قوانین، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، حقوق زنان و کودکان، حق رای، تفکیک سه قوا و انتخابات نیز نیازمند سرمایه گذاری است.

    روشن است که سرمایه گذاری روی این همه فکتورها ناشی از ضرورت سرمایه انحصاری است نه ناشی از روحیه بشر دوستانه، ولی اگر کس بخواهد یا نه در این نیازمندیهای سرمایه مالی و شریک اش (سرمایه داخلی) بنا بر اشاره مارکس در مانیفست، زمینه های رشد کمی، کیفی، کسب آگاهی طبقاتی و ارتقاء شعور سیاسی – تشکیلاتی طبقه کارگر نیز نهفته است. بناءً میشود این فکتورها را در شمار سازندگی سرمایه مالی انحصاری ارزیابی کرد.

دلیل چهارم :  شما که در پیوند به دلیل سوم است: در چنین جامعه یی پرولتاریا … عمده ترین طبقه را از لحاظ جمعیت تشکیل نمیدهد، در چنین جامعه مفروض هنوز پرولتاریا طبقه یی در خود است، هنوز به مرحله یی ( طبقه یی برای خود ) نرسیده است ” بناءً جامعه نیمه فیودالیست.

پاسخ: دوستان محترم، از دید ما، سازمان شما در برداشت از این عبارات: (“طبقه در خود ” و “طبقه برای خود “) دچار مشکل تئوریک است: اول – در ادبیات کمونیست ها “طبقه در خود ” این مفهوم را میرساند که این طبقه به صورت یک کتله اجتماعی هستی مادی داشته، تا این حد آگاه است که تمام افرادش در پروسه تولید، نسبت به ابزار تولید در یک موقعیت قرار دارند؛ لذا، گاه گاهی مشکلات آنی خود را جمعی مطرح میسازند. اما “طبقه برای خود ” رساننده این مفهوم است که با قید درکش از موقعیت یکسان افرادش نسبت به ابزار در پروسه تولید، از طریق اعضای پیشتاز خود به منافع سیاسی – طبقاتی خویش نیز آگاهی یافته و برای رهایی از استثمار سرمایه، دارای برنامه، اساسنامه و سازمان سیاسی مخصوص بخود ( حزب ) است. بناءً، دو عبارت فوق مربوط به آگاهی این طبقه بمنافع طبقاتی خویش است، به بیان مارکس طبقه کارگر به هستی واقعی خود پی برده است. پس عمده و غیر عمده بودن طبقه پرولتاریا از لحاظ جمعیت، هیچ ربطی به دو عبارت فوق ندارند. دوم – وقتی هسته های سوسیال دموکرات به رهبری لنین در روسیه شکل گرفتند، برنامه و اساسنامه واحد شان در کنگره پاس شد، از نظر لنین طبقه کارگر روسیه دیگر به حالتی ” طبقه برای خود ” در آمد. در آن زمان، آیا “مناسبات فیودالی” که در دلیل سوم شما به آن اشاره شده، در اثر “انقلاب اجتماعی اضمحلال ” یافته بود؟ آیا پرولتاریای روسیه از لحاظ جمعیت طبقه عمده را تشکیل میداد؟ به هیچ صورت. در آن زمان از یک جانب مناسبات فیودالی با خصلت سرواژی و سلطنت مطلقه اش هنوز با قوت تمام وجود داشت از همین رو بلشویک ها انقلاب بورژوا دموکراتیک را راه انداختند. از جانب دیگر در آن زمان پرولتاریای روسیه از لحاظ جمعیت هرگز طبقه عمده نبود. اما لنین از ابتدای شکل گرفتن حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه در تمام آثارش روی استقلال مبارزاتی طبقه کارگر پافشاری کرده و این طبقه را طبقه آگاه به منافع طبقاتی خود خوانده است. در هیچ اثر لنین این انحراف را نمیتوان یافت که چون در روسیه “انقلاب اجتماعی” برای “اضمحلال مناسبات فیودالی سپری” نشده و پرولتاریا از لحاظ جمعیت طبقه عمده ” نیست، پس این طبقه را نباید طبقه برای خود دانست.

دلیل پنجم شما: ” در … چنین یک جامعه ای با آنکه بوسیله تاثر سیستم جهانی سرمایه داری و مداخله امپریالیسم با مظاهر صنایع و مناسبات سرمایه دارانه آشنایی بهم رسانده باشد؛ نمیتواند معرف جامعه نوین سرمایه داری باشد. از آن جاییکه مناسبات سرمایه دارانه گسترده در چنین جامعه ای بر مبنای فیودالیته استوار است، لذا کاپیتالیسم بروکراتیک در آن نضج میگیرد. کاپیتالیسم بروکراتیک از آن جاییکه وابسته به امپریالیسم میباشد، شکل کمپرادور را به همراه آورده و طبقه حاکم چنین جوامعی همانا بورژوا کمپرادور بروکرات است. این بورژوازی را با صنعتی سازی مملکت و پیروزی بسوی انقلاب اجتماعی کاری نیست. لذا به مانع در راه انقلاب تبدیل میشود. و جهت سرکوب مبارزات انقلابی … با فیودالیسم همدست شده آنها را نیز به بخشی از هیأت حاکمه مبدل گردانیده سر انجام … فیودال بروکرات کمپرادور ها از چنین یک مناسباتی مشتق میشوند”

پاسخ:  در بریده فوق به نحوی اعتراف شده: که به نسبت اثر گذاری سرمایه انحصاری جهان، مناسبات گسترده سرمایه داری وارد افغانستان شده، اما این ” مظاهر صنایع و مناسبات سرمایه دارانه … نمیتواند معرف جامعه نوین سرمایه داری باشد ” زیرا در اثر “مداخله امپریالیسم” “بر مبنای فیودالیته” آمده است. یعنی چه؟ آیا این آمدن “مناسبات گسترده سرمایه داری بر مبنای فیودالیته” میتواند یک عبارت معنا دار مارکسیستی باشد؟ به هیچ رو. اگر از امپریالیزم نه درک یک “مداخله “گر خارجی، بلکه درک لنینی یعنی حرکت سرمایه انحصاری از کشورهای متروپل به کشورهای زیر سلطه به منظور کسب سود مافوق سود از نیروی کار ارزان این کشورها داریم؛ غیر منطقی است که امپریالیزم “مناسبات گسترده سرمایه دارانه” را “بر مبنای فیودالیته ” یعنی روی مناسبات ارباب و رعیت ” استوار ” سازد. سرمایه انحصاری و سرمایه ماقبلش (سرمایه با رقابت آزاد) برای کسب سود و توسعه، باید مناسبات کهن را برهم بزنند موانع را از سر راه بر دارند مناسبات تازه ایجاد نمایند و اهالی وحشی و در انزوا، از جمله فیودالان و اشرافیت جبراً باید بورژوا شوند؛ در غیر این باید زیر فشار سرمایه له شده بمیرند. دقیقاً سرمایه انحصاری با برخی از رو بنای مناسبات کهن مانند مذهب و رسوم که در تحمیق پرولتاریا به دردش میخورد سر سازش دارد حتی اگر لازم باشد، باز سازی و نو سازی میکند. ولی در مناسبات تولیدی خلاف برداشت چپ ما هرگز “همدست ” فیودالیسم نیست و نه مناسبات سرمایه داری را “بر مبنای” مناسبات “فیودالیته استوار” میسازد. زیرا وجود دو مناسبات تولیدی متضاد در یک شیوه تولید، چیزی بی معناست.

اگر منظور دوستان ما از آمدن “مناسبات سرمایه دارانه گسترده … بر مبنای فیودالیته” و همدست شدنش با فیودالیسم، مماشات امریکا و ناتو نسبت به امیران جهادی، چوچه امیران و افرادی از این ردیف باشد، مشکل چپ ما در شناخت از جامعه افغانستان مصیبت بارتر از آن است که تصور میشود. زیرا، اگر هر مارکسیستی این قشر را بر مبنای زندگی واقعی اش ( مالکیت بر وسایل تولید و سازماندهی پروسه تولید )  مورد بررسی قرار دهد، نه بر مبنای ظاهرش (ریش، پکول، پتو، واسکت و اداء مناسک مذهبی)، نقش پای این قشر را، در سرمایه گذاری بانک ها، شهرک ها، پوهنتون ها، مکاتب، تلویزیون ها، رادیوها، شرکت های ساختمانی، سیاحتی، تجارتی، فابریک، عضویت در پارلمان و سهیم در قدرت سیاسی دولت میتوان یافت، نه در عقب مناسبات ارباب و رعیت، کاروان اشتر و قاطر، نه درعقب رمه، کنار تیرک غژدی و نه در حال تلاوت کتب مذهبی در کنج مساجد؛ اینان دیگر موعظه نمی کنند که دیدن روی زن نا محرم عذاب دوزخ در پی دارد، در رادیو و تلویزیون شیطان خانه کرده و ریشت یک قبضه شرعی نیست. حال مشکل اینان با زنان که یک مسئله حساس در نظام “فیودالیته ” میباشد؛ این نیست که حجاب و محرم شرعی نداری، بلکه اینان حال با لیبرال ترین زنان زیر یک سقف ( پارلمان، ادارات حکومت، قضاء و جرگه ها) در کنار هم نشسته روی تعیین نوع دولت، دموکراسی، قانون، انتخابات، بودجه، امنیت، سیاست خارجی و داخلی دولت بحث و جدل دارند؛ نه روی مظاهر مناسبات فیودالی. شاید دوستانی استدلال کنند: این چیزها که در فوق به آن اشاره شد، همه صادرات امپریالیسم است نه بر خاسته از “جامعه نوین سرمایه داری ” محبوب خود ما. آری، مشکل چپ ما در همین جاست؛ اما از دید ما این یک ساده اندیشی محض و رجعت گرایی چپ ما به عقب است: اول – این “جامعه نوین سرمایه داری ” مورد علاقه چپ ما یعنی احیای سرمایه داری با رقابت آزاد و یا همان ” بورژوازی ملی و مترقی “، از سویی ایدآلیسم ناب است؛ زیرا زنده شدن این نوع سرمایه داری همان سانی که در فوق اشاره شد دیگر یک خیال باطل است. از سوی دیگر، اگر جامعه افغانستان را یک پدیده زنده در متن جامعه جهانی بدانیم، میتوان گفت که: نطفه های سرمایه داخلی هم فاقد ریشه اجتماعی و بناءً فاقد رو بنای خرد و ریز خود در جامعه نیست، زیرا از نیمه دوم قرن 19 تا کنون ـ هر چند در حاشیه ـ با فیودالیسم در جنگ بوده؛ ولی برایش ممکن نشد و نخواهد شد، که مستقل از تابعیت امپریالیسم در سطح کشور تبارز نماید تا چپ ما به “مدینه فاضله” خود برسد. دوم – باید بدانیم که در عصر امپریالیسم نه تنها چیزهای رو بنایی چون: دموکراسی، حقوق بشر و … به کشور های مانند افغانستان صادر میشوند که بنا بر تحلیل لنین، زیربنای اقتصادی (مناسبات سرمایه داری عصر امپریالیسم) نیز صادر میشود و بنا به تحلیل مارکس در مانیفست، حال باید افغانستان را از لحاظ “تولید، مصرف و بازار ” در متن جغرافیای جهان مطالعه کنیم نه فقط در جغرافیای خودش. از این رو، حکم کمونیست ها در مورد جایگاه قشری از سرمایه داران مورد بحث، نباید حکمی روی ظواهرش باشد، بلکه باید به زیست واقعی ) مادی ) این کتله دقیق شد که بدون تردید حال دیگر سرمایه دارانه است نه فئودالی.

و باز، این معما باید حل گردد که: موجودات عجیبی “آسمانی” ایکه بنام “کمپرادور” ها و “بروکرات” ها در اثر آمدن “مناسبات گسترده سرمایه دارانه بر مبنای فیودالیته ” شکل میگیرند و اینقدر برای چپ ما حساسیت بر انگیز است، کی ها اند و در جهان سرمایه چه موقعیتی دارند و چه وظیفه ای را انجام میدهند؟

1) کمپرادور ها: در نظام سرمایه داری اینها کدام موجودات بیگانه و عجیب نیستند، بلکه همان سرمایه داران تاجر اند که (کالا – پول) سرمایه مولد را در بازار نمایندگی میکنند تا نقدینه شده، نرخ سود و مقدار سود خالص روشن گردد. یعنی این سرمایه داران همان گروهی از سرمایه دارانی اند که سهم خود را از آن ارزش اضافی ای میبرند که سرمایه دار مولد در دوران گردش کالا برایشان رها میکند تا کالا در بازار قیمت رسمی خود را در یابد. پس این سرمایه داران برای نقدینه کردن، تثبیت سود خالص و روشن کردن نرخ استثمار موقعیت و رول ضروری در دوران کالاهای نظام سرمایه داری را دارا میباشند؛ در غیر رول این گروه ها ممکن نیست مرحله (کالا – پول) سرمایه با قوت بیشتر به مرحله (پول – کالا)ی سرمایه یعنی انباشت جدید باز گردد.

2) بروکرات ها: همان سرمایه دارانی اند که در قدرت سیاسی پست های کلیدی را در اشغال دارند. اینان سهم خود را از راه کانترات ها، رشوه و اختلاس از آن ارزش اضافی ای میگیرند که سرمایه داران مولد آن را برای سلطه سیاسی ( دولت) هزینه میکند. حال دیده میشود که هر دو تیپی از این سرمایه داران با آن که خود مولد نیستند ولی بنا بر حاکمیت قانون عام سرمایه انحصاری و تقسیم کار اجتماعی،  دارای وظایف و موقعیت خاص بوده  در کل سودی که در جامعه تولید میشود شریکند. بناءً این اقشاری از سرمایه داران، جزء ضروری و لاینفک سیستم سرمایه داری بوده، مزدور، انگل و اضافی خواندن شان، ناشی از عدم درک چپ ما از ساختار سیاسی – اجتماعی سرمایه مالی جهان و سرمایه تابع آن است.

   ما در این رابطه، که این تیپ های از سرمایه کشور را صنعتی نمی سازد و ضد انقلابند، با دوستان خود نظر یکسان داریم. اما آنچه که ما در موردش نظر مخالف داریم، انگل و اضافه دانستن این نوع سرمایه داران و جدا کردن بخشی از سرمایه از مجموع واحدهای سرمایه افغانستان بنام “بورژوازی ملی” است. چپ ما این بخشی از سرمایه را انقلابی، مترقی، دموکرات، ضد امپریالیست، مدافع رسوم افغانستان، احیا کننده ” جامعه نوین سرمایه داری” دانسته بالاخره خواهان وحدت با این بخشی از سرمایه است.  ما در صفحات قبلی این نامه، به استناد ادبیات مارکسیستی لنینیستی توضیح کافی دادیم که بورژوازی به تیپ کلاسیک دیگر نمیتواند احیا گردد و نه در ادبیات کارگری دیگر میتواند مطرح باشد. لنین عصر امپریالیسم و سرمایه داری این عصر را در کتاب ” امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری” چنین توضیح میدهد: در این عصر قانون عام سرمایه مالی انحصاری حاکم است و تقسیم اجتماعی کار نیز بر مبنای نیازهای این سرمایه صورت میگیرد. از دید ما این تحلیل علمی و منطقی است. مثلاً در افغانستان تمام واحدهای سرمایه که خواسته پول خود را انباشت یعنی پول – کالا کنند، جبراً باید در چارچوب قانون عام سرمایه انحصاری و تقسیم اجتماعی کار خود را عیار سازند، در غیر این اگر بخواهند مستقل به تولید ارزش اضافی بپردازند، اولاً برایش ممکن نیست ثانیاً در اثر فشار سرمایه انحصاری در مدت اندکی جبراً از دور تولید خارج میگردد. از این رو، با استثنای سرمایه های بسیار کوچک حاشیه ای دیگر واحدهای سرمایه همه با رقابت هار تلاش میکنند که در تابعیت قانون عام سرمایه انحصاری و تقسیم اجتماعی کار این سرمایه، در کل ارزش اضافی تولید شده در مجموع سرمایه افغانستان در حد انباشت خود شریک باشند. پس اگر قضایا را مارکسیستی لنینیستی بررسی کنیم تمام واحدهای سرمایه افغانستان به شمول آنهایی که از طرف چپ ما لقب “ملی”، ” کمپرا دور” و “برو کرات ” گرفته اند، در حد (پول – کالا)ی خود در کل سود تولید شده در مجموع سرمایه افغانستان با امپریالیسم شریک اند. از اینرو، “ملی “، “مترقی “، ” دموکرات ” و ” استقلال ” طلب خواندن بخشی از سرمایه؛ با تیوری های مارکس، انگلس و لنین در تضاد است.

چهار مشخصه تولید سرمایه داری در یک کشور:

به تحلیل مارکس و لنین وجود فکتور های ذیل، ثبوت حاکمیت شیوه تولید سرمایه داری در یک کشور است:  

1) هنگامیکه در یک جامعه تولید کالایی، تولید حاکم شده باشد. یعنی واحدهای تولیدی جامعه اکثراً برای بازار تولید کنند نه برای مصرف خود. چیزی که فعلاً درکش برای هر کمونیست در افغانستان، الفباست.

2) کتله های عظیمی از مولدین مستقل، از وسایل کار و معیشت شان آزاد شده در بازار کار روی ارتش ذخیره کار ریخته و در واحدهای تولیدی اعم از صنعتی، کشاورزی، تجارتی، آموزش و پرورش خصوصی، هنر و ادبیات و …، نیروی کار کالا شده باشد. حال این مناسبات نیز در افغانستان با وضاحت تمام دیده شده و فهمش برای کمونیست ها مشکل نیست.

3) وسایل کار خود نیز کالا شده باشند، یعنی مولد وسایل تولید دیگر وسایل را اکثراً برای خود نه، بلکه برای بازار تولید کنند. حال، به استثنای مناطق دور افتاده و فرعی، این فکتور نیز در افغانستان تحقق یافته است.

4) وسایل تولید، مانند: پول، ماشین آلات ( فابریک، طیاره، موتر، ابزار زراعتی، ساختمانی، حفر معادن …)، زمین، هوتل، سرای، اپارتمان، باغ، شهرک، رادیو، تلویزیون، کلب های ورزشی، مغازه … که خود بالقوه شکلی از سرمایه اند، اساساً در مالکیت افراد معدود ( طبقه سرمایه دار) در آمده باشند. در افغانستان این واقعیت نیز نه تنها برای مارکسیست ها بلکه برای غیر مارکسیست ها هم قابل درک است.

 

                                                                                        به امید صحتمندی شما

                                                                                       نور- 18 میزان  1391

 

 

 

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/