در مورد تجربيات دمکراتيک سوسياليسم

مطالب ترجمه شده

October 02, 2012
نويسنده: آندرش کارلسون
مترجم: پيام پرتوى
http://www.kommunisterna.org/politik/texter/socialismens-lardomar/om-socialismens-demokratiska-erfarenheter#.TqqaGueOmOg.email
٢٥ اکتبر٢٠١٠

در کنگره اخير حزب مسئله استالين٬ که گزارش کمتيه اجرايى مشتاقان بحث و گفتگو در مورد آنرا به ستون “مبارزه طبقاتى” (احتمالا نام نشريه اى متعلق به اين حزب است – مترجم) ارجاع نمود٬ طبق معمول٬ دوباره مطرح شد.

من خودم با Staffan Snitting اهل گاتنبرگ٬ که در جريان گفتگوها گفت که که اين تجربيات سوسياليسم است که نيازمند بحث و گفتگوست٬ نه شخص استالين٬ موافقم. اگر چه اقدامات سياسى استالين با اين تجريبات در ارتباط است٬ امرى که اين مقاله در نظر دارد آنرا٬ به شيوه اى که شايد تا حدودى حيرت آور بنظر آيد٬ نشان بدهد.
من نميخواهم ادعا کنم که در حال حاضر مسئله تجربيات سوسياليسم اصليترين مسئله براى حزب است٬ اما بدليل اينکه مباحث جريان دارند و بصورتى پيوسته ظاهر ميشوند٬ با اينحال٬ بخصوص در شرف و در جريان کنگره٬ ميتواند مناسب باشد که با آن٬ با اين هدف که به اين بحث جهتى هر چه کمتر ستيزه جويانه تر و هر چه بيشتر سازنده تر از گفتگوها جارى در اواسط دهه هاى ١٩٩۰ داده شود٬ برخورد بشود.
من به سهم خودم تقريبا متقاعد شده ام که در زمان گفتگو در مورد تجربيات سوسياليسم بايد توجه داشته باشيم که مسئله دمکراسى مسئله ايست کاملا تعيين کننده٬ که مطلقا نبايد به عنوان دادن امتيازى به مورخان سرمايه دارى قلمداد شود. در عوض در چهار چوب روابط سوسياليستى مسئله بيشتر بر سر رابطه ميان بروکراتيسم و حکومت توده ها و کمتر در مورد رابطه ميان حزب و دولت است. به همين دليل در اين مقاله من خودم را٬ کاملا٬ بر روى اين مسائل متمرکز خواهم نمود. در چهار چوب تجربيات سوسياليسم من تمايلى به کامل بودن ندارم. اما بايد از جايى آغاز کرد.
در ضمن من از همين آغاز ميخواهم اشـاره کنم که نوشته زير اقداميست اجمالى جهت آزمون يک فرضيه. زمان اجازه تحقيقات گسترده ترى را نميدهد٬ اينچنين ميتواند باشد که بخشى از آن مسائل مطرح شده تحمل يک بررسى انتقادى را ندارند. اما صحبت تنها بر سر يک بحث و گفتگوست٬ اينکه تصحيح شود و توسط نقطه نظرات ديگران غنيتر گردد.

“اساس سرشت سوسياليسم نه تنها دمکراتيک است٬ نه فقط حامل ايده هاى اکثريت در قدرت است٬ بلکه در ضمن بدون دمکراسى٬ بدون تعهد و مشارکت توده ها در فرايند سياسى و اداره روزانه ارگانهاى اجتماعى٬ قادر به ادامه حيات نيستند. بر اين امر بايد تاکيد بشود. دمکراسى براى حيات سوسياليسم ضرورى است٬ چرا که بدون آن سوسياليسم در بروکراتيسم٬ به آن شکل به وضوح عاجز که بعنوان سوسياليسم واقعى به تاريخ پيوسته است٬ سقوط ميکند.”
در سنت سياسى ما اين نوشته شايد که کاملا مرسوم نباشد٬ اما اين امر به اعتراض کسى نيانجاميد٬ حداقل تا بحال٬ امرى که من آنرا بعنوان قبول اين اعلاميه عمومى برداشت ميکنم.
اما مانند هميشه اين مهم است که از جامع به مشخص گذار کنيم. سوال اينجاست که٬ در حال حاضر اگر فقدان دمکراتيک توضيحيست تعيين کننده براى تا به حال فساد و در پايان تلاشى سوسياليسم (در بسيارى از کشورهاى سوسياليستى)٬ چرا در اين صورت اين کمبود پديدار شد و جهت جلوگيرى از بروز دوباره آن در تلاشهاى آينده براى ساختن سوسياليسم چه بايد کرد؟
به باور من کليه اعضاى حزب در اين مورد که بروکراتيسم سوسياليسم را در کشورهايى مانند اتحاد جماهير شوروى و چين از داخل خورد با هم متفقند. سپس ميتواند در اين مورد که چه زمان و چرا اين تغيير شکل ادارى روى داد اختلاف نظر وجود داشته باشد٬ که به گمان من تمايلات بروکراتيسم از همان ابتدا وجود داشت٬ امرى که در کشورهاى عقب مانده اجتناب ناپذير است٬ و اينکه در مرحله اى زودرس تبديل به يک ويژگى حاکم٬ در ابتداى دهه هاى ١٩٣۰ ٬ در اتحاد جماهير شوروى شد.
زمانيکه اين ادعا مطرح ميشود برخى از رفقا نتيجه اى بر عکس ميگيرند. آنها اينرا بعنوان اتهامى بر عليه استالين برداشت مينمايند. بهمين دليل تغيير واقعى به سال ١٩٥٦ ٬ به کودتاى نيکيتا خروشچف در کنگره بيستم حزبى نسبت داده ميشود. اگر همه تاريخ بيان مبارزات طبقاتيست٬ بنابراين آن نيروى طبقاتى که که خروشچف ارائه نمود مانند جرقه اى از آسمان صاف ظاهر نشد.
در حال حاضر بايگانى تحقيقاتى روسيه٬ قبل از هر چيز آنچيزى که توسط Jurij Zjukov ارائه ميشود٬ افشاء مينمايد که استالين خود از دهه هاى ١٩٣۰ تا زمان مرگش بروکراسى را بعنوان تهديدى بسيار مهم و در حال رشد بر عليه سوسياليسم ارزيابى مينمود٬ بنابراين اميدوارم که ما ديگر نه نيازى به جر و بحث در مورد موجوديت واقعى آن تحت حکومت استالين و نه حتى ماهيت ضد سوسياليستى آن داشته باشيم.
در اين رابطه٬ از همين آغاز٬ بايد به مسئله اى اشاره بشود. آن خطر بروکراتيکى که استالين ديد و او خودش بدنبال روشهايى جهت مبارزه با آن گشت٬ نبايد با تهديدات ضدانقلابى آنزمان اشتباه گرفته شود٬ با به اصطلاح دشمنان توده ها٬ امرى که بعضا رخ ميدهد. اينها سياستهاى شخص استالين را نشان ميدهد. با دشمنان توده ها با روشهاى اداراى (اگر بخواهيم عباراتى را که حزب کمونيست چين در مباحثات بزرگ خود در دهه هاى ١٩٦۰ استفاده کرد به عاريه بگيريم)٬ از طريق يک سرکوب دولتى٬ مبارزه ميشد. اما در مقايسه با تهديدات بروکراتيک استالين روشى کاملا متفاوت را برگزيد٬ حداقل اگر بخواهيم به آنچه که Zjukov گفت باور کنيم٬ به عبارت ديگر رفرمهاى دمکراتيک با هدف کاستن قدرت حزب و به دنبال آن قدرت بروکراتيک حزب به بهاى نفوذ هر چه بيشتر توده ها.
در گذشته بخشى از اسناد کشف شده توسط Zjukov در حاشيه مباحث انجام شده در مورد تاريخ سياسى اتحاد جماهير شوروى منتشرشده اند٬ مانند آن بسته رفرمى که Berija مدت کوتاهى پس از مرگ استالين ارائه نمود٬ بسته اى که موجب بازداشت و اعدام او درهمان تابستان ١٩٥٣ شد. اما بخش عمده اى از اين سند از قبل ناشناخته اند٬ حداقل براى من. در اين رابطه آن به دو طريق٬ مانند درس عبرتى عمل مينمايد. اين امر استالين را به شيوه مطلوبترى توصيف مينمايند٬ به دليل اينکه علاقه او نسبت به روشهاى ادارى٬ که همواره به آن انتقاد نموده ام٬ ظاهرا آنچنان روشن نبود که من در گذشته تصور ميکردم. اما همزمان اين را نيز افشاء مينمايد که کاستيهاى سيستم استالينى بيش از آنچيزى بود که من تصور ميکردم٬ اينکه بى قوارگى بروکراتيک در گذشته ظاهر شده بود و در همان دهه هاى ١٩٣۰ خطرى مرگبار را تشکيل ميداد. امرى که استالين خودش آنرا افشاء نمود.
در اين مقاله همانطور که گفته شد من نبايد خود را صرف به اصطلاح مسئله استالين٬ چرا که من آنرا بعنوان مسئله اى تابع درک ميکنم٬ بلکه بايد خود را صرف مسئله تجربيات دمکراتيک سوسياليستى بکنم٬ تجربياتى که بخشا٬ به روشى جديد٬ توسط تحقيقات Zjukov٬ حداقل در حيطه چهارچوب دانسته هاى من٬ نشان داده شده اند.
به من اجازه بدهيد که با مسئله اى آغاز کنم که من خودم آنرا در چهار چوب تجربيات دمکراتيک سوسياليسم بعنوان امرى بنيادين درک ميکنم ٬ به عبارت ديگر رابطه ميان حزب و دولت تحت سوسياليسم. اگر٬ و هنگاميکه٬ حزب با دولت يکى بشود٬ و اگر در اين پروسه ديکتاتورى کارگران در تداوم خود به عنوان ديکتاتورى حزب ابدى بشود٬ آنزمان مسائلى بوجود ميايند که نتايجى بسيار جدى را با خود به همراه مياورند٬ چرا که آنزمان سوسياليسم از نيرويى که شرط لازم براى آن تحول انقلابى که معناى سوسياليسم است٬ يک مشارکت توده اى در حال رشد در بدست گيرى قدرت٬ محروم ميشود.
در واقع اين مسئله دشوارى نيست. وظيفه حزب و دولت بايد از هم جدا نگاه داشته شوند. وظيفه حزب اينست که طبقه را هدايت نمايد و اينکه نماينده گان حزب وظايف دولت را به روشى صحيح انجام بدهند. اما انجام تکاليف دولت از وظايف حزب نيست٬ بلکه وظيفه ارگانهاى انتخاب شده و پس از آن خوده طبقه است. پس از آن مشارکت توده اى٬ خودگردانى٬ شرط لازم براى مرگ دولت و گذار سوسياليسم به يک طبقه – و کمونيسم بدون دولت است.
اين نقطه نظر اصولى لنين و استالين بود و آن به نقشى بازميگردد که حزب کمونيست کوبا به خودش داده است.
من در بروشور “دولت و دمکراسى” تذکر دادم که پارگراف – ه در زمان خود ناشناخته – ى شماره شش در قانون اساسى اتحاد جماهير شوروى٬ که به حزب کمونيست بعنوان نيروى رهبرى کننده در دولت اشاره مينمايد٬ آنطورى که گفته شده است ابدا کار استالين نبود٬ بلکه آن توسط اصلاحاتى که خروشچف و برژنف در قانون اساسى٬ جهت بدست آوردن شکل نهايى خود ابتدا در قانون اساسى سال ١٩٧٧ ٬ عرضه نمودند انجام شد.
بند ٦ به شرح زير بود:
“رهبران اتحاد جماهير شوروى و نيروى جهت دهنده. حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروى جوهر اين سيستم سياسى٬ سازمانهاى اجتماعى و دولتى را تشکيل ميدهد. حزب کمونيست براى توده ها و در خدمت توده هاست. بر اساس دکترين مارکسيسم لنينيسم حزب کمونيست گرايشات اصلى توسعه جامعه و دستورالعملها در سياست خارجى و داخلى اتحاد جماهير شوروى را تعيين مينمايد٬ گرايشاتى که منجر به خلاقيت بزرگ مردم اتحاد جماهير شوروى و مبارزه آنها براى پيروزى برنامه ريزى شده کمونيسم و ماهيت بنيان نهاده شده علمى آن ميشود. کليه سازمانهاى حزبى در چهار چوب قانونى اساسى اتحاد جماهير شوروى کار ميکنند.”
در به اصطلاح قانون اساسى استالين٬ ١٩٣٦ ٬ که من به آن باز خواهم گشت٬ نام حزب ابتدا در بند ١٢٦ ٬ که حقوق و آزادى مردم اتحاد جماهير شوروى را تنظيم مينمايد٬ ذکر ميشود.
بند ١٢٦ به شرح زير بود:
“در راستاى منافع توده هاى کارگر و جهت توسعه فعاليتهاى خود سازمان يافته و فعاليتهاى سياسى در ميان تودههاى وسيع مردم اين حق براى شهروندان اتحاد جماهير شوروى تضمين ميشود که به سازمانهاى اجتماعى: اتحاديه ها٬ انجمنهاى تعاونى٬ ورزش – و سازمانهاى انتخاباتى٬ انجمنهاى فرهنگى٬ انجمنهاى علمى و فنى ملحق شوند٬ در حاليکه فعالترين و آگاهترين شهروندان از ميان طبقه کارگر و ديگر اقشار زحمتکش٬ در مبارزه شان جهت مستحکم نمودن و توسعه سيستم سوسياليستى به حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروى (بلشويکها)٬ که طلايه دارى توده هاى کارگر را جهت تقويت و توسعه سيستم سوسياليستى بر عهده داشته و هسته اصلى در کليه سازمانهاى کارگرى٬ هر دو اجتماعى و دولتى تشکيل ميدهند٬ ملحق ميشوند.”
زمانيکه کارشناس علوم سياسى اهل سوئد Rolf Ejvegård در سال ١٩٨١ در جزوه اى کوچک قانون اساسى اتحاد جماهير شوروى را مورد نقد و بررسى قرار ميدهد٬ مينويسد: “انتقال حزب کمونيست شوروى به ابتداى قانون و اشاره دوباره به حزب در پارگرافى مختص خودش تدوين قانون است. در نتيجه قانون اساسى برژنف واقعيت را به نحو بهترى از آنچيزى که قانون اساسى استالين تشريح نمود تشريح مينمايد.”
اين اظهار نظر قطعى مطلقا در مورد شوروى سال ١٩٧٧ صادق است. اما سوال اينجاست که شيوه نگارش قانون اساسى استالين تا چه ميزان براى اتحاد جماهير شوروى٬ سال ١٩٣٦ ٬ واقعبينانه بود. بر اساس تحقيقات Zjukov دلايلى جهت پذيرش اينکه استالين از همان سال ١٩٣٦ رابطه ميان حزب و دولت را رابطه اى ناسالم ارزيابى نموده بود وجو دارد٬ امرى که به هر حال شيوه نگارش در پارگراف ١٢٦ را آرمان گرا ميسازد٬ آن مشخص مينمايد که چگونه بايد باشد و نه اينکه واقعا چگونه بود.
اما در اساس شيوه نگارش در بند ١٢٦ در اساس با بند ٦ متفاوت است. در بند ١٢٦ حزب در اصل بعنوان يک سازمان اجتماعى٬ و نه بعنوان يک سازمان دولتى٬ توصيف ميشود.
اصولى بودن بدين ترتيبى که در حال حاضر نشان شده چندان دشوار نيست. اين امر دشوارتر ميشود زمانيکه ميخواهيم آنرا در عمل به آزمايش بگذاريم٬ امرى که در همان زمان لنين تجربه نمود.
زمانيکه لنين در مى سال ١٩١٧ به روسيه بازگشت٬ بلافاصله شعار واقعا انقلابى و همزمان دمکراتيک “همه قدرت در دست شوراها”٬ همه قدرت در دست سازمانهاى کارگرى٬ را مطرح نمود. اين شعارى بود که برخلاف مفاهيم رايج در حزب خود او٬ مفاهيمى که بر اساس الفباى مارکسيسى فرايند در جريان در روسيه را بعنوان انقلابى بورژوا دمکراتيک ارزيابى مينمود٬ نمونه اى بارز از يک ارزيابى مشروط – ه شايسته کتابهاى دبستانى٬ که لنين انقلابى خلاق از آن چشم پوشى نمود. منظور او اين بود که در آن شرايط انقلابى مهم اين بود که بلافاصله از انقلاب سرمايه دارى به انقلاب کارگرى گذار نماييم.
چند ماه بعد لنين جهت اجتناب از بازداشت ناگزير به تبعيد غير داوطلبانه داخلى شد. او سپس در يک کلبه جنگلى شايد که معروفترين کتاب خود: “دولت و انقلاب” را نوشت. در اين کتاب او با شجاعتى ويژه ديدگاه خود را٬ با کمون پاريس بعنوان الگويى و با قدرت گيرى توده هاى زحمتکش بعنوان اصل٬ در مورد دولت کارگران ترسيم مينمايد. در آستانه انقلاب لنين هيچ مانعى را در اينکه٬ بدون واسطه هاى ادارى٬ کارگران خود اداره دولت خويش را بدست بگيرند نميديد.
يک سال بعد لنين بخاطر انتقادى که توسط نيکلاى بوخارين٬ دقيقا در مورد بخش دمکراسى از کتاب “دولت و انقلاب” نوشه شده بود٬ شديدا منقلب شد. لنين معتقد بود که در سال ١٩١٨ نه اين بخش از کتاب بلکه يکى از مباحث از نظر دور نگاه داشته شده تر کتاب٬ به عبارت ديگر نياز به “ثبت و کنترل”٬ نه فقط توسط سرمايه داران سابق بلکه همچنين توسط کارگران که “عميقا توسط سرمايه دارى تضعيف شده بودند”٬ نياز به برجسته شدن داشت.
اين از خصوصيات بارز لنين بود. او بشدت اصولى بود٬ اما فضل فروشى اصولى نبود. تجزيه و تحليهاى او همواره مشخص بودند. او زمانيکه واقعيت تغيير ميکرد و يا گزينه اى با باورهاى قديمى او در مورد اينکه چگونه بايد نقش خود را ايفا مينمود مطابقت نمينمود٬ بسرعت درک خود را اصلاح ميکرد. اين امر بشدت در مورد ساختمان دولت که او در اوت ١٩١٧ فقط ميتوانست درکى عمومى از آن داشته باشد صادق بود. زمانيکه زمان ساخت و ساز فرا رسيد بخشهاى عمده اى از نقشه هاى طرح شده بايد از سر گرفته ميشدند.
و اين به دليل اينکه وقتى لنين کتاب “دولت و انقلاب را نوشت٬ شرايط دشوارتر از آنى بود که او تصور نموده بود٬ اگر چه در همان زمان بر اين امر آگاه شده بود که شرايط از آن هم دشوارتر خواهد شد٬ و بدليل اينکه جريان توسعه٬ خود٬ مسيرى را انتخاب نموده بود که او قبل از انقلاب نميتوانست تصورى از آن داشته باشد.
اين امر بدين معنا نيست که لنين در “دولت و انقلاب” از مضمون دمکراسى پيشى گرفت٬ برعکس او بصورتى پيوسته به اصل ضرورى شرکت فعال کارگران و بدست گيرى تدريجى ارگانهاى ادارى دولتى٬ نه فقط بعنوان موضع استراتژيک در مبارزه بخاطر توسعه سوسياليسم به کمونيسم٬ بلکه همچنين بعنوان روشى که با بروکراتيسم مبارزه نمايد٬ بازگشت. اما نميتوان همه چيز را بسرعت بوجود آورد. پس از آن لنين٬ يک سال پس از انقلاب٬ اين امر را ضرورى ديد که بر روى استبداد دولت کارگرى٬ جانب سرکوبگر٬ مانند تفسير زهرآگين به انتقاد٬ در ضمن٬ چاپلوسانه بوخارين تاکيد نمايد.
لنين٬ قطعا٬ براى کسانى که تصور ميکنند که واقعيتها بخود اجازه ميدهند که توسط تئورى هدايت شوند٬ الگوى مناسبى نيست. اين لنين بود که در آغاز دهه هاى ١۹٢٠ اين حکم را که دولت کارگرى ميتوانست دهها هزار کارمند دولت سابق تزارى را به خدمت بگيرد به اجرا گذارد. جهت امکان پذير نمودن اين امر او در ضمن افزايش دستمزد کارمندان را که آنها را تا ١٠ برابر بيش از ميانگين دستمزد کارگران جاى ميداد٬ به اجرا گذاشت. به گفته لنين اين افزايش دستمزدها جهت ناگزير نمودن بروکراتهاى سابق که٬ اساسا٬ به اين پيشنهاد فکر کنند ضرورى بود.
به عبارت ديگر لنين يکباره دو اصل کمون پاريس را نقض نمود. اما نه به دليل اينکه او تصور ميکرد که آنها اشتباه بودند بلکه به دليل اينکه نياز قانونى را نميشناسد. در کشورى در آستانه انحلال٬ يک دستگاه دولتى کار آمد٬ به دليل سطح فرهنگى بشدت نازل٬ تفاوت ميان مرگ و زندگى بود. بنابراين “خريد” بخشهايى از دستگاه دولتى تزار قديمى٬ به دليل اينکه يک دستگاه دولتى معيوب بهتر از بى دستگاهى بود٬ تنها راه بود.
اين به گفته لنين يک دولت “چرکين فراتر از توصيف” را ارائه داد٬ يک دولت کارگرى با “بدقوارگى بروکراتيک”. اما با اين دستگاه دولتى چرکين بعنوان ابزار حزب بلشويک موفق شد٬ به هر حال٬ از موجوديت سوسياليسم٬ که هدف اصلى بود٬ دفاع کند.
در خلال اولين سالهاى انقلاب در رويکرد لنين به شوراها يک تغيير آشکار رخ ميدهد. از اهميت ارگانهاى منتخب مردم در حمايت از اهميت حزب کاسته ميشود. من اين را نيز بعنوان تطابقى با شرايط واقعى برداشت ميکنم. هيچ فريبى در شعار “همه قدرت به شوراها” وجود نداشت٬ اين ترفندى نبود براى پنهان نمودن يک طرح نهفته جهت راه اندازى ديکتاتورى حزب٬ امرى که برخى از مورخان سرمايه دارى مدعيند٬ بلکه لنين واقعا به پتانسيل انقلابى شوراها باور داشت. به اين دليل بود که حزب بلشويک در بهار ١۹١۸ با جناح چپ حزب انقلابيون سوسياليست٬ که از حزب مادر جدا شده بود٬ دولتى ائتلافى را تشکيل داد. اين گروه دومين قدرت بزرگ در سيستم اتحاد جماهير شوروى را (ارگان منتخب مردم) تشکيل ميداد٬ با نفوذى عظيم در ميان کشاورزان٬ و خويشاوند نزديک انقلاب بود. امرى که ائتلاف را ارائه داد. به دليل اينکه سيستم اتحاد جماهير شوروى اساس انقلاب را تشکيل ميداد٬ بنابراين تلاش جهت همکارى با نيروهاى انقلابى در درون آن ضرورى بود.
جنگ داخلى٬ با اينحال٬ شمار کارگران را در روسيه کاهش داد. از ٣٬٥ ميليون کارگر در سال ١۹١٧ تنها ١٬١ ميليون باقى مانده بود٬ بقيه به طرق مختلف نزول جايگاه پيدا کرده بودند. اين امر کاهش جمعيتى برابر با شوراهاى کارگرى شهرها را٬ که ديگر قادر به اداره حکومت کارگران بوسيله خودشان نبودند٬ نتيجه داد. در چنين شرايطى بلشويکها تنها نيرويى بودند٬ بخصوص در وضعيتى که سازمانهاى دولتى در سطحى گسترده توسط کارمندان تزارى اداره ميشدند٬ که ميتوانستند از حکومت کارگران دفاع کنند.
مخلص کلام٬ نيروى ديگرى وجود نداشت. به دليل اينکه بقيه احزاب کارگرى٬ مانند منشويکها٬ يا به حمايت از ضد انقلاب برخاسته بودند٬ و يا٬ مانند باقيمانده شرکاى ائتلافى سابق٬ انقلابيون سوسياليست٬ خود را جهت وارد شدن به حزب بلشويک منحل نموده بودند.
من به حدس و گمانهايى در مورد اينکه لنين از اين توسعه يکپارچه ابراز تاسف نمود برخورد کرده ام٬ اما در جايى نديده ام که او خودش در اين مورد نوشته باشد. بنابراين اينها شايد که فقط حدس و گمان باشند. اما در مورد مسئله اى کاملا اطمينان دارم و آن اينکه لنين در اکتبر سال ١۹١٧ از سيستم تک حزبى که در سال ١۹٢١ ظاهر شد دفاع کرد. در آنزمان او به حکومت کارگرى شبيه به پاريس ١۸٧١ ٬ که نيروهاى سياسى مختلف را در بر ميگرفت٬ اعتقاد داشت. اين مبارزه طبقاتى بود که سيستم تک حزبى را ايجاد نمود.
به هر حال. در آغاز دهه هاى ١۹٢٠ سيستم تک حزبى نه تنها يک واقعيت بود٬ بلکه لنين همچنين قاطعانه معتقد شده بود که حزب در شرايط آنزمان تنها تضمين بقاى سوسياليسم بود. بدين ترتيب در مورد نقش رهبرى کننده حزب لنين از استالين هم پا را فراتر گذاشت. او در سخنرانى خود در اولين کنگره سراسرى آموزشى کارکنان مردمى٬ ١۹٢٢ ٬ به شرح زير اعلام نمود: “بله٬ ديکتاتورى يک حزب. ما از اين ديکتاتور حمايت ميکنيم و نميتوانيم از اين نقطه نظر عدول نماييم٬ به دليل اينکه اين حزبيست که طى ده ها سال براى مقام و منزلت کليه کارخانه ها – و پيشگامان طبقه کارگر جنگيده است.”
در اينجا بعنوان يک تذکر مضحک بايد اشاره شود که استالين چند سال بعد٬ زمانيکه که اعلاميه بعنوان برنامه اى براى يک جريان خالص Jacob – ى* در حزب استفاده شد٬ ناگزير به تعديل لحن قاطعانه اين اعلاميه٬ که احتمالا هدف لنين نبود٬ شد.
http://en.wikipedia.org/wiki/Jacobin_(politics)
در کتاب “چپ روى بيمارى کودکانه کمونيسم”٬ نوشته شده در سال ١۹٢٠ ٬ لنين افکار خود را در مورد رابطه ميان حزب و توده ها به شيوه اى همه جانبه تر٬ البته در شکلى جنجالى تشريح مينمايد. او مينويسد:
“همان خوده مسئله٬ “ديکتاتورى حزب يا ديکتاتورى طبقه؟ ديکتاتورى رهبر يا ديکتاتورى توده ها؟”٬ در مورد باورنکردنى ترين و نااميد کننده ترين سردرگمى در درک مفهوم شهادت ميدهد. همه ميدانند٬ که توده- ها به طبقات تقسيم ميشوند٬ که طبقات معمولا و در اغلب موارد٬ دستکم در کشورهاى پيشرفته متمدن٬ توسط احزاب سياسى رهبرى ميشوند٬ که احزاب سياسى عموما توسط گروههاى کم و بيش با ٽبات از ميان معتبرترين٬ با نفوذترين٬ با تجربه ترين٬ افراد انتخاب شده براى پر مسئوليت ترين پستها٬ که رهبر ناميده ميشوند٬ اداره ميشوند. اينکه تا به آنجايى پيش برويم که بطور کلى ديکتاتورى توده ها را در مقابل ديکتاتورى رهبرى قرار دهيم يک حماقت مضحک غير منطقى است.”
هسته اصلى اين استدلال آن عبارات کوچک “بطور کلى” هستند. همانطور که گفته شد لنين هرگز از موضوع دمکراتيک “دولت و انقلاب” عدول نکرد٬ اما هر دورانى راه حل خود را مطالبه مينمايد٬ که بر اساس آن مسئله ديکتاتورى پرولتاريا نه بر اساس درک عمومى در مورد اينکه آن چگونه بايد باشد٬ يا بر اساس چيزى باشد که در نظريات تجويز شده اند٬ حتى اگر کسى خودش پدر آن نباشد (مانند مورد لنين)٬ بلکه فقط بر اساس تجزيه و تحليل از شرايط مشخص تعيين ميشود.
اگر بايد داستان بلندى را کوتاه کنم٬ اولين سالهاى انقلاب روسيه را برجسته نماييد٬ دورانى که از روى تمايلى يکدست٬ از نظم و اقتدار در مبارزه بر عليه ضد انقلاب٬ اما همچنين بر عليه عناصرى که “عميقا توسط سرمايه دارى تضعيف روحيه شده اند”٬ يک انقلابى با تجربه مانند لنين بسرعت تاييد و آن تغيير توصيف شده – ى غيرعادى در سطور فوق را در تاکيد قدرت سياسى٬ از حکومت شوراها تا حکومت حزب ارائه نمود.
در فرمى سنتى تر اين تجربه بعنوان “نقش رهبرى کننده حزب” تدوين ميشود٬ تجربه اى که توسط تلاشهاى بعدى جهت ساخت و ساز سوسياليسم مورد تاييد قرار گرفت است٬ مانند کوبا٬ که دفاع از انقلاب اتحاد ميان سه نيروى مختلف سياسى را که پيروزى سال ١۹٥۹ به دوش کشيد مطالبه نمود٬ و براى آن بخشى از ونزوئلاى کنونى٬ که هوگو چاوز – ه “کٽرت گرا” ابتکار عمل را براى ساخت و ساز يک حزب متحد سوسياليستى٬ به اين دليل که انقلاب بوليوارى اگر توسط تمايلى يکدست و جمعى رهبرى نشود نميتواند ادامه پيدا کند٬ بدست گرفته است.
ضرورت اراده يک دست بدون شک بخش مهمى از تجربيات سوسياليسم را تشکيل ميدهد. بدون فراهم آوردن خواستى يکدست در حزب ميتوان انقلاب نمود٬ مانند کوبا٬ ونزوئلا و در واقع٬ همچنين روسيه در ١۹١٧ که مٽالهايى هستند٬ دستکم اگر انقلاب فقط به تسخير قدرت محدود باشد. اما اگر انقلاب بايد توان ايستادگى در مقابل ضد انقلاب را داشته باشد و اگر بايد بسوى تغييرات واقعى اجتماعى هدايت شود٬ در اينصورت به نيرويى سازماندهنده و سياسى نياز دارد. که تاکنون حزب اينچنين بوده است.
من نميخواهم ادعا کنم که اين تجربه يک سيستم تک حزبى را ضرورى ميسازد٬ برعکس وجود دارند و داشته اند کشورهاى سوسياليستى که به احزاب متعدد اجازه وجود داده اند. اما هيچ مٽالى در مورد اينکه سوسياليسم ميتواند بدون وجود يک حزب نيرومند ساخته شود وجود ندارد٬ بلکه حزب کمونيست بعنوان نيروى رهبرى کننده انقلاب٬ به عبارت ديگر عصاره تجربه – “نقش رهبرى کننده حزب” – کاملا صريح و روشن است.
شايد اعتراض و گفته شود که اين تجربه محصوليست ساخته شده از تمام سوسياليسم موجود در کشورهاى که از نظر فرهنگى و اقتصادى عقب مانده اند. با اين نتيجه که اين تجربه زمانيکه انقلاب سوسياليستى در کشورهاى توسعه يافته تر پيروز ميشود٬ ضرورتا و قطعا٬ نيازى به اينکه بکار گرفته شوند ندارند. امرى که البته حقيقت دارد. اما به ما اجازه بدهيد در مورد آينده گمانه زنى نکنيم٬ دانش ما در مورد اينکه آينده چگونه خواهد شد٬ بصورت ناميدانه اى اندک است٬ دقيقا مانند لنين در زمان خودش٬ بلکه به ما اجازه بدهيد به سراغ تجربه اى برويم که واقعا وجود دارد.
بنابراين. لزوم نقش رهبرى کننده حزب يک تجربه روشن است. اما – و نکته اصلى در اين مقاله است – اين تجربه در خود حاوى متضاد خود است. نقش رهبرى کننده حزب – اگر حزب براى خودش توسعه پيدا کند٬ جدا از توده هايى که مدعى نمايندگى آنهاست٬ اگر حزب به زمين بازى براى بروکراتها و جاه طلبان٬ که راهنماى آنها منافع شخصى آنهاست مبدل بشود٬ اگر حزب خود را بجاى ارگانهاى انتخاب شده توسط مردم بنشاند و از تمايل انتقال قدرت به خود کارگران صرفنظر نمايد٬ ميتواند به تهديدى کشنده بر عليه سوسياليسم توسعه يابد.
اين امر چندان عجيبى نيست. کليه پديده ها حاوى ضد خود هستند٬ چيزى که درست است ميتواند در بازى اضداد که در تاريخ جريان دارد غلط بشود. به همين دليل وظيفه تشکيل ميشود از ترکيب تجربيات منفى و مٽبت به سنتزى که امکان پيشرفت را فراهم آورد.
همانطور که از مطالب گفته شده در سطور فوق برميايد من هيچ اعتراض قاطعى بر اقداماتى که لنين اتخاذ نمود ندارم٬ عليرغم اينکه برخى از آنها در تناقض آشکار با اصول کمون پاريس قرار دارند و عليرغم اينکه آنها حکومت کارگران٬ که من بعنوان امرى تعيين کننده براى بقاى سوسياليسم ميبينم٬ از ميان تهى مينمايد. ميتوان به مسائل مختلف اشاره و انتقاد نمود. اما در شرايط داده شده من بر اين باورم که آن سياست بکار گرفته شده مطلقا ضرورى بود. اگر لنين يک فضل فروش اصولى بود سوسياليسم در روسيه٬ به احتمال زياد در آغاز دهه هاى ١۹٢٠ ٬ اگر نه زودتر٬ نابود شده بود.
همين ميتواند در مورد مجموعه اى از اقدامات در اوايل برپايى اتحاد جماهير شوروى٬ هر دو٬ در حزب و دولت٬ گفته شود.
براى مٽال٬ در دهه هاى ١۹٢٠ نظمى حزبى ارائه شد که بر اساس آن انتخاب ارگان حزب در سطح محلى بايد توسط ارگان حزب در سطح منطقه اى و در سطح منطقه اى توسط کميته مرکزى مورد تاييد قرار ميگرفت. که البته تجاوز واضح و روشنى بود به اصل سانتراليسم دمکراتيک در مورد اينکه کليه انتخابات بايد از پايين به بالا رخ ميداند.
با اينحال دلايلى خوبى براى اتخاذ اين نظم وجود داشت. سالهاى پس از انقلاب و قبل از هر چيز سالهاى پس از جنگ داخلى٬ حزب بلشويک بصورت حيرت آورى رشد کرده بود٬ از ٢٤٠٠٠ عضو در اکتبر ١۹١٧ به ٥٣٢٠٠٠ عضو در بهار ١۹٢٢. بسيارى از اعضاى جديد کارگران و دهقانانى بودند که داراى افکار انقلابى (اما بيسواد) بودند٬ اما در ميان اعضاى جديد همچنين دسته جاتى از ديگر احزاب – منشويکها٬ انقلابيون سوسياليست٬ آنارشيستها – و مطمئنا همچنين تعداد زيادى جاه طلب خالص٬ وجود داشتند که در حزبى که اکنون به تنهايى يک حکومت کارگرى تٽبيت شده را رهبرى مينمود به دنبال طالع خود ميگشتند.
در خلال دهه هاى ١۹٢٠ ٬ چندين تصفيه حزبى به اجرا گذاشته شد که در جريان آن عناصر مشکوک اخراج شدند. اما اين اقدامات کفايت ننمود. به همين دليل کنترل سيستم توضيح داده شده در سطور فوق از بالا ارائه شد. مخلص کلام٬ جهت تضمين اعتبار انقلابى حزب٬ دادن نفوذ به اعضاى با تجربه٬ بلشويکهاى قديمى٬ بر روى فرايند انتخابات ضروى بود.
به عبارت ديگر٬ يک هدف خوب. اما يک هدف خوب همانطور که گفته شد ميتواند به متضاد خود مبدل شود٬ اگر طرح استٽنا حفظ شود٬ که در اين مورد رخ داد٬ و اگر آن سپس براى مقاصد ديگرى بجز ايمن سازى ماهيت انقلابى حزب٬ مانند اينکه حاکميت شخصى اشخاص مختلف متنفذ را تامين نمايد٬ مورد استفاده قرار گيرد.
همان مطلب در مورد به اصطلاح nomenklatura * ٬ با فهرست خدمات در حزب و دولت که براى گروه منتخبى از اعضاى مورد اعتماد حزبى کنار گذاشته شده اند٬ اعتبار دارد. هدف نابود نمودن جاه طلبان و بروکراتها بود. اما پس از آن فهرست خدمات٬ در عوض٬ حافظ بروکراتها و جاه طلبان بر عليه نفوذ توده ها شد٬ بخصوص در دوران برژنف٬ زمانيکه سيستم فهرست خدمات ابعاد گسترده اى بخود گرفت و در عمل آنرا به طبقه اى يا دستکم به قشرى در طبقه مبدل نمود.
http://en.wikipedia.org/wiki/Nomenklatura
براى اين شيوه ادارى مديريت توجيه اى نيز٬ زمانيکه در سال ١۹٢۹ به اجرا گذاشته شد٬ وجود داشت٬ به دليل اينکه صنعتى نمودن اقدامات موٽر و شيوه هاى تصميم گيرى سريع را مطالبه مينمود. اما ٢٥ سال بعد٬ بر اساس گزارش مالنکوف در کنگره ١۹ حزب کمونيست ٬ ١۹٥٢ ٬ يکى از نتايج اين بود که برخى از مديران شرکتهاى دولتى را به “قلمرو شخصى” خود مبدل نموده بودند.
بطور کلى ميتوان به همين شيوه مجموعه اى از اين اقدامات را٬ که براى شخص من پذيرش اين سيستم طبقاتى که در دهه هاى ١۹٣٠ به اجرا گذاشته شد بسيار دشوار است٬ از جمله لغو نمودن ماليات حزبى و ايجاد شرايط براى صاحب منصبان که از فروشگاههاى مخصوص خريدارى کنند٬ مورد مطالعه قرار داد. تا هنگامى که کسى بتواند اين مسئله را در اين سيستم قابل قبول توضيح بدهد٬ من آنرا تماما نادرست قلمداد ميکنم.
اما به من اجازه بدهيد که به موضوع واقعى خودم بازگردم٬ به دليل اينکه مطالب تا بحال گفته شده٬ که طويلند اما با اينحال شديدا خلاصه شده اند٬ تنها معرفى پديده ايست که من در گذشته دانش کافى در مورد آن نداشتم و من دستکم اهميت خاصى در آن نميديدم٬ به عبارت ديگر مبارزه استالين و اطرافيان نزديک او براى اصلاحات سياسى٬ که در دهه هاى ١۹٣٠ ٬ با گفتگوها حول قانون اساسى جديد٬ و اينکه سپس تا زمان مرگ استالين٬ ١۹٥٢ ٬ ادامه يافت٬ آغاز شد. متاسفانه بدون موفقيت.
منبع اصلى مواردى که در مقدمه در مورد آن صحبت شد محقق بايگانى اهل روسيه Jurij Zjukov است که من يافته هاى او را در دو مقاله از روسيه شناس آمريکايى Grover Furr خوانده ام (به دليل اينکه من به زبان روسى آشنا نيستم). Zjukov در انستيتوى آکادمى علوم تاريخ روسيه کار ميکند٬ بنابراين او محققى جدى و مورد قبول است٬ اما همانطور که در دو ياداشت کوتاه در Proletären (ارگان حزب کمونيست سوئد – مترجم) نشان داده اند تحقيقات او بى چون و چرا نيستند. ديگر محققان ميگويند که او در تفسير منابع اطلاعاتى خود افراط ميکند.
امرى که من بخشا٬ دستکم در مورد صحت گزارشات Grover Furr٬ براى من قابل درک است. اما نتيجه اصلى تحقيقات را نميتوان مورد سوال قرار داد. نقل قول از پروتکل مصاحبه ها نشان ميدهند که استالين در واقع بخاطر اصلاحات دمکراتيک سيستم اتحاد جماهير شوروى٬ با تاٽيرات منفى رو به رشد بعنوان يک نقطه شروع٬ مبارزه ميکرد.
Jurij Zjukov مدعيست که دو مسئله را٬ جهت بى اعتبار نمودن دو افسانه تٽبيت شده تر در مورد استالين٬ اساس کار خود قرار داده است٬ بخشا افسانه در مورد استالين بعنوان شرور٬ که در دوران ضد کمونيسم – ه جنگ سرد ساخته شد و توسط به اصطلاح افشاگريهاىخروشچف در بيستمين کنگره حزب٬ ١۹٥٦ ٬ (و همچنان توسط ترتسکيستهاى مختلف دامن زده ميشود) دامن زده شد و بخشا اسطوره استالين بعنوان رهبر بزرگ٬ که توسط کيش شخصيت که بويژه در روسيه زنده است. مورد دوم ممکن است که در صفوف ما مشمئز کننده بنظر بيايد (ما اين افسانه را پرورش داديم)٬ اما بايد يکى از استدلالات اصلى Zjukov را مطلقا پذيرفت. تحقيقات او نشان ميدهد که استالين ابدا آن خودسر و بزرگى نبود که هر دو افسانه در مورد او مدعيند. برعکس استالين در مبارزات داخلى حزب٬ مانند مبارزه براى اصلاحات دمکراتيک٬ بارها شکست خورد.
همانطور که گفتم من قطعه تحقيقات Zjukov را خوانده ام٬ غير مستقيم٬ اما ديدگاه اصلى او بنظر من منطقى بنظر ميايند. اين مهم است که در کليت خود٬ به طرفين خوب و بد عملکرد کليه پديده هاى تاريخى و کليه اشخاص تاريخى نگاه کنيم. به همين دليل شکل گيرى اين يا آن افسانه بعنوان اساس ارزيابى کفايت نمينمايند. به اصل مطلب بازگرديم!
در ژانويه ١۹٣٥ دفترسياسى به Avel Yenukidze ماموريت داد که پيشنهادى را در مورد يک قانون اساسى جديد تنظيم نمايد. Yenukidze يک بلشويک قديمى٬ مانند استالين٬ اهل گرجستان بود که درآنزمان يکى از مربيان سياسى استالين بشمار ميرفت٬ به همين دليل اين تصادفى نبود که انجام اين مامويت دقيقا بر عهده او گذاشته شد.
Yenukidze پس از گذشت چند ماه با پيشنهادى راجع به انتخاب مجامع نماينده گان (شوراها) بازگشت. او از انتخابات آشکار بدون نامزد رقيب حمايت نموده بود. استالين بلافاصله مخالفت نمود. او خواهان انتخابات مخفى با نامزدهاى رقيب بود٬ امرى که او از قبل در مباحٽ اوليه در مورد قانون اساسى٬ مانند کنگره چهاردم ١۹٣٤ ٬ در آنجا او در مورد يکچنين سيستم انتخاباتى بعنوان “اسلحه اى بر عليه ايجاد بروکراسى” صحبت کرده بود٬ اعلام نموده بود.
گفتگو در مورد پيشنهاد Yenukidze ابتدا در دفتر سياسى ادامه يافت. اما استالين در مارس ١۹٣٥ درک خود را در مصاحبه اى با روزنامه نگار آمريکايى Roy Howard بصورتى آشکار ارائه نمود.
نکته مهم در ديدگاه استالين تمايل او به داشتن انتخابات مخفى با چند ليست رقابتى بود. به ما اجازه بدهيد به استدلالت او گوش کنيم:
“شما گيج شده ايد بخاطر اينکه يک حزب در انتخابات شرکت خواهد کرد. شما نميتوانيد ببنيد که انتخاباتى با نامزدهاى رقيب چگونه ميتواند در چنين شرايطى انجام بشود. اما اکنون وضعيت به گونه ايست که رقبا نه فقط از جانب حزب کمونيست٬ بلکه از ميان همه نوع مردمى٬ سازمانهاى غير حزبى٬ شرکت ميکنند. و ما صدها نفر از اين نوع افراد را داريم.
ما ديگر احزاب در حال جنگ نداريم به دليل اينکه ما طبقه سرمايه دارى نداريم که بر عليه طبقه کارگر که توسط سرمايه داران مورد بهره بردارى قرار ميگيرند بجنگد. جامعه ما بطور کامل از افراد شاغل در شهر و روستاها٬ از کارگران٬ کشاورزان و روشنفکران٬ تشکيل ميشود. هر يک از اين گروهها ميتوانند به دنبال منافع خاص خود باشند و آنها اين را ميتوانند از طريق تعداد زياد سازمانهاى توده اى که وجود دارد بيان کنند.”
در سندى که من خوانده ام چيزى در مورد اينکه استالين٬ واقعا٬ از سيستم چند حزبى حمايت مينمود مشهود نيست٬ امرى که Zjukov ظاهرا٬ تقريبا٬ استدلال ميکند (اين شايد يک زياده گويى باشد)٬ اما مسئله کاملا روشن اينست که از حق ديگر سازمانهاى اجتماعى٬ بجز کمونيستها٬ که فهرست خود را در انتخابات شوراها تنظيم نمايند٬ حمايت مينمود.
جالبترين٬ با اينحال٬ استدلال استالين است در مورد اينکه او چرا خواهان سيستمى متشکل از فهرستهاى رقابتيست:
“شما تصور ميکنيد که مبارزه انتخاباتى رخ نخواهد داد. اما اين رخ خواهد داد و من مشتاقانه منتظر يک کمپين انتخاباتى پر جنب و جوش هستم. در کشور ما تعداد موسساتى که به شيوه اى نامطلوب کار ميکنند کم نيستند. در کشور ما رخ ميدهد که اينجا و آنجا ارگانهاى محلى قادر به برآورده نمودن مطالبات رو به رشد و متنوع توده هاى کارگر در شهر و روستا نيستند.
آيا شما مدرسه خوبى ساخته ايد؟ آيا شما شرايط زندگى را بهبود بخشيده ايد؟ آيا شما بروکرات هستيد؟ آيا شما به موٽرتر نمودن کار و متمدن نمودن بيشتر زندگى يارى رسانده ايد؟ اينها معيارهايى ميشوند براى ميليونها راى دهنده که بر اساس آنها شايسگى نامزدها را٬ از طريق حذف آنهايى که قادر به ارضاى مطالبات نيستند از فهرست انتخاباتى٬ براى اينکه بجاى آن بهترين را برجسته نمايند٬ تعيين ميکنند. بله٬ کارزارهاى انتخاباتى پر جنب و جوش خواهند شد٬ مسئله بر سر تعدادى از مشکلات بسيار حاد با هر دو٬ ماهيتى عملى و اصولى٬ پر اهميترين براى مردم٬ خواهد بود. سيستم انتخاباتى ما کليه موسسات و سازمانهاى ما را تقويت و آنها را ناگزير خواهد نمود که کار خود را بهبود بخشند.انتخابات عمومى٬ برابر٬ مستقيم و مخفى شلاقيست در دست مردم بر عليه ارگانهاى دولتى که کار خود را بدرستى انجام نميدهند. بر اساس درک من قانون اساسى جديد اتحاد جماهير شوروى دمکراتترين در جهان خواهد شد.
در مبارزات حزبى که دنبال شد استالين و نزديکان او٬ قبل از همه مولوتف و Zjdanov٬ همواره به ضرورت اصلاحات دمکراتيک جهت مبارزه با بروکراسى بازگشتند٬ رفرمها ميتواند٬ عبارات مولوتف٬ “با تمام نيرو بر عناصر بروکرات ضربه زده و به آنها شوکى مفيد بدهد”.
به ما اجازه بدهيد که به Zjadanov٬ که بنظر ميايد در اين مبارزه از همه به استالين نزديکتر بوده است٬ نيز گوش کنيم. در نشست کميته مرکزى در فوريه ١۹٣٧ ٬ که مبارزات شديدتر از هر زمان ديگرى بود٬ Zjdanov به شرح زير گفت:
“سيستم انتخاباتى جديد به ما ابزارى نيرومند را جهت بهبود کار در سراسر سيستم اتحاد جماهير شوروى٬ جهت نابود نمودن پديده بروکراتى٬ کاستيها و تغيير شکل در کار سازمانهاى اتحاد جماهير شوروى٬ ارائه ميدهد. و اين کاستيها٬ که شما از آن باخبريد٬ بسيار محسوسند. سازمانهاى حزبى ما بايد براى مبارزات انتخاباتى آماده باشند. در انتخابات آنها بايد با تبليغات خصمانه و نامزدهاى ناسازگار مبارزه نمايند.”
Zjdanov به شرح زير به کمبود دمکراسى در داخل حزب با درخواست “بازسازى”٬ يک دوباره سازى داخلى٬ عبارتى که ميخاييل گورباچف ٥٠ سال بعد از آن براى هدف و زمينه اى کاملا متفاوت استفاده کرد٬ يورش برد.
اما کميته مرکزى٬ که بدنه آن از دبيران محلى (و منطقه اى) حزب تشکيل ميشد٬ با استالين و متحدان او همدردى نکرد. در سيستم انتخاباتى در جريان٬ اين رئوساى حزبى نه فقط بر روى فهرست انتخاباتى و اينکه چه کسانى بايد در آن جاى ميگرفتند کنترل داشتند٬ بلکه اين حق را نيز داشتند که خود را به عضويت شوراهاى محلى انتخاب کنند (يک طرح استٽنايى که هنوز باقى مانده بود). آن نظم جارى به نفع قدرت موجود بود. به گفته Zjukov دبيران محلى در جهت غير ممکن نمودن يک انتخابات مخفى و يک سيستم انتخاباتى٬ از همان ابتدا و با آگاهى کامل٬ بخاطر منافع خودشان قدم برميداشتند. آنها اصلاحات دمکراتيک را بعنوان تهديدى بر عليه قدرت خود ميديدند. من به روش استفاده شده براى اين مقاومت٬ همانطور که Zjukov آنرا توصيف ميکند٬ باز خواهم گشت.
اين قانون اساسى جديد در ژوئن سال ١۹٣٧ تصويب شد و تاريخ انتخابات براى ١٢ دسامبر همان سال تعيين گرديد. اما گفتگو در مورد ترتيبات انتخاباتى٬ و اينکه شمارش آرا چگونه بايد انجام و چگونگى نظارت بر آنها٬ همچنان ادامه داشت. Zjukov يک ديد کلى جالب را از يک نشست کميته مرکزى ارائه ميدهد:
“در جريان پايانى گفتگوها٬ سوال بر سر يافتن شيوه اى بود براى شمارش هر چه بيطرفانه تر آرا٬ در اينجا استالين اشاره نمود که اين امر در غرب به دليل اينکه احزاب متعددى وجود دارند مشکلى ايجاد نمينمايد. بلافاصله پس از آن او بيانيه اى را که٬ در چنين نشستى٬ بايد بسيار تعجب آور به نظر بيايد صادر نمود. “ما داراى احزاب متعدد سياسى نيستيم. خوشبختانه و يا بدبختانه ما فقط يک حزب داريم”. و سپس او پيشنهاد داد که٬ تنها بعنوان يک اقدام موقتى٬ ناظران بيطرف انتخاباتى از نماينده گان کليه سازمانهاى اجتماعى٬ بجز حزب بلشويک٬ استفاده کنند. چالش بر عليه صاحب منصبان حزب ارائه شد.
در اين دوران استالين و هواداران او٬ از قبل٬ در عمل٬ در مبارزه بر سر سيستم انتخاباتى ناکام مانده بودند٬ دستکم به گفته Zjukov. استدلالى که پيشنهاد را ملغى نمود اين بود که دشمنان خلق ميتوانستند از يک سيستم انتخاباتى دمکراتيکتر در جهت تضعيف سوسياليسم بهره بردارى نمايند. اين امر بلافاصله پس از افشاى همکارى مارشال توکاچفسکى با ستاد ژنرالهاى آلمانى و در آستانه موج سرکوبها که معمولا ” Jezjovsjtjinan” خوانده ميشود٬ پس از رئيس آندوران سازمان امنيت Jezjov٬ رخ داد و بدين ترتيب نميتوان دقيقا گفت که وضعيت براى اصلاحات دمکراتيک از نوع بسيار خوب آن بود. اما استالين٬ با اينحال٬ تلاشى کرد:
“برخى مدعيند که اين خطرناک است٬ به دليل اينکه عناصر شرور – ه مخالف اتحاد جماهير شوروى٬ مانند گاردهاى سفيد٬ کولاکها و کشيشان٬ غيرو و غيرو٬ ميتوانند در خفا بالاترين مقامهاى دولتى را به اشغال خود درآورند. اما فکر کنيد٬ براى چه بايد ترسيد؟ اگر تو از گرگها ميترسى٬ نبايد به جنگل بروى. اولا همه٬ کولاکها٬ کشيشها و گارد هاى سفيد سابق دشمن اتحاد جماهير شوروى نيستند. دوما٬ انتخاب نيروهاى شرور٬ در اينجا و آنجا٬ توسط مردم بدين معناست که کار تبليغاتى ما به شکل بدى سازماندهى شده است٬ و کاملا لايق اين رسوايى هستيم.”
از طرف خودم بايد اعتراف کنم که مبارزه براى اصلاحات دمکراتيک جنبه ديگرى از استالين را نشان ميدهد که من در گذشته هيچ آگاهى از آن نداشتم. من خود را٬ مانند حزب کمونيست چين در جدال بزرگ٬ و اين جنبه به نظر من کاملا منفيست٬ بر روى عشق شديد او بر روى شيوه هاى ادارى متمرکز نموده بودم. اما تحقيقات Zjukov نشان ميدهد که اين٬ ابدا٬ تنها مسئله نبود. به استناد آن من ميگويم که استالين در مبارزه خود براى اصلاحات دمکراتيک کاملا حق داشت. زمانيکه بورکراتيسم در حال نابود نمودن حزب است٬ زمانيکه حزب٬ بعنوان چيزى براى خود٬ از توده هاى کارگر جدا ميشود٬ دمکراسى٬ حکومت توده ها راهيست که بايد رفت.
در اين رابطه بايد چند کلامى در مورد ” Jezjovsjtjinan” (دوران Jezjov) گفته شود. ترديدى در اين مورد نيست که در دهه هاى ١۹٣٠ يک فعاليت ضد انقلابى گسترده٬ بخشى از يک توطئه ضد انقلابى٬ در اتحاد جماهير شوروى٬ با ارتباط مارشال توکاچفسکى با ستاد ژنرالهاى ارشد آلمان بعنوان يکى از مهمترين نمودها٬ جريان داشت.
من دادگاه مارشال توکاچفسکى را با دقت مطالعه نکرده ام٬ اما اگر وضعيت تحقيق مورد بحٽ را بدرستى درک کرده باشم٬ بنابراين دلايل خوبى براى اٽبات گناهکار بودن اغلب محکوم شده گان وجود دارد. که چندان تعجب آور نيست که برخى که هيچ آگاهى و علاقه اى براى کسب اطلاعات در مورد گذشته ها را ندارند تلاش ميکنند که خودشان و ديگران را متقاعد نمايند. بر عکس تاريخ کليه انقلابات نشان ميدهد که بخشى از انقلابيون اصيل زمانيکه انقلاب راديکاليزه تر ميشود زايل ميشوند. فقط به انقلاب بزرگ ١٧۸۹ فرانسه٬ که بزرگانى مانند Mirabeau و دانتون خود را به ضد انقلابيون (امرى که به قيمت سر آنها تمام شد) نگاه کنيد. در نتيجه چرا بايد درغلطيدن کامنف٬ زينويف٬ ترتسکى و بوخارين به دامان موضعى ضد انقلابى زمانيکه انقلاب روسيه مسير ديگرى بجز مسير آنان را انتخاب نمود مايه تعجب باشد؟
اما با “دوران Jezjov” وضعيت متفاوت ميشود. به نظر من موج سرکوبهاى ١۹٣٧-١۹٣۸ تقريبا يک افراط گرايى بيهوده است٬ امرى که دفاع از آن امکان ناپذير نيست. بر اساس اظهارات محقق جدى روسيه شناس Stephen Wheatcroft٬ که در سال ١۹۹٦ تحقيقاتى را بر روى مدارک بايگانى در دسترس (مٽبت گزارش شده توسط Johan Wiman در نشريه کارگر شماره ٢٦/١۹۹۹) انجام داد٬ طى کمتر از دو سالى که “دوران Jezjov” جريان داشت ٦۸١٦۹٢ نفر به مرگ محکوم شدند. اين رقمى عجيب و غريب است که مطمئنا ميتوان از نظر جزييات به چالش کشيد – آيا همه آنهايى که به مرگ محکوم شده بودند اعدام شدند؟ – اما چيزى که من ميتوانم بفهمم در حال حاضر از نظر گستردگى٬ انکار ناپذير است (صدها هزار محکوم به مرگ). امرى که بنظر من عجيب و غريب بودن “دوران Jezjov” را مورد تاييد قرار ميدهد.
احکام توسط دادگاههاى نظامى موقتى٬ بدون ارائه فرصتى مناسب براى متهمان که از خود دفاع کنند٬ صادر ميشد٬ امرى که پوچى شيوه عمل را مورد تاييد قرار ميدهد. سوسياليسم هم بايد حاکميت قانون را رعايت کند.
تعيين اينکه چه تعدادى از اعدام شده گان گناهکار بودند غير ممکن است٬ اما اينکه شمار آنها زياد بود توسط شخص استالين تاييد ميشود. در مجموع “دوران Jezjov” يک حکم قضايى غير منصفانه خونين بود. امرى که بايد آشکارا و با صداقت٬ عليرغم اينکه اين امر استدلال اصلى کارزار ضد کمونيستى را تشکيل ميدهد٬ گفته شود. نميتوان با پنهان نمودن هتک حرمت واقعى و مطلقا نه از طريق تاييد آنها از سوسياليسم دفاع کرد. در آينده اين امر را بيشتر مورد ارزيابى قرار خواهيم داد.
ترديدى وجود ندارد که استالين تا حدى مسئول “دوران Jezjov” بود٬ اگر چه او بعدها آن افراط گراييها را محکوم نمود٬ نام او در زير حکم مرگ دهها هزار نفر در اين مورد شهادت ميدهد. امرى که بخودى خود کاملا غير قابل درک است. استالين در اين دوران هيچ ماموريت دولتى بر عهده نداشت٬ بلکه او احکام مرگ را بعنوان دبير کل حزب مورد تاييد قرار ميداد. از نشاندن حزب بجاى دولت صحبت کنيد!
يقينا استالين وابسته به گزارشات و فهرستهايى بود که از پليس مخفى NKVD و رئيس آن Nikolaj Jezjov و رئوساى پليس محلى دريافت ميکرد٬ افراد و ارگانهايى که نقش بسيار فعالى را در آن کارزار خونين ايفا نمودند. در اينجا بايد اشاره شود که نيکيتا خروشچف٬ که بعدها استالين را مسئول همه چيز معرفى کرد٬ بعنوان رئيس پليس در مسکو٬ ١۹٣٧ ٬ خواستار اعدام ٢٠٠٠٠ نفر شد٬ افرادى که نامشان ذکر نشده بود (که مستند شده در بايگانى موجود است). زمانيکه خروشچف مدت کوتاهى پس از آن به اوکراين منتقل شد تنها يک ماه طول کشيد تا اينکه او با درخواستى مبنى بر دستگيرى ٣٠٠٠٠ نفر وارد شد.
در اين رابطه Jurij Zjukov يک فرضيه بدون اغراق گيج کننده را ارائه مينمايد. همانطور که در گذشته گفته شد تحقيقات Zjukov نشان ميدهد که رئوساى محلى حزب از مبارزه بر عليه دشمنان خلق بعنوان استدلال اصلى بر عليه اصلاحات دمکراتيک پيشنهاد داده شده توسط استالين استفاده ميکردند. اين گروه قدرتمند حزبى مدعى بودند که دمکراتيزه نمودن سيستم انتخاباتى زمانيکه گزارشات آنها در مورد فعاليت دشمنان خلق بشدت اغراق آميز بود امکان پذير نبود. آنها بخاطر زندگى و موقعيت خودشان خواهان ديدن هيچگونه اصلاحات دمکراتيکى نبودند.
اما Zjukov پا را يک قدم فراتر مينهد. او ميگويد فرصتى در “دوران Jezjov” وجود داشت که٬ اگر اصلاحات دمکراتيک استالين به واقعيت مبدل ميشد٬ رئوساى محلى حزب از آن در جهت خلاص نمودن خود از دست افرادى که ميتوانستند موقعيت آنها را مورد تهديد قرار دهند استفاده ميکردند. بر اساس آن سند کوچکى که من خوانده ام نميتوانم مطلقا در مقابل اين فرضيه موضع بگيرم. اما اگر کوچکترين حقيقتى در آن وجود داشته باشد٬ آنوقت “دوران Jezjov به يک چيز کاملا متفاوتى بجز آنچيزى که توصيف ميشود مبدل ميگردد٬ آنزمان آن ديگر٬ در درجه اول٬ کار استالين نيست٬ عليرغم مشارکت او٬ بلکه عملياتيست مخفى بر عليه استالين و اصلاحات دمکراتيک او. و اين بدون اينکه استالين از آن خبر داشته باشد.
بر اساس اين فرضيه است که Zjukov تصور ميکند که اگر استالين در مقابل خواست گروه منتخب سر فرود نمياورد٬ دستگير و اعدام ميشد.
او مينويسد٬ “امروز شايد که استالين در ميان قربانيان پاکسازى ١۹٣٧ بياد آورده ميشد و کميسيون AN Yakolev از مدتها قبل عريضه اى را براى بازساى او صادر مينمود”.
موافقت کنيد که اين يک نظريه گيج کننده است.
اينکه استالين بعدها زياده رويهاى “دوران Jezjov” را محکوم نمود بخوبى مستند شده است. اين در گزارش او به کنگره هيجدهم ٬ ١۹٣۹ ٬ ديده ميشود و همچنين از اينکه Lavrentij Berija٬ که در سال ١۹٣۸ بعنوان وزير داخلى و رئيس NKVD جانشين Jezjov برکنار و اعدام شد٬ بعنوان اولين قدم بيش از ١٠٠٠٠٠ هزار نفر را که در “دوران Jezjov” به زندانهاى دراز مدت محکوم شده بودند آزاد نمود٬ مشهود است.
همانطور که گفته شد من نميتوانم در مورد صحت فرضيات Zjukov و حول “دوران Jezjov” قضاوت کنم. روشن اينست که محققان ديگر٬ همچنين افرادى که توسط برنامه هاى ضد کمونيستها هدايت نميشوند٬ تصور ميکنند که او در تفسير اسناد خود افراط ميکند. اما يک چيز را ميدانم و آن اينکه کمونيستها بايد بسيار مراقب بوده و با منظرى يکجانبه خود را به اين دوران از تاريخ اتحاد جماهير شوروى نزديک نکنند.
ترديدى وجود ندارد که در دهه هاى ١۹٣٠ فعاليتهاى ضد انقلابى٬ که دلايل پاکسازى را فراهم آورد٬ جريان داشت. انقلابى که ضد انقلاب را سرکوب نميکند نميتواند پيروز بشود. اما در ک من اينست که دقيقا “دوران Jezjov” يک پديده٬ نه فقط در دوران تاريک سالهاى ١۹٣٧-٣۸ بلکه براى هميشه٬ و به دليل مبارزه متوقف شده براى اصلاحات دمکراتيک (امرى که بدون در نظر گرفتن اينکه فرضيات Zjukov در مورد رئوساى محلى حزبى و اهداف آنها واقعى هستند يا نه حقيقت دارد)٬ نامطلوب را تشکيل ميدهد.
“دوران Jezjov” افکار مردمى را به سکوت وادار و حاکميت بروکراتها را هميشگى نمود. متاسفانه براى هميشه. از اين نظر ما بايد دستکم به اين نظريه بيانديشيم که شايد٬ بايد٬ سالهاى ميان ١۹٣٧-٣۸ بعنوان نقطه عطفى٬ به همان اندازه مهم٬ در توسعه صلح آميز ضد انقلاب ١۹٥٦ در نظر گرفته شود.
در مجموع اين رويداد تناقضى وجود دارد. استالين بعنوان دبير کل حزب احکام اعدام را امضاء ميکرد٬ امرى که در مورد يک آشفگتى کامل ميان نقش دولت و حزب شهادت ميدهد. اما همزمان او از دهه هاى ١۹٣٠ آگاه شده بود که آشفتگى ميان دولت و حزب يک رابطه ناسالم٬ اشتباه و حتى مضر بود٬ امرى که Zjukov با ارائه مجموعه اى از نامه ها و نقل قولها اٽبات ميکند و همچنين در قانون اساسى جديد٬ که در آن نقش حزب به روشى اساسى شرح داده شده است٬ منعکس شده است.
پس از شکست سخت در مبارزه براى دمکراتيزه نمودن سيستم انتخاباتى٬ دقيقا رابطه ميان حزب و دولت به تلاش اصلى استالين جهت اصلاح و دمکراتيزه نمودن دولت اتحاد جماهير شوروى مبدل شد. او ميخواست که حزب را از دولت بيرون کشيده و نقش هدايت کننده ايدئولوژيکى و کنترل کننده را که بايد ميداشت و به آن در قانون اساسى سال ١۹٣٦ داده شده بود بازگرداند.
به ما اجزه بدهيد که يکبار ديگر به Jurij Zjukov گوش کنيم:
“در ژانويه ١۹٣٤ ٬ براى اولين بار در خلال جنگ٬ کميته مرکزى٬ همزمان٬ براى گرد هم آيى و نشستى با پارلمان فراخون صادر نمود. در اين نشستها مولوتف و مالنکوف پيش نويس فرمانى را که بر اساس آن حزب بر طبق قانون بايد از حاکميت جدا باشد ارائه نمودند. حزب ميبايست فقط تهيج و تبليغ کند٬ هيچکس نبايد اين وظايف معمولى حزبى را انکار نمايد٬ و در انتخاب کادرها شرکت کند٬ امرى که کاملا طبيعى نيز هست. اما پيشنهاد دخالت حزب را دراداره اقتصادى و کار ارگانهاى دولتى مطقا ممنوع اعلام نمود. استالين پيشنهاد را خواند٬ شش عبارت را عوض کرد٬ و نوشت: “موافقم”. اينکه بعدها چه روى داد همچنان يک راز است..”
Grover Furr متن Zjukov را بيش از اين روايت نميکند٬ بنابراين اينکه اين راز از چه تشکيل شده روشن نشده است. اما اگر مطلب را بدرستى فهيده باشم٬ حکم پيش نويس ناپديد شد. هيچ نسخه کوتاه شده اى از پروتکل نشست کميته مرکزى وجو ندارد٬ اينکه بعدها در آنجا چه گفته شد٬ قابل کنترل نيست. اما آشکار اين است که با پيشنهاد مولوتف و مالنکوف مخالفت شد. Zjukov ميگويد٬ “اين يکبار ديگر نشان ميدهد که استالين داراى آن قدرتى نبود که٬ هر دو٬ ضد استالينيستها و استالينيستها به او نسبت ميدهند.
دوره ميان کنگره هيجدهم حزب٬ ١۹٣۹ ٬ تا کنگره نوزدهم٬ ١۹٥٢ ٬ از بسيارى جهات عجيب است. اولا عجيب است که بالاترين ارگان تصميم گيرنده حزب٬ طى ١٣ سال٬ فراخوانده نشد. اين امر معمولا به جنگ و کار دشوار بازسازى پس از جنگ نسبت داده ميشود٬ اما من اين استدلال را نميپذيرم. آيا براى حزب نبايد٬ در شرايط دشوار٬ احضار و بسيج اهميتى مضاعف داشته باشد؟
اما نه تنها اين. در خلال جنگ کميته مرکزى تنها يکبار احضار شد (نشست ذکر شده در بالا ١۹٤٤). همان حادٽه با دفتر سياسى٬ که قبل از جنگ دوبار در هفته تشکيل جسله ميداد٬ اما در خلال و پس از جنگ شمار نشستها بصورت فزاينده اى کاهش يافت٬ روى داد. اطلاعات قابل اطمينان نيستند٬ اما بر اساس اظهارات محقق ضد کمونيست Zhores Medvedev دفتر سياسى فقط شش بار٬ ١۹٥٠ ٬ پنج بار ١۹٥١ و چهار بار ١۹٥٢ ٬ تشکيل جلسه داد.
ضد کمونيستها اين توسعه را بعنوان بيانى براى ديکتاتورى رو به رشد استالين تفسير مينمايند. اما تفسير جايگزينى نيز وجود دارد. به نظر روشن ميايد که دفتر سياسى٬ پس از جنگ٬ از دخالت در امور روزانه دولت منع شد. اما بر اساس اظهارات Zjukov اين امر٬ در درجه اول٬ به نفع قدرت شخصى استالين رخ نداد٬ که همانطور که در سطور فوق گفته شد ابدا آنچنان نبود که افسانه ها ميگويند٬ بلکه قدرت در عوض به سازمانهاى دولتى و قبل از همه کميته دولتى دفاع٬ که توسط استالين رهبرى ميشد٬ منتقل شد. در تاييد اين تفسير علائم و نشانه هايى وجود دارند.
همانطور که در گذشته گفته شد استالين در خلال دهه هاى ١۹٣٠ ماموريت دولتى نداشت٬ او فقط دبيرکل حزب بود. ابتدا در مى ١۹٤١ ٬ دقيقا قبل از تجاوز آلمان٬ او به رياست شوراى مردمى (رئيس دولت) و سپس همچنين رئيس کميته دولتى دفاع منصوب شد. استالين همچنان دبير کل حزب بود٬ اما به نظر ميايد که به انجام اين ماموريت چندان علاقه اى نشان نميداد. پس از جنگ٬ در نتيجه٬ او تصميمات مشترک ميان حزب و دولت را تنها بعنوان رئيس دولت امضاء ميکرد در حاليکه Zjdanov٬ مالنکوف يا فرد ديگرى تصميمات حزب را امضاء ميکردند.
همانطور که بسيارى٬ مطمئنا٬ ميدانند گزارش فعاليتهاى کميته مرکزى در کنگره نوزدهم توسط دبير کل – استالين ٬ که پس از آن دعوت کرد٬ ارائه نشد بلکه اين ماموريت به مالنکوف محول شد. امرى که معمولا بعنوان اينکه او بدينوسيله مالنکوف را به عنوان جانشين خود اشاره نمود تفسير ميشود. اما اين يک تفسير غير موجه است. به دليل اينکه در کنگره ١۹ استالين حکمى را در مورد ملغا نمودن پست دبير کلى به تصويب رساند. او٬ بنابراين٬ مقام حزبى خود را ملغا نمود (که توسط شمارى از پستهاى ديگر مانند دبير اول جايگزين شد). اما نه تنها اين. او همچنين حکمى را در مورد الغاى دفتر سياسى٬ که در کنگره ١۹ توسط اداره بسيار بزرگترى جايگزين شد٬ به تصويب رساند.
اين اقدام بسيار بيشتر از يک تغيير نام ساده بود. دفتر سياسى سابق شامل افراد برجسته٬ هر دو٬ در حزب و دولت ميشد و در نتيجه روشنترين نشانه براى آن آشفتگى نااميد کننده ميان وظائف دولت و حزب بود. يک تصميم دفتر سياسى براى هر دو٬ حزب و دولت اعتبار داشت. اين اداره جديد٬ که از ٢٥ عضو دائمى و ١١ عضو تکميلى (با ١١-١٢ عضو دفتر سياسى مقايسه شود) تشکيل ميشد٬ نقش کاهش يافته اى پيدا کرد. وظيفه اين اداره نه هدايت دولت بلکه هدايت حزب بود.
Zjukov مدعيست که استالين قبل از کنگره نوزدهم هدف خود که اداره جديد را ترک کند و فقط بعنوان رئيس دولت (وظيفه اى که من در جاى ديگر هم ديده ام) باقى بماند اعلام نمود. اما اين عقب نشينى از حزب توسط اعتراضى هماهنگ از جانب کميته مرکزى متوقف شد. اعتراضى که درک آن آسان است. شايد که استالين بارها و بارها در مبارزه خود براى اصلاحات دمکراتيک شکست خورد٬ همانطور که گفته شد مستبدى نبود که افسانه ها ميگويند٬ اما در چشم يک شهروند عادى شوروى يک غول بود٬ البته به دليل دستاوردهاى واقعى اش٬ بخصوص در خلال جنگ٬ اما همچنين به دليل کيش شخصيتى که حزب حول او ايجاد نموده بود. اگر استالين در آنزمان بالاترين مقام در رهبرى حزب را ترک نموده بود٬ قدرت حزب٬ به نفع دولت٬ بصورت چشمگيرى کاهش ميافت. امرى که بر اساس اظهارات Zjukov هدف استالين در اين نکته بود. طبيعتا گروه حزبى ميتوانستند با چنين چيزىموافقت نکنند.
به اين مطلب اينکه مدت کوتاهى پس از مرگ استالين٬ ١۹٥٣ ٬ شمار اعضا در اداره جديد که در عمل نقش دفتر سياسى را بر عهده گرفت کاهش داده شد تعلق دارد. در دهه هاى ١۹٦٠ اين اداره نام قديم خود را بدست آورد.
استالين در اين نکته نيز ناکام ماند.
مٽال ديگرى توسط Grover Furr ذکر ميشود٬ اما اينبار با Alexandr Pyzhikov بعنوان منبع٬ محققى که بعنوان “بسيار ضد استالين و ضد کمونيسم”معرفى ميشود.
در اين رابطه من تصور ميکنم٬ با اينحال٬ که هسته مرکزى ايدئولوژى Pyzhikov تعيين کننده نيست٬ چرا که من نميتوانم ببينم که او از داشتن اهداف ضد کمونيستى چيزى نصيبش ميشود. به هر حال. اين Alexandr Pyzhikov يکى از معدود محققانيست که به يک پيشنهاد ناشناخته قديمى در مورد برنامه حزبى جديد براى حزب کمونيست٬ نوشته شده ١۹٤٧ ٬ با Andrej Zjdanov بعنوان نويسنده اصلى٬ دسترسى پيدا کرد. Zjdanov در آنزمان يکى از افراد بسيار نزديک و محرم ترين در نزد استالين بود٬ اما در يک سانحه هوايى در سال ١۹٤۸ ٬ کشته شد٬ بنابراين در مبارزه بر سر قدرت که پس از مرگ استالين درگرفت شرکت نداشت.
مطلب زير بر اساس اظهارات Pyzhikov يکى از روايتهاى دقيق از پيش نويس برنامه٬ عرضه شده توسط Grover Furr است:
“توسعه دمکراتيک سوسياليسم با هدف کامل نمودن ساخت و ساز جامعه بى طبقه٬ هر چه بيشتر و بيشتر ديکتاتورى پرولتاريا را به ديکتاتورى مردم شوروى مبدل مينمايد. زمانيکه هر عضوى از مردم به اداره روزانه امور دولتى کشيده ميشود٬ شرايط براى افزايش آگاهى کمونيستى و فرهنگى توده ها فراهم ميگردد٬ و توسعه دمکراسى سوسياليستى٬ به محو مداوم هر گونه اجبار در اعمال ديکتاتورى توسط مردم شوروى منجر و بدين ترتيب نفوذ افکار عمومى بصورتى پيوسته جايگزين اعمال جبر ميشود٬ تمامى اينها کاهش مداوم عملکردهاى سياسى دولت را سبب شده و اينکه دولت٬ در اساس٬ به ارگانى براى مراقبت از زندگى اقتصادى جامعه مبدل ميگردد.”
خواننده گان قديميترشايد که بخاطر واژه “ديکتاتورى مردم شوروى”از جاى خود بپرند٬ واژه اى که بعدها در واقع توسط خروشچف عرضه شد و اينکه حزب کمونيست چين در زمان خود از آن بعنوان مدرکى براى تجديد نظر طلبى او استفاده کرد. با متن مهم Zjdanov٬ به آن ترتيبى که من ميبينم٬ خطوط کلى در مورد طرحى براى محو شدن دولت (بعنوان ارگان براى حکومت طبقه)٬ با مشارکت مردمى در اداره جامعه بعنوان اصل٬ در تطابق با خطوط کلى دورانديشانه لنين در “دولت وانقلاب” قرار دارد.
Pyzhikov پيش نويس برنامه را به شرح زير تفسير مينمايد:
“پيش نويس خود را بويژه نگران دمکراتيزه نمودن دولت اتحاد جماهير شوروى مينمايد. طرح او ميگويد٬ اين مهم است که کارگران در کل بصورت روزانه و از طريق يک توسعه پيوسته در سطح فرهنگ توده ها و حداکٽر ساده سازى کار اداره دولت٬ به کار اداره دولت و فعاليتهاى اجتماعى کشيده شوند. اين طرح اقداماتى عملى را جهت حرکت بسمت وحدت کار توليدى با شرکت در اداره دولت و به تدريج منتقل نمودن کار اداره دولت به توده هاى زحمتکش٬ پيشنهاد مينمايد.”
به دنبال آن Pyzhikov مجموعه اى از اين اقدامات عملى را ارائه ميدهد٬ اما آنها طولانيد و در اينجا جايى براى بحٽ در مورد آنها نيست. اما وجه مشترک٬ با اينحال٬ اينست که کليه اقدامات پيشنهادى به تقويت ابتکار تصميم گيرى از پايين اشاره دارد.
من نميتوانم در مورد اينکه پيش نويس برنامه Zjdanov بيشتر عبارات زيبايى٬ بدون ارتباط با واقعيت واقعى اتحاد جماهير شوروى٬ يک ماست مالى آرمان گرا٬ تقريبا مانند تشريح نقش حزب در قانون اساسى سال ١۹٣٦ ٬ هستند٬ تصميم بگيرم. اما اگر پيش نويس در رابطه با مبارزه براى اصلاحات دمکراتيک٬ که در کنار استالين Zjdanov يکى طراحان اصلى آن بود٬ قرار داده شود٬ پيش نويس ميتواند واقعا بعنوان ضميمه اى در مبارزه سياسى در جريان ديده شود. که در اين صورت توضيح ميدهد که چرا هرگز در اختيار حزب٬ جهت انجام بحٽ و گفتگو٬ گذاشته نشد.
در هر صورت٬ من ميخواهم بگويم که Zjdanov حق داشت. يک حزب کمونيست هيچگاه نبايد ديدگاه انقلابى را که شامل محو تدريجى دولت و بدست گيرى تدريجى اداره کارهاى جامعه توسط توده ها ميشود٬ حتى در سختترين شرايط٬ از دست بدهد. همانطور که گفته شد نبايد فضل فروشى اصولى بود٬ مبارزه طبقاتى ميتواند دستکشى از اصول را تحميل نمايد. اما ديدگاه انقلابى نبايد در صورت انحراف ضرورى احتمالى زير پا گذاشته شود.
در مقالات کوچکى در Proletären (ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد) Lavrentij Berija نيز بعنوان يکى از نماينده گان اصلاحات دمکراتيک٬ پس از مرگ استالين حتى بعنوان برجسته ترين جانشين٬ دستکم به گفته Zjukov٬ نمايش داده ميشود. با اينحال وارد نمودن بريا در اين متن طولانى غير ضرورى است٬ بخشا بخاطر اينکه مسئله اساسى همان است٬ نقش حزب در دولت٬ و بخشا بخاطر اينکه بريا تنها ١١٤ روز فرصت داشت٬ سپس دستگير و اعدام شد.
در اين رابطه ممکن است٬ با اينحال٬ جالب باشد که به مردى٬ نيکيتا خروشچف٬ که بر اساس اظهارات خودش مسئول دستگيرى و ترور بريا (اين يک قتل بود به دليل اينکه او بدون دادگاه تيرباران شد) بود گوش کنيم.
در جريان نشستى با چهره هاى برجسته فرهنگى٬ زمانى در دهه هاى ١۹٥٠ ٬ تهيه کننده فيلم Mikhail Romm صداى خروشچف را٬ که توسط Grover Furr تکٽير شد٬ ضبط کرد. خروشچف اينچنين گفته بود:
“بديهيست که ما همگى به شما گوش داده ايم٬ با شما صحبت کرده ايم. اما چه کسى بايد تصميم بگيرد. در کشور ما مردم تصميم ميگيرند. و مردم٬ آنها چه کسانى هستند؟ آنها حزب هستند. و حزب چه کسيست؟ ما هستيم. اين بدين معناست که ما تصميم ميگيريم. من تصميم ميگيرم. ادامه بده؟”
اين کاملا شناخته شده است که خروشچف قاطعانه و نسنجيده خود را تفهيم نمود. اما نقل فوق٬ اگر دقيق تکٽير شده باشد٬ شاهديست بر گونه اى از نگاه به دمکراسى که با پيش نويس برنامه جديد حزب٬ ارائه شده توسط Zjdanov٬ اساسا متفاوت است. يک چشم انداز دمکراتيک که به چشم من با توجه به اينکه بعد از آن چه رخ داد منطقى بنظر ميايد. اتحاد جماهير شوروى – ه تحت حکومت خروشچف و برژنف بجاى اصلاحات دمکراتيک حکومت نامحدود گروهى خاص را ناظر شد.
اکنون زمان آن فرا رسيده است که با نتايجى آغاز کنيم که از مبارزه سياسى که در اين مقاله توضيح داده شد.
من در مقدمه نوشتم که اين تجربيات سوسياليسم و نه استالين است٬ که نياز به گفتگو دارد. امرى که ميتواند با توجه به آن جايگاهى که استالين پس از آن بدست آورده است عجيب و غريب بنظر بيايد. اما من بر روى توضيح مقدماتى اصرار ميورزم. اين مبارزه براى اصلاحات دمکراتيک است٬ و قبل از هر چيز شرايطى که اين مبارزه را ضرروى نمود٬ که به بحٽ و گفتگو نياز دارد. بخصوص با توجه به اينکه اين مبارزه دير آغاز شد. زمانيکه استالين عنان مبارزه را بدست گرفت تمايلات بروکراتيک٬ حکومت گروهى خاص٬ آنچنان نيرومند بود که حتى استالين از عهده آنها برنيامد.
(امرى که بايد٬ همچنين٬ در اين گفتگو مورد نظر قرار گيرد وضعيت حقيقى اتحاد جماهير شوروى است٬ از جمله خرابيهاى جنگ و تلاشهاى تقريبا غير انسانى براى بازسازى٬ ديدگاهى که من بخوبى از آن آگاهم٬ اما آنرا در اين مقاله کنار گذاشته ام. اين بخاطر در نظر گرفته شدن همه موارد گفته شد).
همانطور که در مقدمه نيز گفته شد٬ ديدگاه من نسبت به استالين پس از مطالعه تحقيقات Zjukov مطلوبتر شده است. اشتياق استالين به روشهاى ادارى آنچنان بزرگ نبود که من تصور ميکردم. اما همزمان ترديدى وجود ندارد که مسئوليت بخش بزرگى از کمبود دمکراسى بر عهده سياستهايى بود که استالين اتخاذ نمود٬ سياستهايى که او خود در دهه هاى ١۹٣٠ بر آنها آگاهى يافت. امتيازات به اشکالى که بورژوازى به رهبرى ميدهد (سيستم امتيازات و حکومت مديران) و آشفتگى ميان وظايف حزب و دولت٬ نيروهايى را آزاد نمود که به آرامى اما با اطمينان سوسياليسم را٬ با کودتاى خروشچف در کنگره حزبى سال ١۹٥٦ ٬ بعنوان يک نقطه عطف و با انحلال اتحاد جماهير شوروى و بازسازى سرمايه دارى در سال ١۹۹١ بعنوان تقريبا نتيجه اى گريز ناپذير٬ از دورن خوردند.
در دوران زندگى استالين کمبود دمکراسى ميتوانست٬ از جمله سرکوبهاى بيش از حد بر عليه به اصطلاح دشمنان خلق (مانند “دوران Jezjov)٬ از طريق اشتياق اجتماعى که در ضمن مشخص کننده جامعه شوروى بود جبران شود. عليرغم کمبود دمکراسى شهروندان شوروى در طرح ساخت و ساز جامعه اى٬ که به هر دو٬ اقتصاد و فرهنگ نيرو و تحرک داد٬ مشارکت نمودند. اما همراه با کاهش شور و شوق اجتماعى٬ اتحاد جماهير شوروى نيروهاى محرکه خود را از دست داد. امرى که در پايان دهه هاى ١۹٧٠ رکود کاملى را ايجاد نمود.
بنظر من شمارى از نتيجه گيريهاى تقريبا روشن از مبارزه براى اصلاحات دمکراتيک در اتحاد جماهير شوروى وجود دارند٬ تجربياتى که ترسيم آنها با اين شکست بعنوان يک اندوخته امکان دارند و ضروريند (که به معناى اين است که٬ نتايج نبايد بعنوان انتقاد بر عليه آنهايى که به اين تجربيات دسترسى نداشتند و به همين دليل نميدانستند که ما چه ميدانيم٬ بکار گرفته شوند).
١) ابتدا يک تجربه عموميتر. اين کاملا بديهيست که دوران گذارى که سوسياليسم ارائه ميدهد – از سرمايه دارى به کمونيسم و از جامعه طبقاتى به بى طبقه – گذارى بسيار دشوارتر و شديدا طولانيتر از آنچيزيست که مارکس و انگس٬ و پس از آنها لنين و استالين٬ تصور مينمودند.
در عين حال من برنامه Walter Ulbricht پيرامون سوسياليسم بعنوان يک دوره تاريخى بخصوص٬ زمانيکه اين برنامه ماهيت انقلابى سوسياليسم را٬ تلاشهاى مطلقا ضرورى و پيوسته جهت بتدريج نابود نمودن پديده هاى باقيمانده سرمايه دارى و به همان اندازه تلاش ضرورى جهت منتقل نمودن تصميم گيرى و مديريت کار به خوده کارگران٬ براى کمک به دفاع از چيزى دائمى کم اهميت جلوه ميدهد٬ نميپذيرم.
در عوض من ميگويم که چشم انداز طولانى گذار دقيقا بر روى اهميت مسئله دمکراسى تاکيد مينمايد. در اين چشم انداز طولانى پاسخ مستقيم لنين به “ديکتاتورى تک حزبى” مطلقا کفايت نمينمايد. به دليل اينکه حکومت يکپارچه با گذشت زمان بصورت اجتناب ناپذيرى فاسد ميشود. تغيير انقلابى که سوسياليسم ارائه ميدهد بايد به همين دليل بر روى فعاليت توده اى و نفوذ توده اى بر روى فرايند سياسى بنيان نهاده شود. مائو تسه دونگ جهت بازگرداندن انقلاب به مردم از طريق انقلاب فرهنگى٬ که بدرستى طراحى شده بود اما به راهى اشتباه رفت٬ تلاش نمود. موضع اصلى استالين اصلاحات دمکراتيک بود٬ که از ديدگاه من دستکم به همان خوبى و با ٽبات تر٬ اما متاسفانه دير دست به کار شد. براى آينده شايد به ادغامى از هر دو موضع نياز باشد.اما ايده اصلى در پشت آن يک هدف را دنبال ميکند: اگر مردم به جايگاه تماشاگران سياست نشانده شوند٬ سوسياليسم به مسير غلطى هدايت ميشود.
در اين رابطه من بر اين باورم که تز “نقش رهبرى کننده حزب” بايد اصلاح شود٬ بخصوص به ترتيبى که در سنت رويزيونيستى٬ با اينکه سوسياليسم= حاکميت حزب در دولت توسعه داده ميشود. اينکه حزب طبقه کارگر بايد نقش رهبرى کننده را در مبارزه براى رهايى طبقه کارگر ايفا نمايد امريست قطعى٬ اما نتيجه آن نقش رهبرى کننده مطلقا نبايد به آنجايى رهنمون شود که حزب خود را بجاى طبقه بنشاند. در شرايط استٽنايى ميتواند رضايت بخش باشد٬ مانند دولت جوان شوروى٬ اما نه در طول زمان و به شيوه اى ٽابت.
امرى که نتيجه دوم را ارائه ميدهد.
٢) براى سوسياليسم آينده اين ضرورى است که تفاوتى ميان حزب و دولت قائل شويم٬ که وظيفه حزب نيست و نبايد اين باشد که دولت را کنترل٬ بلکه طبقه را٬ ايدئولوژيکى و سياسى٬ رهبرى کند٬ و فراتر از آن کار ارگانهاى دولتى را وظائف خود را بدرستى انجام دهند کنترل نمايد.
در اين رابطه بايد اشاره شود که حزب کمونيست کوبا يکچنين چيزى را ارائه ميدهد٬ بيشتر نقش ايدئولوژيک از طريق تجديد نظرى که در سال ١۹۹٢ کمى بعد از تلاشى اتحاد جماهير شوروى انجام شد٬ که من ميدانم (پس از اينکه مسئله با نماينده گان حزب در سطوح مختلف مورد نقد و بررسى قرار گرفت)٬ که دقيقا اين تجربه اتحاد جماهير شوروى يکى از دلايل مهم براى اين تجديد نظر بود.
من نميدانم که آيا کوباييها موفق به حل مسئله شده باشند٬ حرف يک چيز است و واقعيت يک چيز ديگر (و من از واقعيتهاى کوبا چندان چيزى نميدانم)٬ اما تصور ميکنم که تاکيد شديد کوباييها بر اهميت قدرت توده ها بسيار دوست داشتنى است. به باور من کوبا در مسير درستى قرار گرفته است.
ميتوان در اين مورد که آيا اساسا يک حزب مجزا بايد در قانون اساسى کشورى ذکر شود به بحٽ و گفتگو نشست. منظور من اينست که اين در کشورهاى سوسياليستى صحيح و حتى ضرورى است و مطلق در کشورهاى سوسياليستى با سيستم تک حزبى. يک قانون اساسى بايد شرايط را تنظيم نمايد٬ نه اينکه پنهان و يا به آن فکر نکند. اما نقطه آغاز بايد٬ آنزمان٬ اين باشد که بروشنى نقش مشخص حزب را تعيين نمايد٬ در کنار ارگان حکومت مردم٬ که بخوبى در قانون اساسى اتحاد جماهير شوروى٬ ١۹٣٦ ٬ ساخته شد و اينکه در حال حاضر در قانون اساسى کوبا ساخته ميشود. بحٽ نه بر سر قدرت حزب٬ بلکه بر سر محدود نمودن قدرت آنست. اگر قانون اساسى در مورد قدرت حزب تظاهر نکند٬ بنابراين محدوديتى قانونى براى آن وجود ندارد.
در اينجا نبايد خيالبافى کرد. اينکه ميان وظايف حزب و دولت تفاوت قائل شد به معناى٬ البته٬ اين نيست که اعضاى حزب بايد از نهادهاى حساس حذف شوند٬ اين ميتواند بيهوده باشد. اما نقشها بايد از يکديگر٬ قبل از هر چيز از اين طريق که وظائف معين حزب تعريف و مشخص شوند٬ جدا نگاه داشته شوند.
مطلقا نبايد اينچنين بشود که بالاترين ارگان تصميم گيرنده حزب به بالاترين ارگان دولت نيز مبدل شود٬ که دفتر سياسى در واقع در اتحاد جماهير شوروى بود. خطايى که استالين بر آن آگاه شد و در بعدى در حال رشد آنرا بعنوان پديده اى مضر ميديد. و اين نيز مناسب نيست که ارگانهاى حزبى در سطوح محلى يا منطقه اى حکمى را صادر نمايند که سپس فقط در ارگانهاى تحت سلطه توده اى منطقه اى و محلى مورد تاييد قرار گيرند. يکچنين نظمى نه تنها دمکراسى سوسياليستى را به پوسته اى تهى مبدل مينمايد٬ بلکه قبل از هر چيز خطرى مرگبار را براى حزب پايه گذارى مينمايد٬ که به دستگاهى مستقل٬ جدا از توده ها و مستقل از هر دو٬ حمايت و انتقاد توده ها٬ مبدل ميشود.
حل اين مشکلات مطلقا آسان نيست. اما شرط لازم براى حل آنها داشتن آگاهى از وجود آنهاست.
در اين رابطه بايد به اين امر اشاره شود که آشفتگى ميان حزب و دولت فقط يک مسئله سوسياليستى نيست. ما اينجا در سوئد٬ از طريق در اختيار داشتن طولانى قدرت توسط سوسيال دمکراسى٬ با تقريبا همان نتايج٬ شاهد همين آشفتگى بوده ايم. من ميخواهم٬ با اينحال٬ بگويم که مسئله تحت شرايط سوسياليستى بزرگتر است. به اين دليل ساده که دمکراسى ليبرالى دستکم تغيير رژيم را به حساب مياورد٬ امرى که دمکراسى سوسياليستى تا به حال انجام نداده است. اما همچنين به دليل اينکه دمکراسى سوسياليستى بعنوان يک هدف راهبردى خواهان جايگزين نمودن ارگانهاى دولتى با بکار گرفتن قدرت خوده کارگران است٬ دقيقا به همان ترتيبى که Zjdanov در پيش نويس برنامه خود٬ ١۹٧٤ ٬ و دقيقا به همان ترتيبى که ما در برنامه حزبى خودمان نوشته ايم. امرى که حکومت يکپارچه را مجاز نميداند.
Vad gäller partiet, så menar jag dessutom att det är fel att göra avsteg från Pariskommunens principer. Låt gå för att det kan vara nödvändigt att locka statstjänstemän med högre löner, särskilt i efterblivna länder, men i den mån detta anses nödvändigt, så skall det inte gälla partimedlemmar. Vilket enkelt löses genom en partiskatt. En sådan skatt fanns i Sovjet fram till 1929, stadgande att partimedlemmar betalade 90 procent av den del av lönen som översteg en genomsnittlig arbetarlöns i skatt till partiet. Jag kan möjligtvis förstå skälen till att den avskaffades. Men med facit i hand anser jag att det var ett grovt fel att avskaffa den.
در رابطه با حزب٬ در ضمن٬ به نظر من منحرف شدن از اصل کمون پاريس نادرست است. در شرايطى ميتوان کارمندان دولتى را با دستمزهاى بالاتر٬ بخصوص در کشورهاى عقب مانده جذب نمود٬ اما تا جايى که ضرورت دارد٬ اين امر نبايد در مورد اعضاى حزب به اجرا گذاشته بشود. امرى که از طريق يک ماليات حزبى براحتى حل ميشود. يکچنين مالياتى٬ بر اين اساس که اعضاى حزب ۹٠ درصد از آن بخش از درآمدشان را که از ميانگين دستمزد کار بالاتر ميرفت بعنوان ماليات به حزب ميپرداختند٬ تا سال ١۹٢۹ در اتحاد جماهير شوروى وجود داشت. درک اين که چرا لغو شد شايد که براى من دشوار نباشد. اما با نگاهى به گذشته٬ به باور من٬ لغو آن يک اشتباه بزرگ بود.
٣) به همان ميزان اهميت دارد که ارگان قدرت مردم را به پايگاه قدرت واقعى جامعه سوسياليستى مبدل نماييم. در اين رابطه سيستم کوبا جالب توجه است٬ بخصوص به دليل اينکه حق انتخاب نامزدها را به خوده انتخاب کننده گان و سازمانهاى٬ بدون دادن حق به شرکت حزب کمونيست براى شرکت٬ واگذار مينمايد.
اما بايد بگويم که به نظر من سيستمى که استالين در جريان گفتگو در مورد قانون اساسى جديد توصيه مينمود٬ با اين حق که سازمانهاى مخلتف اجتماعى حق ايجاد خود را داشته باشند٬ فهرستهاى رقابتى٬ به همان ميزان جالب است. در اين رابطه٬ بخصوص٬ قبول توضيح استالين به همان ميزان مهم است. او ميگفت که فهرستهاى رقابتى جهت ترغيب احزابى ضرورى بودند که تنها به منافع خود٬ بدون داشتن ارتباط با توده ها و علاقه به توده هايى که ميگفتند نماينده آنها هستند٬ فکر ميکنند.
البته سوسياليسم ميتواند مانع از فعاليتهاى ضد انقلاب بشود. اما بخوبى ميتواند به گروههاى اجتماعى مختلف اجازه بدهد که منافع خود را در چهار چوب سيستم سوسياليستى٬ در يک مبارزه انتخاباتى عمومى٬ مطالبه نمايند. پس از آن حزب اگر خود را بعنوان آخرين بيان حاکميت توده ها ميبيند فقط به اين نياز دارد که خود را مورد تهديد احساس نمايد.
اجازه بدهيد ببنينم که اين امر در ونزوئلا به چه ترتيبى توسعه پيدا ميکند. من معتقدم که دير يا زود انقلاب بايد بر عليه ضد انقلاب آشکار و احزاب آنها دست بکار شود٬ در غير اينصورت حرکت بسوى سوسياليسم امکان ناپذير ميگردد. اما من کاملا متقاعد نشده ام که٬ براى مٽال٬ حزب کمونيست ونزوئلا بايد و يا حتى موظف است که به احزاب متحد سوسياليستى که هوگو چاوز در حال حاضر تشکيل داده ملحق بشود٬ امرى که حزب تا کنون از آن با اين توضيح٬ که حال انقلاب با وجود يک حزب انقلابى که با صداى مخالف صحبت ميکند بهتر است٬ خوددارى کرده است.
اانقلاب در ونزوئلا مسير غير سنتى را دنبال مينمايد٬ به همين مناسبت پيش بينى آينده آن غيرممکن است. اما در ونزوئلا شايد که ما٬ مانند روسيه سالهاى پس از ١۹١٧ ٬ يک سيستم چند حزبى سوسياليستى را ببنيم. اين قطعا يک احتمال جالب است.
در هر صورت من ميگويم که تجربه اتحاد جماهير شوروى٬ که کاملا٬ تجربه سوسياليستى است٬ به نياز بزرگتر براى کٽرت گرايى و امکانات بيشتر براى مردم عادى جهت دفاع از خود در سيستم سياسى٬ اشاره دارد.
گفته ميشود که بلافاصله پس از مرگ استالين بريا شعار “تمام قدرت به شوراها” را مطرح نمود٬ شعارى که زمين را زير پاى افراد متنفذ حزب لرزاند. اما نتيجه بايد٬ تقريبا٬ به همين جا ختم ميشد. در شرايط دشوار سازش با اصول ميتواند ضرورى باشد٬ امرى که لنين در آغاز دهه هاى ١۹٢٠ به آن تن در داد. اما سازشها نبايد به اصول جديد مبدل شوند٬ چرا که در اين صورت همان روى ميدهد که در اتحاد جماهير شوروى روى داد.
بدين ترتيب من در اينجا همان نتيجه اى را بدست مياورم که در بروشور “دولت و دمکراسى” بدست آوردم: دمکراسى براى سوسياليسم حياتى است. به دليل اينکه بدون دمکراسى سوسياليسم در بروکراسى٬ به آن شکل به وضوح عاجز که بعنوان سوسياليسم واقعى* به تاريخ پيوست٬ سقوط ميکند.
* http://en.wikipedia.org/wiki/Real_socialism
ANDERS CARLSSON

Permanent link to this article: http://workersocialist.org/%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%aa%d8%ac%d8%b1%d8%a8%d9%8a%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%85%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%aa%d9%8a%da%a9-%d8%b3%d9%88%d8%b3%d9%8a%d8%a7%d9%84%d9%8a%d8%b3%d9%85/